انجمن نجات – دفتر استان مازندران
در پي تشكيل و فعاليت وافشاگري انجمن نجات توسط اعضاي بازگشتي و خانواده ها براي نجات و رهائي اعضاي در بند رجوي وبدنبال اعزام خانواده و بستگان اين افراد به اشرف براي ملاقات ، تحول و دگرگوني خاصي در مناسبات دروني فرقه بوقوع پيوسته است.
ملاقات غير منتظره ملاء خانوادگي در مناسبات فرقه اي اشرف به منزله بمبي بوده است كه تمامي القائات و رشته هاي ذهني افراد را منفجر كرده بود ، و آنها را واداشته كه حتي براي جند روز هم شده به گفته ها ي مورد اعتماد ترين افراد خود و حقايق بيرون از خود و اشرف فكر كنند.
رجوي كه در طي ساليان گذشته سعي داشت هر گونه رابطه عاطفي اعضا را با
با خانواده قطع كند تا بتواند پيچيده ترين نوع استثمار فرقه اي وتشكيلاتي خود را بر افرادش حاكم كند ، اين بار غافلگيرانه و اجبارا تن به ملا قاتي داده است كه باعث رشته شدن تمامي بافته هاي چندين ساله گذشته اش شده است.
بدنبال اولين اعزام خانواده به اشرف در سال 1382 كه باعث بهم ريختگي مناسبات و پاسيو شدن افراد شده بود ، علي رغم ادعا هاي قبلي مسئولين فرقه مبني بر استقبال از ملاقات خانواده با عزيزانشان ، رجوي دستور ممنوعيت ملاقات هاي بعدي خانواد ه ها را به بهانه اعزام آنان توسط انجمن نجات داده است.
اوكه از عواقب استمرار اين ديدار ها كاملا واقف بود با دستور به مسئولين فرقه
در صدد گرفتن گزارشات از افراد ملاقات شده و بر خورد تشكيلاتي با آنان شده است. وازاين پس بود كه نام انجمن نجات رعشه بر تن رجوي و مسئولين او انداخته و هيستريك در صدد تخريب اعضاي بازگشته و جدا شده خود مي باشند.
ولي علي رغم تلاشهاي باز دارنده تشكيلاتي و… تعداد زيادي از افراد در بند توانسته اند به خود آمده و به قصد خروج از مناسبات اعلام جدائي از فرقه را كرده و يا به صورت جمعي فرارنموده و خود را به كمپ آمريكائيها پناهنده كردند.
امروز پاي صحبت يكي از اعضاي قديمي سازمان جناب آقاي ايرج صالحي كه بعد از ملاقات پدرش در اشرف به خود آمده وبا بازنگري مجدد از عملكرد ها و فضا و مناسبات بوجود آمده بعد از انقلاب طلاق تصميم به خروج از فرقه نموده است ، نشستيم.
او از سال 64 تا 84 بمدت 20 سال بعنوان عضو سازمان در مناسبات نظامي فعاليت داشته است و در پي همين فعاليت كه يك قسمت از پاي چپ او نقص عضو گرديد و اكنون به ميهن عزيز بازگشته است و مشغول كار و زندگي عادي خود مي باشد.
ضمن خوش آمدگوئي مجدد لطفا خودتان را معرفي كنيد.
ج : من ايرج صالحي اهل شهرستان آمل متولد سال 1344 و داراي ديپلم تجربي هستم كه تمامي دوران تحصيلاتم در شهر آمل يعني در دبيرستان طبري گذراندم.
من از خانواده متوسط و تنها پسر خانواده بودم پدرم كارمند اداره بود.
س : اصلا فعاليت سياسي شما از چه سالي بود ؟
ج : دو سال بعد از پيروزي انقلاب در بحبوبه فعاليتهاي سياسي مجاهدين در شهرمان با سازمان آشنا شدم و از همان تاريخ فعاليتم را در انجمن دانش آموزي آغاز كردم كه معمولا كارمان فروش نشريه و كتاب و شركت در تظاهرات و…. بود.
س : در شروع فاز نظامي سازمان شما چه مي كرديد ؟
ج :بعد از شروع فاز نظامي ارتباط تشكيلاتيم قطع شد و من هم از ترس دستگيري متواري شدم و همين هم باعث ترك تحصيلم شده بود. ولي بعد از مدتي پنهان بودن و خوابيدن تب و تاب اوليه دستگيري ها ، به منزلم برگشتم و مشغول كاري شدم تا اينكه در اواخر سال 60 توسط يكي از بچه هائيكه قبلا مرا مي شناخت مجددا به سازمان وصل شدم كه باز هم شروع به فعاليت تبليغي كردم كه با جريان ششم بهمن سال 60 [ حمله اتحاديه كمونسيتها به شهر آمل ] رابطه ام قطع شد كه تا ارديبهشت سال 61 قطع ارتباط بودم در همان ماه بدليل دستگيري ياران قبلي ،من هم دستگير شدم.
س : چه مدت زنداني بودي و در كجا ؟
ج : من پس از دستگيري در زندان آمل بودم كه در بهمن سال 62 با عفو از زندان آزاد شدم.
س : چطور مجددا درگير مسئله سازمان شديد ؟
ج : بعد از آزادي از زندان در سال 62 بدنبال زندگي و ادامه تحصيلاتم رفتم كه تا بهار سال 64 مشغول كار خودم بودم ولي در آن مقطع با مراجعه يكي از رابطين سازمان ، وصل يكي از هسته هاي تبليغي شدم.
س : چه مدت با اين هسته كارمي كرديد ؟
ج : سازمان كه بعد از ضربه سال 60 و 61 با كمبود نيرو مواجه شده بود در صدد جمع آوري نيرو و اعزام آنان به عراق بود.
به همين دليل بعد از وصل به هسته د ربهار سال 64 حدود 5 ماه كار تبليغي و هسته اي كردم و د رمهر همان سال از طريق تشكيلات سازمان به تركيه اعزام شدم تا بعد از مدتي به عراق بروم.
س : چه مدت در تركيه مانديد و چه كار مي كرديد ؟
ج : حدود 10 روز در شهر استانبول تركيه ماندم كه به همراه 5 نفر ديگر از طريق هواپيما وارد بغداد شديدم كه حدود 3 ماه در پايگاه ضابطي در بغدا د كه بعدا طبق روال براي دوره پذيرش و آموزش اوليه وارد پايگاه جليلي در مرز سردشت در خاك عراق شديدم.
س : بعد از آموزش شما را به كجا بردند ؟
ج : بعد از آموزش ما كه مصادف بود با آمدن رجوي به عراق مدتي در پايگاههاي مختلف به كارهاي پشتيباني مشغول بودم كه بعدا با آمدن رجوي استراتژي جنگ شهري به كنارگذاشته شد و همه نيرو در گروهانهاي رزمي براي عملياتهاي مرزي در كنار نيروهاي صدام در جبهه بسيج شدند. من هم در يگان حسين ابريشمچي در منطقه غرب يعني دشت ذهاب و قصرشيرين منتقل شدم.
س : چه مدت درمنطقه جبهه غرب بوديد ؟
ج : حدود يكسال بعد از تشكيل گروهانها ، يگانهاي عمل كنند ه در جبهه در منطقه قصرشيرين بودم كه مقر اصلي مان قرارگاه اشرف بود كه چند عمليات در آن منطقه انجام داد. كه در مقطع عمليات فروغ سازماندهي مان عوض شد و در تيپ فرشيد….. قرار گرفتم.
س : آقاي صالحي ، رجوي در آن مقطع براي تبليغات و فريب خبرنگاران و…. چنين وانمود مي كرد كه ادوات مورد استفاده آنان تماما از طريق ارتش ايران تامين مي شود. ممكن بود تعدادي سلاح بخصوص سلاح هاي سبك در عمليات ها بدست آيد ولي تسليح كردن يك گروهان و يگان بوسيله اين چند قبضه غير ممكن و غيرواقعي بود؟
ج : البته رجوي در نشستها بعضا اعلام مي كرد كه اينها توسط رهبران عراقي به ما اهدا مي شود و يا بعضا اعلام مي كرد كه مي بايست بعد از پيروزي با آنها تصفيه كنيم و بدين طريق وابستگي خودش را به صدام نزد نفرات توجيه مي كرد.
س : شما كه از فاز سياسي در داخل با سازمان كار مي كرديد و وضعيت و خصوصيات و يا حتي شعارها و امكانات او با خبر بوديد و بعد از اينكه به عراق آمديد و در اين فاصله كه در يگانها بوديد آيا تناقضي را در شعار و عمل ديده ايد و يا خودتان دچارش شديد ؟
ج : اولين تناقض من بعد از ورود به عراق داشتن امكانات وسيع و ماشينهاي آنچناني و ساختمانها بود كه چطورنفرات در داخل كشور از حداقل امكانات جا و…. برخوردار بودند ولي در اينجا ( عراق ) از اين همه امكانات برخورداراند.
دومين تناقض هم كه همكاري با نيروهاي صدام بود كه بخصوص بعد از آمدن رجوي به عراق كاملا براي همگان روشن بود.
س : چطوري از اين تناقضات خارج مي شديد ؟
ج : واقعيت اين است كه علي رغم تناقضات ذهني بدليل علاقه و وابستگي ايجاد شده بين من و سازمان و بخصوص پروسه بنيانگذاران سازمان و عملكردهاي گذشته هرگز به خود اين اجازه را نمي دادم كه اين تناقض بطورجدي دست و پا گير من شود ولي هميشه در گوشه ذهنم بود و شايد هم اندك اندك در گوشه ذهن جمع مي شد.
البته بعدها مشخص شد كه اين روال د رذهن اكثر نفرات بود ولي اعلام نمي كردند
س : در عمليات فروع كجا بوديد ؟
ج : يگانهاي ما كه قبلا در منطقه توسط حسين ابريشم چي ( معروف به كاظم ) اداره مي شد در عمليات فروغ زير نظر تيپ فرشيد قرارگرفت و در منطقه گردنه حسن آباد مستقر شده بود.
تيپ ما كه اصلا براي درگيريها و تسخير زندانهاي تهران بود از اول قصد نداشت در درگيري بين راهي وارد صحنه شود و به همين دليل فرماندهان سعي داشتند كه اين تيپ را درگير نكنند.
س : بعد از آن چي شد ؟
ج : ولي بدليل درگيري سخت از همان روز اول كم وبيش نيروهاي تيپ ما هم درگير قضيه شد و تبعات درگيري به يگانهاي ما كشيده شد و نيروهاي ما بدليل استقرارثابتشان شديدا مورد حمله هواپيما و توپخانه ايران قرارگرفت كه من هم روز دوم از ناحيه پاي چپ زخمي شدم و در همان منطقه بستري شدم.
س : مگر در منطقه پايگاه ثابتي داشتيد ؟
ج : نه – طبق توجيه عمليات رجوي در سالن اجتماعات قراربود كه بدليل سرعت عمل نيروهاي عمل كننده چنانچه فردي زخمي مي شد مي بايست مسائل را خودش حل كند تا دست و پا گير نيروهاي در حال پيش روي نشود به همين دليل زخميها را در منطقه در زير پلها و كنار جاده و در داخل يگانها ي متوقف شده نگهداري مي كردند.
س : چه مدت در چنين حالتي در آنجا بوديد و بعدا چي شد ؟
ج : من تا روز آخرعمليات به همين منوال در منطقه و داخل يگانها نگهداري شدم و در روز عقب نشيني به همراه سايرافراد در حال فرار به خاك عراق منتقل شدم.
س : آقاي صالحي شما كه دو روز در مركز عمليات مجاهدين و تقريبا زخمي بوديد يك مقدار بيشتر از وضعيت صحنه توضيح دهيد ؟
ج : رجوي كه عمليات را با تاكتيك حداكثر سرعت براي تسخير تهران چيده بود و عجله خاصي نيز براي بدست گرفتن قدرت در تهران داشته بدون توجه و در نظر داشتن احتمالات صحنه و يا حتي توقف ستون در طول مسير تا احتمالا شهر كرمانشاه صحنه را طراحي كرد و به همين دليل بعد از اولين درگيري در تنگه چارزبر تمامي ستونها و تيپها پشت سرهم در روي جاده متوقف شدند چون طرح ديگري براي چنين شرايطي پيش بيني نشده بود و از طرف ديگر بعلت شدت حملات و آتش باري زميني و هوائي نيروهاي مقابل بهم ريختگي شديدي در يگان ما ايجاد شد و طوريكه رشته امور از دست مسئولين خارج و خود نيروها نيز سرگردان و بلا تكليف بودند.
هرچه زمان به طول مي انجاميد بدليل افزايش تلفات اين سردرگمي به صورت تصاعدي در محور ما افزايش پيدا مي كرد. نمونه هاي زيادي در صحنه عمل ديده مي شد كه حتي افراد ناشناس با عنوان پيوسته و….. درميان ما در حال جنگ و رانندگي و يا… بودند كه بدليل عدم وجود فرمانده مشخص هركسي كار خودش را انجام مي داد و اصلا هيچ نمي دانست چه كار بايد بكنند.
س : آيا دراين گيرودار زخمي هايي در صحنه ماندند ؟
ج : بله – بدليل همين وضعيت آشفته توضيح داده شده نفرات زيادي در منطقه ماندند كه بعدا سازمان در اشرف از افراد بدنبال آخرين رد و وضعيت توسط افراد بازگشته خود بود و تا مدتها در اشرف توسط افراد آمار كشته ها و زخمي ها را مي گرفتند.
س : آقاي صالحي قبلا نيز دوستان زيادي راجع همين موضوع توضيح دادند ولي سئوال آيا آن موقع ذهنيتي بر سر عقب نشيني و اصلا موضوعيت عمليات در ذهن داشتيد. اگر داشتيد چطور آن را حل كرديد ؟
ج : از اينكه موضوعيت عمليات سرنگوني قبل از عمليات در ذهنم زير سئوال باشد امري غير واقعي است اما اينكه رجو ي در طول يك هفته اعلام آمادگي نظامي و تاكتيكي نموده بود از اول برايم قابل فهم نبود و در واقع غير قابل اجرا و پيروزي رسيدن به تهران بود كه عملا نيز همانطوريكه فكر مي كردم در صحنه اتفاق افتاد و باعث كشته شدن بخش زيادي از نفرات سازمان شد.
درهمان موقع شاهد ورود تعدادي از افرادي بودم كه معني ابتدائي ترين آموزش پايه اي ارتش را نديده بودند و بعضا مستقيما از اروپا از طريق فرودگاه بغداد به صحنه عمليات آورده شده بودند.
س : با توجه به كشته و زخمي و عواقب سياسي و نظامي اين عمليات براي سازمان رجوي در نشست جمع بندي چه توجيه اي براي آن داشت و چگونه توانست پاسخ سئوالات بعدي را بدهد ؟
ج : رجوي در نشست خود بعد از عمليات مطرح كرده كه اين يك ضرورت تاريخي براي سازمان ما بود و اگر اين عمليات را در اين مقطع تاريخي انجام نمي داديم بعنوان يك زائده جنگ عراق عليه ايران در طول تاريخ شناخته مي شديم و از طرف ديگر به لحاظ ايدئولوژيك نيز موقعيت سازمان را چنان توجيه مي كرد كه همانند امام حسين و عاشورا مي بايست اين عمليات را عاشورا گونه در چنين مقطع انجام دهيم.
س : آيا واقعا همين طوري كه توضيح داديد اتفاق افتاد ؟
ج : خير،
اول از اينكه مثال پيشواي شيعيان جهان آقا امام حسين (ع) براي امثال مزدوري چون رجوي و مريم اصلا خوشايند و مناسب نيست.
ثانيا – رجوي كه در طول اين چندين سال مبارزه بارها از اين شگرد براي تحميق و فريب افراد خود استفاده مي كرد.
او كشته شدن موسي خياباني و اشرف را به حساب خودش گذاشته و آن را عاشوراي مجاهدين اعلام كرد در اين عمليات نيز اعلام كرده بود كه مي رويم تا آخرين نفس و آخرين نفر چون حسين و ياران او بجنگيم كه يا كشته مي شويم تا به تهران برسيم.
ولي خود بزدلانه در روز دوم با هلي كوپتر به بغداد گريخته و باعث مرگ و كشته شدن و از هم پاشيدگي خانواده هاي زيادي شده بود، كه ياد آوري آن روزها برايم خيلي درد آور و سخت است.
ادامه دارد…