نامه شماره دو ابراهيم خدابنده. ارديبهشت 1385

تهران – 27 اردیبهشت 1385
مسعود جان سلام
امیدوارم خوب و خوش و سالم باشی. نامه ات به دستم رسید که بی اندازه خوشحال شدم. فکر نمیکردم به این زودی جوابی دریافت کنم. نامه ات را چندین بار خواندم و از ته دل آرزو کردم که بزودی زود از نزدیک ببینمت و با هم حسابی صحبت کنیم. همچنین خیلی مایلم که اصل کتاب تو (و نه نسخه خلاصه شده که چاپ گردیده است) را با جزئیات آن بخوانم.
نوشته بودی که 24 سال قبل که همراه با موسی به دیدنت آمدم هنوز زنده بودی. به قول دکارت”من شک میکنم پس من هستم”. تا زمانی که انسان میتواند محیط پیرامون خود را تجزیه و تحلیل کرده و به مجموعه ای از باور ها و شک ها برسد حتما زنده است و نخواهد مرد. مرگ به عقیده من در دگم ماندن دائمی بر سر یک باور مطلق و سیاه و سفید دیدن همه پدیده ها و پذیرش منطق”هیچ چیز یا همه چیز” است (قبلا اصلا اینطور فکر نمیکردم). حتما قبول داری که ما در دنیای نسبی ها زندگی میکنیم. از بابت رهنمودی که آنزمان به تو دادم و البته خودم هم بشدت به آن عمل مینمودم قویا متأسفم و قطعا یک عذر خواهی به تو بدهکارم. من خواندن و فکر کردن را فی الواقع حرام میدانستم و البته از آنطرف آنقدر کار روی سرمان در سازمان میریختند که حتی فرصت خواندن نشریه مجاهد را هم نداشتم. گفتی که آن زمان هدف را فراموش کرده و غرق در راه شدی. این جمله خیلی درستی در خصوص همه اعضای سازمان است. به همین دلیل الان که حساب میکنم من عضو سازمانی بودم که هرگز از بدو ورود تصورش را هم نمیکردم. کدام عضو سازمان میتواند مدعی شود که وقتی وارد سازمان گردید و به عضویت پذیرفته شد، سازمان را دقیقا به همین وضعیت فعلی تصویر میکرده است.
از شرایط زندگی من پرسیده بودی. به لحاظ صنفی و معیشتی از وضعیتی که در سازمان داشتم و داشتیم بدتر نیست و شکایتی ندارم. بعلاوه اینکه فرصت و امکان مطالعه و فکر فوق العاده بیشتری دارم. تا جایی که دستم بیاید اخبار داخلی و خارجی و اخبار سازمان را دنبال میکنم. بهرحال یک پرونده قضایی دارم که باید حل و فصل شود و شخصا هم نمیدانم چرا اینقدر طول کشیده است. از نظر خودم هر آنچه که کرده ام و گفته ام، که از نظر جمهوری اسلامی ممکن است جرم محسوب شود، خدا وکیل است که صرفا با انگیزه خدمت در راه خالق و خلق بوده و تا جایی که میفهمیده ام و به عقلم میرسیده است همه چیز خود را در این راه گذاشته ام و در حال حاضر هم هیچ انتظاری از هیچ کسی ندارم و توکلم فقط به خداست. مطالبی هم که گهگاه اگر حوصله داشته باشم مینویسم صرفا آن چیزهایی است که به باور آنها رسیده ام و تلاش میکنم تا آنها را با مطالعه و فکر بیشتر تصحیح و تکمیل نمایم.
نکته خیلی مهمی که در داخل کشور به آن رسیدم که قبلا اصلا اعتقادی به آن نداشتم این است که مبارزه برای کسب آزادی و حقوق مدنی و رفاه اجتماعی صرفا در انحصار سازمان مجاهدین خلق، یا مبارزه قهرآمیز و یا حتی جریانات خارج کشور نیست. گواهی میدهم که بسیاری از افراد آزادیخواه و وطن پرست با پذیرش تمامی سختی ها و ناملایمات و حتی تحمل محرومیت و زندان در داخل کشور، بی نام و نشان و بدون چشم داشت، برای تحقق آزادی مبارزه و تلاش کردند و به نتایج ارزشمندی هم رسیدند. شرایط در داخل کشور البته به هیچ وجه مطلوب نیست ولی معتقدم که هر کاری بخواهد بشود باید از داخل کشور و توسط مردم و بدون اعمال قهر و خشونت و در طول زمان انجام شود. اگر دسترسی به رسانه های داخل کشور داشته باشی میبنی که روزی نیست که خبر محاکمه یکی دو روزنامه، مجله، نویسنده، یا خبرنگار در دادگاه مطبوعات داده نشود و اتفاقا همین خوب است. بهتر است که بنویسند و محاکمه و توقیف و زندان و جریمه و بعضا هم تبرئه شوند تا اینکه بی تفاوت باشند و ننویسند. من هم مثل تو فکر میکنم که فضای داخل کشور برای تلاش جهت تحقق آزادی بیان به مراتب پویا تر، فعال تر، و عینی تر از فضای خارج کشور است. آنطور که از مطلب تو متوجه شدم مشکل اصلی در خارج از کشور بی تفاوتی است که بدترین بیماری است. به قول دکتر ریچارد گلدستون”فرد در گرمی سوزان خشم میتواند ادامه حیات دهد ولی در انجماد دردناک بی تفاوتی امیدی برایش نیست” فی الواقع همانطور که اشاره کردی مردم در داخل کشور تشنه حقیقت و واقعیت هستند و خوشبختانه حرف هیچ کس هم برایشان کلام آخر و حجت مطلق نیست.
در مورد تقسیم بندی افراد درون سازمان و همینطور داخل و خارج از سازمان، بحثی که کرده بودی قابل تعمق است. خودم فکر میکنم که افراد در تشکیلات سازمان هرچه بالاتر هستند اذهان ساده تری دارند. قطعا کسی با ذهن پیچیده که معادلات را تماما تک مجهولی نمی بیند نمیتواند فردی تشکیلاتی به مفهومی که سازمان میخواهد باشد. آن کسی میتواند در درون سازمان دوام بیاورد که اتفاقا بتواند از روی تناقضات به راحتی عبور کرده و به قول معروف ذهنش را – یا حداقل دهانش را – ببندد. از نظر من سازمان در تبلیغات فعلی اش بطور ساده سازانه ای اصرار عجیبی دارد تا شرایط داخل را عینا مانند شرایط سالهای 1360 ترسیم کند تا بتواند همچنان بر سیاست و استراتژی قدیمی خود پافشاری نماید که البته دود این کار قبل از هر کس به چشم خود سازمان خواهد رفت. الان اوضاع خیلی تغییر کرده است. بسیاری از جوانان در داخل به اینترنت و ماهواره، علیرغم تمامی محدودیتهایی که وجود دارد، دسترسی و با دنیای خارج از ایران ارتباط دارند. به عقیده من، بر خلاف تبلیغ و سیاست سازمان، ایرانیان خارج از کشور اتفاقا در شرایط فعلی باید ترغیب و تشویق به آمدن به داخل کشور بشنود تا افکار و نظرات تبادل گردند. متاسفانه در میان تبلیغات نیروهای سیاسی در خارج کشور بوضوح میبینم که سازمان مجاهدین خلق تنها ارگانی است که اصلا حاضر به پذیرش گذشت بیش از ربع قرن از انقلاب و تغییر فضا و رویکرد مردم نسبت به مسائل نیست.
از بابت اینکه اتفاقی که برای جمیل و من افتاد بیشتر فرصت بود تا محدودیت با حرفت موافقم. البته به همان شرطی که گفته بودی یعنی اینکه دانستن حقیقت، ارزش اصلی باشد. بارها با خودم کلنجار میرفتم که اگر چیزی علیه سازمان بگویم به نفع رژیم تمام میشود و یا اینکه دوستان در مورد من چه فکر خواهند کرد. ولی دقیقا به همین نکته رسیدم که حقیقت را اول فهمید و بعد باید گفت و هرگز از بابت بیان واقعیات مردم ضرر و زیان نخواهند دید. از آزادی وجدان صحبت کردی که جدا واژه عمیق و در عین حال زیبایی است. من فکر میکنم احمق کسی است که دروغ میگوید و احمق تر کسی است که دروغ خودش را باور میکند. اگر هر کس فقط تعهد بدهد که دروغ نگوید دنیا بهشت خواهد شد و از این بابت متأسفم که بگویم سالهای سال در سازمان با دروغ زندگی کردم.
در مورد جمیل هم حدود یکماه قبل که برای تمدید قرار بازداشت به دادگاه رفته بودیم او را دیدم و حالش خوب است. خبر دارم که چندی پیش خواهرش از انگلستان آمده بود که برای دیدنش یک روز به منزل مادرش رفت. مادر من هم هر دو هفته یکبار برای ملاقات من می آید و من هر هفته با او تماس تلفنی دارم. گهگاه به برادرم مسعود و دخترم هما هم زنگ میزنم. هر دو مقداری کتاب و سی دی برایم فرستاده اند که خیلی خوب است. در اینجا هم مقداری کتاب و سی دی تهیه کرده ام و خلاصه حسابی وقت خودم را پر کرده ام. سعی میکنم اخبار تلویزیون و روزنامه ها را هم دنبال کنم. از جاهای دیگر هم خبرها را میگیرم. هر بار که با برادرم مسعود تماس داشتم احوالت را پرسیده ام. کتاب تو را هم حدود دو سال پیش او برایم فرستاد. حتما در جریان هستی که …… بیش از یکسال پیش از عراق آمد و مانند خیلی ها بدون هیچ مشکلی دنبال زندگی اش رفت. دو بار برای دیدن من آمد که مفصلا صحبت کردیم و اتفاقا از تو و کتابت و همینطور خاطرات اوایل انجمن هم یاد کردیم. یک سؤال مهم این بود که آیا فرد نمیتواند خارج از تشکیلات فعلی سازمان، و با حفظ انتقادات خود نسبت به رهبری و مسؤولین کنونی، به مرام و آرمانهای اولیه مجاهد خلق وفادار باقی بماند. جواب سازمان قطعا اینست که مطلقا خیر ولی من قبول ندارم.
دیگر وقتت را نمیگیرم. برایم حتما باز هم نامه بنویس و ملاحظه کسی و جایی را هم در نامه هایت نکن. به همه دوستان سلام برسان. از …… خبری ندارم، آیا با او ارتباط داری؟ اگر هر کس که مرا میشناسد دیدی بگو خوشحال میشوم برایم نامه بنویسد و خصوصا اینکه اشکالات نوشته هایم را بگوید.
به امید دیدار
قربانت
ابراهیم

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا