« ادوارد»، برادرم،
میترا یوسفی، چهارم ژوئن 2006
شکرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله می رود
تنها نه بنگاله، که به طی پیشرفت زمان و مکان، بوسیله ی برنامه تلویزیونی پیوند، شیرین و دوست داشتنی به شیوه و سنت هموطنان ارمنی، صدایش جهانی را می گرفت. به رونمایی حقایق هولناک ازحجاب اوهام و ادعا، به نهایت سادگی و درعین حال انکار ناپذیر،می رفت. در جواب بهانه جویی مغرضانه یی می گفت : این خانم چه می گوید مسیحی دروغ نمی گوید؟ یعنی من با مجاهدین نبوده ام؟ یا وقتی بودم همین طوری دم در می ایستادم؟
حضور ادوارد در مصاحبه ی تلویزیونی به مثابه قربانی یکی از رسواترین جنایت های رجوی، (تحویل اعضای ناراضی فرقه به صدام حسین نژاد پرست و زندان بدنام ابوغریب! شجاع ترین فرزندان میهن که اگرچه در ره بهروزی هموطنان خویش فریب این دستگاه را خوردند، خوشا عظیم تر، با تمام تمهیدات، تهدیدات و حیله های رجوی از دام رستند.) هم چنین درهمسایگی توطئه منافقانه دشمنان در نوعی جنگ داخلی و بهم ریختن آشتی و اعتماد دیرینه و بادوام ایران وسیع، ایران الوان و رنگارنگ از اقوام و سنت های متفاوت و درعین حال وابسته به هم، یادآور شعار مردمی « همه جای ایران وطن من است » گشت. این پیوند و همبستگی هرگز از روی بی میلی و اجبار نبوده است که دهان رجوی ها را بیاد تجربه ی تلخ یوگسلاوی آب بیندازد، از تصورفاحشانه ی مجال جست و خیز، نعره و زوزه جانوران وحشی، تا فرصتی برای قاطعان طریق باشد.
باری حضور و سرگذشت هموطن و همراهم ادوارد، مشت محکمی بردهان کف کرده کاسه لیسانی شد که لئیمانه در کمین شکستن طغاری نشسته اند که در این صحبت به نابودی ملت متحدی می رود. ادوارد نخست به وظیفه دفاع از میهن برخاست و سپس با تعلیمات منافقانه رجوی ها، زمان اسارت، در زمره اسیران جنگی، راه دیگر گرفت و چون آن را هم طبل توخالی یافت، شجاعانه از همراهی بیشتر با شیاطین وطن فروش امتناع کرده و حتی تهدید فرستادن به ابوغریب و انجام این تهدید! هم تغییری بر اراده راسخ وی نداد.
رجوی درشیرجه ی منافقانه برطوفان جریان کاریکاتوری به زبان ترکی، هم چون دیگر فرصت طلبی هایش مگر گل ولای و لجن صید نخواهد کرد وطرفی نخواهد بست. بختکی است که او را از خواب حرامش بلند کرده و به زمین خواهد زد. نه حتی کلوخی از ایران تکه تکه شده، در هوس های تاریک و شیطانی رجوی! مگر از فرط فلاکت به همان پادگان متروکه ی ارتش صدام حسین چارچنگولی نچسبیده؟ بدست آوردن یک متر زمین هم برای این امپراطور قصه های دون کیشوتی ( داستانی نوشته سروانتس شامل پهلوانان خیالی ) غنیمتی می نماید و در ره آن ناگهان همه ی برده های ترک زبان رجوی، به صدور اعلامیه های منافقانه و هیزم کشی تولید آتشی مهارنشدنی برخاستند که مرا به قضاوتی دراین مورد بخصوص، شوونیزم افراطی قومی برد.
بیاد دارم که رجوی در هر نشستی، هرطور بود، به بهانه یی سابقه تحصیلاتی مریم عضدانلو را با رنگ وروغن غلیظ به میان می آورد. اما یکبار، یکبار هم اشاره یی به پیشینه ی خانوادگی او نکرد. اصلا یکبار در مناسبات تشکیلاتی ندیدیم همشهری های چارگوشه ی ایران، با زبان قومی و منطقه یی محاوره کنند. حتی به شوخی. البته رجوی از هر قانونی مبراست و برای تمسخر و لودگی مرسوم، به رابطه ی عنتر و عنتر باز دریکی ازجلسات عمومی، فهیمه اروانی را به بازی گرفت که اهل کجاست؟ و اوشرمگین و خجالت زده پاسخ داد با عرض معذرت آذربایجان! رجوی ادامه داد، به رنگ صورتی چه می گویید؟ ملیجک مونث راه مورد علاقه ی سرورش را می رفت: قرمز یواش! خنده رجوی و خنده ی اتوماتیک و مرسوم دسته جمعی بردگان!
فهیمه اروانی همچنین پیش از این ها با آب و تاب، با بقیه همقطاران خودفروش و سبک مغزش خود را « کلفت » اعلام کرده بود. اساسا همان حضور در بقول خودشان هیئت اجرایی! دلیل بر سلب شخصیت و پیوستن به بردگی رجوی بوده است. حال، بطور ناگهانی رجاله ی رجوی، اصل و نسب بیادش آمده، وطنی درایران یافته و اعلامیه ی ترکی برای معترضین ترک زبان صادر می کند تا اعتراضات را به بلوایی برساند و چُرت اربابش را دمی پاره کند.
آزاده گی سرشار و آشکار در وجنات و ساده ترین حرکات ادوارد، نشان از همان گوهری دارد که او را از وادی ضلالت و به بردگی درآمدن رهانید و به شرافت انسانیت بازگردانید.
داستان سراسر از شجاعت و دلاوری قهرمانانه برادرم ادوارد، همچنین یادآور حماسه ی یپرم خان ارمنی از پیشوایان نهضت مشروطیت و تاکیدی بر تمامیت ایران متحد است.