فردای آن روز در اشرف
حسن زبل، هفدهم مارس
بعد از فحاشی و دهن دریدگی سازمان مجاهدین با استفاده ازنام ابوالفضل خان حلبی وند به حقیرو وبلاگ حقیر و جواب دادن بنده با احترام تمام( که البته شایسته اش نبودند) ماجرایی که شرحش در زیر آمده در قرارگاه اشرف رخ داد.
صبح زود البته صبح زود شورای رهبری یعنی ساعت یازده صبح بتول رجایی ابوالفضل را صدا میزند اتاق کارش , ابوالفضل هم لباس مرتب پوشیده و با ترس و لرزو هزار فکر و خیال و بعد دوساعت معطلی بالاخره میرود تو اتاق
ابوالفضل – سلام
بتول – سلام بشین
ابوالفضل – خواهر بتول بخدا با ابن بند جدید انقلاب من احساس میکنم یه سرو گردن رشد کردم…..
بتول – برای یه کار دیگه صدات کردم
ابوالفصل – واقعا شما خواهر با یک نگاه همه تضادها را درجا حل میکنید
بتول – ساکت بابا این چی بود نوشتی برا سایت که ما رو انداختی تو دردسر
ابولفضل – کدوم ؟
بتول – همین که برا حسن زبل نوشتی
ابولفضل – من روحم هم خبر نداره
بتول تلفن را برمیدارد و با فرمانده او یعنی مهناز شهنازی صحبت میکند
بتول – الو این داستان نوشته ابولفضل چیه ؟ خودش هم خبر نداره
از پشت بلندگو صدا نمیاد ولی احتمالا مهناز داره میگه : مگه باید خبر داشته باشه یه نامه بوده که بچه های سیاسی دادند گفتند به اسم یکی از بچه ها بزن منم دیدم ابولفضل کارش را خوب میکنه به اسم او دادم
بتول – باشه پس خودت و پوران بیاین اینجا
بتول به ابوالفضل میگوید که با تو دیگه کاری ندارم میتوانی بروی و ابولفضل سرش را پایین میاندازد و میرود با خودش میگوید که حیف شد اینهمه لباس نو پوشیدم ناهار هم نخوردم ولی بد هم نشد یه فاکت برا غسل هفتگی پیدا کردم لامصب چه جوری نشسته بود ولی اسمش رو به برادر مسئول نمیدم وگرنه بهم میگن این کیه دیگه!!!!
نیم ساعت بعد پوران و مهناز شهنازی وارد میشوند و بتول عصبانی است , بازم که دسته گل آب دادید آخه این چه کاریه این حرفها چی بود نوشتید بیا بخونین اونم ورداشته همه اطلاعات مربوط به رهبری رو داده بخونین شرم کنید.
مهناز – به ما چه اون خودش مزدور شده و هی ازسازمان مینویسه , کلی از زندان سال هفتاد و سه نوشته و ماموریت هاش. یعنی تقصیر اونیه که زندانش کرده؟ باید همانجا مثل چند تای دیگه اونم میکشتند راحت میشدیم.
پوران – همه کارای این کاک عادل همینطوریه.اگه زده بود کشته بودش الان خیالمان راحت بود ما رو هم این سر صبحی صدا نمیزدی اینجا (البته ساعت یک و نیم است )
بتول – خب باشه! آخه شما چرا این مطلب را زدید تو سایت که اونم ورداره جواب بده ؟
پوران – بچه های سیاسی دادند به ما چه.باید کار خواهر فرشته باشه.
بتول – باشه اون بده مگه شما حالیتون نیست.؟ بابا سازمان قبلا میخواست رژیم را سرنگون کنه حالا به این روز افتادیم که بجای رژیم باید با جدا شده ها بجنگیم , لااقل تو این هم یه ذره کلاس داشته باشید به سایتی , کتابی , چیزی. میخواین فحش بدید عیب نداره, آخه سازمان با این همه عرض و طولش ( پوران زیرچشمی به عرض و طول خواهر بتول نگاه میکند ) چرا باید با یک وبلاگ درگیر شود این برای ما خفت و خواریه بخدا شما حالیتون نیست.
مهناز – راست میگی خواهر اشتباه کردیم دیگه راجع به این پسره هیچی نمیفرستیم , راستش من از خودم بگم من با او حساب فردی هم داشتم اینجا هم که بود خیلی اذیت میکرد.
پوران – راست میگید خواهر بتول ما حساب نکرده بودیم البته من به ذهنم زده بود که با یه وبلاگ اصلا تو اشل سازمان نیست که در بیفتیم ولی خوب بود شما توضیح میدادید که فرق سایت و وبلاگ چیه؟
بتول – خوبه دیگه , بسه! من ازکجا بدانم فرقشون چیه ؟ بیا نگاه کن یه مصاحبه کرده با تلویزیون هما همه هم تو ایران دیدن تکه هایی که لازمه چاپ گرفتیم , یه جواب هم خواهر فرشته داده که به اسم یکی بزنید رو سایت. اسم کی باشه خوبه ها ؟
مهناز – مگه قرار نشد سازمان با یه وبلاگ در نیفته ؟
بتول – تو خجالت نمیکشی گنده بک! بجای دفاع از منافع سازمان داری این حرفها را میزنی. زود یه اسم بده که با اون اسم این جواب را بزنیم رو سایت
مهناز – ابوالفضل خوبه ؟
بتول – خوبه چه فرق داره. باشه پس من مینویسم ابوالفضل ( و یادداشت میکنه )
پوران – واقعا خواهر ما با پوش اینکه وبلاگه خوب نیست, داشتیم از دفاع از انقلاب خواهر مریم فرار میکردیم واقعا ما خیلی بی غیرتیم
مهناز – راست میگه من هم میخواستم به این بهانه خودم را بکشم کنار , واقعا من خیلی بی غیرت شدم. و فردا ی آن روز مقاله دوم ابوالضل در سایت فحشاگر درج شد.