غسل هفتگی
علی رضا قاسمی
قبل از سال هفتاد بود که مسعود رجوی یک موضوع جدید را مطرح کرد به نام انقلاب درونی و یا انقلاب ایدئولوژیک و موضوعش این بود که همه ی افراد باید همسر خود را طلاق بدهند؛ اگر هم کسی حاضر نمی شد این کار را انجام دهد به شدت با او برخورد می شد، و به حدی به او فشار می آوردند که نفر در مرز جنون قرار می گرفت و یا خودکشی می کرد!
فشارها به قدری زیاد بود که کسی جرأت حرف زدن نداشت، چرا که اگر کسی مخالفت یا اعتراضی می کرد، عده ای از فرماندهان ، به ویژه مهدی ابریشمچی و نسرین ( مهوش سپهری) او را به باد ناسزا گرفته و هرگونه که ممکن بود فرد را تحقیر می کردند! مسعود در طی این انقلابات موضوع غسل هفتگی را اعلام کرد، یادم می آید که در همان زمان خیلی از نفرات عقب نشینی کرده و خواهان جدایی شدند، از جمله خود من و یکی از دوستانم به نام اردلان اسماعیلی، البته او قبلاً چند بار درخواست جدایی داده بود اما هیچ جوابی نگرفته بود تا این که همین زمان اعلام غسل هفتگی ، گفت :من تصمیم خود را گرفته ام و به هر قیمتی باشد، می خواهم از سازمان جدا شوم، هرگونه شکنجه و… را هم تحمل می کنم.
یک روز صبح ، او را صدا زدند و بردند؛ هرچه منتظرش بودیم نیامد تا آخر شب، وقتی آمد جرأت حرف زدن نداشت، فقط می گفت: به من نزدیک نشوید، برای خودتان هم بد می شود!!
در یک فرصت مناسب با او صحبت کردم و گفتم تصمیم گرفته ام به هر قیمتی که شده، اعلام بریدگی کنم اما او گفت : هرگز این موضوع را مطرح نکن! که برایت سخت و سنگین تمام می شود… بهتر است تحمل کنیم تا بتوانیم راهی برای فرار پیدا کنیم و معلوم شد که آن روز ابریشم چی و نسرین او را زیر ضربه های شدید جسمی و روانی قرار داده اند!!
خلاصه جلسات مختلف برگزار می شد و خود رجوی در نشست های غسل هفتگی حرف می زد و افراد را آماده می کرد.
البته در هر نشستی که در این مورد برگزار می کرد، اول کلی ما اسیرهای جنگی را مورد اهانت قرار می داد و می گفت شما یک روزی با سلاح رو به روی ما بودید و هر چه که دلش می خواست ،می گفت : ما هم که جرأت حرف زدن و یا بیرون رفتن از سالن را نداشتیم، چرا که با یک جمع چهارهزار نفره رو به رو می شدیم و درب های ورودی هم که به وسیله ی فرماندهان مسدود بود! و خلاصه ما فقط خودمان را لعنت می کردیم که چرا خودمان چنین سرنوشتی را انتخاب کرده ایم؟!
به هر حال ، برگردیم سر موضوع اصلی:
غسل هفتگی که همه را ناراحت کرده بود، حتی فرماندهان هم که در نشست ها بلند می شدند و از این طرح تعریف و تمجید می کردند، ناراضی بودند و می گفتند : آش نخورده ، دهان سوخته!! اما از ترس این که زیر تیغ نروند طوری دیگری وانمود می کردند.
یک پنج شنبه ، ساعت 2 نیمه شب در حالی که خواب بودیم ، آمدند داخل آسایشگاه من و تعدادی دیگر را صدا زدند و گفتند که نشست غسل هفتگی است با برادر مسئول؛ احمد واقب! مرتب با خودم می گفتم که خدایا این چه وضعی است که مرا گرفتارش کرده ای و دائم خودم را سرزنش می کردم که چرا وارد این گروه شدم! اگر چه جرأت حرف زدن نداشتم، خلاصه ما را که تقریباً دوازده نفری بودیم، بردند زیر یک چادر، دو نفر هم به عنوان مسئول نشست آن جا بودند، وقتی نشستیم احمد واقب پرسید: چه کسی گزارش نوشته است؟
پنج ، شش نفر نوشته بودند، ولی بقیه ننوشته بودند، همین که اولین نفر شروع به خواندن فاکت هایش کرد، صدای مسئولان نشست بلند شد و هر چه ناسزا بود به آن فرد گفتند؟!! بعد از آن شب، من گزارش نوشتم که نمی توانم تحمل کنم که هر هفته روی سرم داد و فریاد بکنند! جواب دادند که خودت خواسته ای؟! درصورتی که ما را به زور وارد سازمان کرده و مجبور به نشست غسل هفتگی کرده بودند!!
غسل هفتگی در واقع یک اهرم سرکوب برای نیروها بود و چون با مطرح شدن این موضوع اعتراض ها کمی بیشتر شد ، سختگیری ها هم از جانب سازمان شدیدتر شد ؛ آن ها خیلی دقیق مواظب نفرات بودند که مبادا کسی فرار کند! چون خودشان هم می دانستند که تعداد ناراضی ها خیلی زیاد است، ولی مثل همیشه به روی مبارک خودشان نمی آوردند!