خداوند! مقهور زمینی
( عفریته ی خون و خیانت و جنایت )
میترا یوسفی، پنجم ژوئن 2006
به دنبال خونخواری مشمئزکننده ی رجوی ها، طی یکی از وقایع! بزمین ریختن خون ملت عراق و علم کردن مینی بوس مزبور در ره مقاصد خویشتن( بکارانداختن حس ششم فرقه، که از جانوران خونوار به ارث گرفته اند) برپاکردن تظاهرات و صدر اعلامیه ها، ظاهرا پی موضوعی برای خودنمایی وهواکردن عکس رسوای صاحبشان می گشتند که یافتن آن درعراق تحت اشغال وگرفتار مصیبت بیست وچهارساعته، چندان هنری نیست، تا اضافه کردن آن قربانیان بیگناه در لیست منحوس فرقه ی ضاله.
البته طبق شیوه ی دجالانه ی خودشان که گذرنامه به شقی ترین اعمال شیطانی خویشتن صادر کرده اند. درمقابل جنایت شهرهای « حدیثه » و« اسحاقی » به مثابه دورنمای هولناکی از نیات شوم رجوی تحت سرلوحه ی قلابی برنامه سوم شان رو به سوی ایران، خفقان می گیرند. اما تن بی جان رنجبران را بدون هیچ حق قانونی، صاحب می شوند.
باری، برای کامل کردن شناعت در خونخواری از کشتاری هولناک که خود بارها از این قبیل در خاک ایران زمین از دیرباز( زمان شاه تاکنون ) مرتکب شده اند، عفریته ی مضطرب و شکست خورده ی رجوی، آن جان های تباه شده را در آلبوم خوفناک شهدایش هم ثبت می کند و این طنز تلخ و خونبار، تداعی بازی های پیش از این این شطرنج باز بی هنر همیشه مات برسر جدول حوادث و سیاست هاست. از جمله در هنگامه ی دومین حمله ی منظم رجوی به خاک ایران، در زمان جنگ عراق- ایران، تحت همکاری کامل صدام حسین، موسوم به – چهلچراغ – که لیست قربانیان آن حمله نظامی از خاک عراق، برای نخستین بار به خون زنان مجاهد آلوده گشت. به اقرار و اعتراف شخص رجوی، بعضی ها مادر بودند و سبب بی مادری رسمی چند کودک شد. ( کودکان اعضای فرقه بکلی تحت امر سازمان و دور از والدین در شبانروزی موسوم به مدرسه تربیت و نگهداری می شدند تا سال 1991 که بدون تعارف نزد بیگانگان، به سرزمین های بیگانه، به سوی دلسوزترین سرنوشت که خالق آن عفریته یی زمینی بود گسیل گشتند).
آری، رجوی طی یکی از جلسات عمومی اش، برای آویزان کردن خرمهره هایی چند برزوجه اش، اعلام کرد که به اصرار آن زن، زنان مجاهد را راهی این ماموریت کرده و او شخصا رغبتی نداشته است. شاید هم سرآغاز کشتارهایی جدید، وحشت زده به تبری جستن می دوید.
باری، همزمان « عمادزاده » از گروه حفاظت این زن قسی القلب ضمن تصادفی در جاده بغداد-اشرف به شهادت رسید. ( هیچ کس نمی داند اگر عمادزاده تا به امروز حیات داشت شامل چه وضعیتی می شد که تعدادی چند ازاعضای حفاظت رجوی هم اکنون شریک در فعالیت های روشنگرانه ی گسسته گان فرقه هستند، یا به زندگی ترجیحا فردی و دوری از همه ی آنچه گذشت روی آورده اند).
مریم رجوی در نهایت بی حیایی و خودشیفتگی بیمارگونه، طی اعلامیه یی آشکارا او را درصدر شهدای شبیخون موسوم به « چهلچراغ » قرار داد. به این دلیل خودپسندانه که وظیفه اش حفاظت از رهبری بوده است. برای افرادش جای خدا می نشست و قدر شهدا را اندازه می گرفت. شاید لزومی ندارد چندان به افکار و احساسات شخصی ام، اگرچه در زمان صدور این اعلامیه درفرانسه، بپردازم.
بجز یادی از « مهناز جهانبانی » که تلفنی به حیرت و انتقاد از این روش خیره سرانه پرداختیم. فکر میکنم حتی مهناز گفت که نامه انتقاد آمیز خطاب به اصطلاح مسئولی نوشته است.
در تعلیمات غیر انسانی رجوی ها، و رفتار ظالمانه شان با کارگران قرارگاه که غالبا سودانی بودند، بیاد دارم روزی شکوه نزد مهوش سپهری بردم، صاف و پوست کنده می گفت اشکال دراینجاست که
« دلت می سوزد»!
حال خفاش ها به نرخ روز، در لباس فرزند( ناخلف ) آدم ناخن به صورت می خراشند، جغدها های های جیغ می زنند که مفهوم آن خنده و خوشحالی برساختن غنیمتی است.