میترا یوسفی
« آقای بوش نیروهایش در عراق را از طریق ایران به خانه ( آمریکا ) برگرداند »
این جمله هولناک وحیرت انگیز به خبر روزنامه « فایناشیال تایمز» از دهان آلوده « معلون » و « عفریته » یی ( عناوین به شهادت و ابتکار رهبری خودشان است!) از بردگان رجوی بیرون می آید که ظاهرا در طلب آزادی برای خلق ایران، وقتی به شوخی تلخ، تمامی صف خود در غل وزنجیر و یا شکار شده به تمهید و تطمیع، مقابل مقرسازمان ملل در شهر نیویورک کشیده شد.
دیگر رجوی در آخرین تلاش ها و چنگ زدن به هر خس و خاشاک آلوده ومسموم، به راستی در حضیض ذلت و ضلالت تا به قعر جهنم سیاست هبوط کرده و همان خس و خاشک بی گمان هیمه سوختن ابدی اوست « آتشی که درآن نه می میرد و نه زنده می ماند ».
گروه های سلطنت طلب هم حضور داشته اند که نه تنها آمریکا را به ویرانی ایران دعوت نکردند بلکه برعلیه مجاهدین، مدعی حاکمیت ملی ایران از سلطه بیگانگان گشتند و از مجاهدین رسوا بیزاری و تبری جستند. حضور دسته فوق هزاربار تا بی نهایت بر! دارودسته مریم رجوی ( اسمرالدا و ولگردان خارجی حومه پاریس، تداعی« گوژ پشت نتردام » ( اگر چه نمایندگان داستان – ویکتورهوگو- محرومین اجتماعی بودند و اینان ظالمان و فاسدان تروریست ) رجحان و برتری دارد. هرچند به عقل سلیم و افکار آزادیخواهانه، بازگشت به سلطنت وقتی از حیطه ی آن شکل قدیمی و کنهه ی حاکمیت و اداره اجتماع گذشته ایم، بیشتر ارتجاعی به نظر می آید تا پیشرفت.
یاد باد وقتی نخست به خیال رجوی ( در غرب خبرهای عجولانه یی بود!) به لاف و رجزخوانی شاخ و شمشیر برعلیه همراهی با سلطنت طلبان می کشید و دریکی از جلسات شورای ملی مقاومت که هنوز مختصری بوی شورا داشت رگ گردنش را هم در اشاره مستقیم به گرو گذاشت. ولی حال از فرط فقر و نداری ونومیدی، از سایه تجمع آنان در هوا کردن عکس خود و عفریته اش، مدد می جوید.
از طرفی هم خوب روشن است. مجاهدین غالبا محروم و تنگدست در محیط خانوادگی، بی ملاء و هوادار در جامعه ایران، نه موقعیتی دارند که به خطر افتد، نه ملک و دارایی که نگران آن باشند وطی تعلیمات رجوی به ضرب تازیانه در قلعه یی به بیابان عراق، خانواده و فامیل را هم به فارسی شکرشکن بدتر از حیا و آبرو، خورده و قورت داده اند، در گیج گاه از یاد بردن تضاد محکم و گسست ناپذیر اعمال و ایدئولوژی خویش در رویارویی با امپریالیسم و شرایط عصر حاضر، تنها به وعده های گردوخاک گرفته و رنگ وروباخته ی رجوی به خیال مهیب شکستن طغاری در ایران و بهره ی کاسه لیسانه از آن دل سیاه خویش گرم کرده اند.
امپریالیسم تجربه « صدام حسین » و « نوریه گا» را درجیب دارد وحتی رهبر« ساندنیست ها» ی نیکاراگوئه که بقول رجوی ها، امپریالیسم را فریب داده بود.
بهررو، این بار از فرط تنگدستی و پیسی به منزله ی طعمه یی در دام و حاشور زدن بر سیاهی لشکر( که موفق هم نشدند، اگرچه به گفته سایت های رجویه، به قول خودشان طاق دیگری بر آسمان – اور- سور – اوآز زده و جمعی از مریدان فرانسوی خویش در آن محل را به سیاحت مجانی آمریکا بردند) باری، معلوم الحالی را به عنوان خواننده علم کردند که ظاهرا تاکنون جرات آفتابی کردن اورا نداشتند.
وگرنه طرف از سالها پیش در پی رزق و روزی، آماده و جا رزرو کرده بود.
کسی که در منحط ترین فیلم های فارسی تا نهایت وقاحت پیش رفت و پیشتاز صحنه های غیراخلاقی شد. البته ارجحیت انسان بر حیوان شامل قدرت تغییر و انتخاب راه نوین می شود، ولی نه وقتی که از خود را از چاله به چاه اندازد و ازگناه صغیر به معاصی کبیره، تا آنجا که آخرین ذره های آبرویش را در همراهی با فاسدترین گروه که تاریخ این ملک و ملت بخود دیده است، ببازد.
در این قضیه هم چنین همراهی عفریته های افراطی رجوی در قلب اروپا ( علیرغم یقه درانی سینه چاک در ره آزادی انتخاب لباس درایران ) با فرد مزبور خنده دار میشد اگر از وقاحت درونی پیروان عفریته کبیر بی خبربودی. علاوه براین در هماهنگی مشخص دیگری، عکس هردو، بمب پورنوگرافی وطنی و پاره ی مونث رجوی ، در جیب بغل مردان می رفت. لابد این به دلیلی و آن به دلیلی دیگر!
درنهایت مجاهدین بی وطن با نقل قول عنوان این نوشتار، یادآور عدالت حضرت سلیمان می شوند که طبق حدیثی دو زن برسر تصاحب عنوان مادری نوزادی در دعوا و مشاجره به پیشگاه سلیمان برده شدند. هردو مدعی، دلایلی در ادعای خویش داشتند. سلیمان در جهت تساوی، رای به شقه کردن نوزاد داد تا هر دو زن سهمی ببرند. مادر واقعی به فغان آمد و براه حیات کودک از سهم خویشتن گذشت. ولی آن دیگری مخالفتی ابراز نکرد و در اوج عدالت، نوزاد به مادرواقعی رسید.
ذره یی از خاک ایران هم به رجوی نخواهد رسید، مگر آنگاه که خود با خاک یکسان گردد.