مصاحبه کانون رهائی با آقای رضا اسدی

مصاحبه کانون رهائی با آقای رضا اسدی
کانون رهایی، بیست و چهارم نوامبر 2006
س- شما یکی از افسران نیروی هوائی در سال های اول بعد از انقلاب بودید. مختصری از سوابق خود در آن نیرو را برای خوانندگان شرح دهید.
ج- تا سال هزار وسیصد وشصت و یک که از ایران خارج شدم به مدت بیست و یک سال در نیروی هوائی خدمت کرده بودم. ده سال اول درجه دار فنی و مکانیک هواپیما و یازده سال هم افسر فنی و مسئول تعمیرات و نگهداری هواپیماهای ترابری بودم.
س- به چه دلیل از ایران خارج شدید؟
ج- من در ساال شصت و یک هوادار مجاهدین بودم و مهدی افتخاری از اعضای دفتر سیاسی مجاهدین در یک تماس تلفنی به من اطلاع داد که در شرف دستگیری میباشم و باید بلافاصله از ایران خارج شوم. مهدی افتخاری یا فرمانده فتح الله طراح و فرمانده انجام طرح پرواز فرار بنی صدر و رجوی از ایران به فرانسه بود.
س- چرا سازمان مجاهدین را برای فعالیت سیاسی خود انتخاب نمودید؟
ج- در سال های قبل از انقلاب گرایش های مبارزاتی بر علیه رژیم پهلوی داشتم و افرادی مثل گلسرخی و صمد بهرنگی نیز برایم سمبل مبارزه بودند. در انقلاب ضد سلطنتی فعال شده و از این نظر در پایگاه هوائی شناخته شده بودم. پس از پیروزی به نمایندگی پرسنل پایگاه در پست فرماندهی انتخاب شدم.
اما این که چطور شد که مجاهدین را انتخاب کردم فقط یک اتفاق ساده بود.
در غروب یکی از روز های سال شصت برای خرید روزنامه سوار موتور شدم و خودم را به یکی از دکه های فروش روزنامه در خیابان اصلی رساندم. در موقع خرید روزنامه متوجه فریاد یک دختر جوان شدم که در آن نزدیکی نشریات مجاهدین را می فروخت. افرادی به او حمله کرده و نشریاتش را پاره کردند. با معرفی خودم به دفاع از دختر بر آمدم. از آن جا که افراد نیروی هوائی به علت فعال بودن در انقلاب وجهه ای به دست آورده بودند آن افراد در مقابلم عکس العمل نشان ندادند و من توانستم آن دختر را از مهلکه بیرون ببرم.
روز پس از فرار بنی صدر و رجوی موردی پیش آمد که من این داستان را برای یکی از همکارانم تعریف کردم. گویا آن همکار از هواداران مجاهدین بوده و عمل من را هواداری از مجاهدین محسوب کرده بود. چند روزی نگذشته بود که یکی از اعضای بالای مجاهدین را با لباس پرواز در دفتر کار خودم دیدم. طولی نکشید که به محمد معصومی ، رضا راتبی و مهدی افتخاری از کادرهای اصلی سازمان و هماهنگ کننده فرار بنی صدر و رجوی وصل شدم.
س- شماچه نقشی در این پرواز و فرار بعهده داشتید؟
ج- ارتباط و رابطه مستقیم من با مجاهدین بعد از انجام این پرواز بود. اگرچه من در زمان این پرواز به اتفاق چند افسر دیگر در پست فرماندهی پایگاه بودم اما هیچ اطلاع و دخالتی در طرح و انجام این پرواز نداشتم.
متاسفانه پس از خروج من از ایران مجاهدین از موقعیتی که در پایگاه هوائی داشتم سوء استفاده کرد ه و من را نیز به عنوان یکی از کادرها ی پرواز معرفی کرده اند. از آن پس نیز آگاهانه و یا ناخود آگاه این داستان توسط دیگران هم بیان و یا نوشته شده است.
س- شنیدیم که شما در مدت بیست و یک سال خدمتتان در نیروی هوائی با سرهنگ معزی همکار بودید. سال گذشته هم یک پیام سر بسته به نام یوسف نجار به او دادید. نظرتان راجع به همکاری معزی با مجاهدین چیست؟
ج- اخیرا کاظم مصطفوی که از شاعران و نویسنده های فرقه مجاهدین میباشد خاطرات معزی را مکتوب کرده و سعی کرده است از معزی یک قهرمان ملی بسازد. از بدو ورود آقای معزی به نیروی هوائی تا لحظه خروجش از ایران با او همکار بودم و ایشان را از نزدیک میشناختم. ممکن است زندگی نامه معزی و قهرمان کتاب کاظم مصطفوی استفاده درون فرقه ای داشته باشد اما آن چه که من میدانم و به آن باور دارم داستان دیگری است که در اینجا مجال پرداختن به آن نیست. این تعریف های مصطفوی از معزی من را به یاد شعر فردوسی انداخت که میگوید:
که رستم یلی بود در سیستان- منم کردمش رستم داستان
این داستان سازی و قهرمان پروری کاری است که مجاهدین در مورد من و دیگران هم کردند و این روند همچنان ادامه دارد.
اما اگر به زندگی نامه اصلی معزی و عملکرد های او توجه شود به احتمال زیاد با قضاوت دیگری مواجه خواهیم شد. این قضاوت را به همکاران قبلی معزی که بهتر او را میشناسند و مردم ایران واگذار میکنم.
به هر حال من آقای معزی را نیز جزء قربانیان محصور در فرقه رجوی میدانم. معزی نیز در چهار چوب فرقه مجاهدین جائی برای خود نمی بیند و او فکر می کند که به آخر خط رسیده است و اگر به این مسئله اقرار کند و از مجاهدین کنده شود زیر سؤال می رود. اما به نظر من شجاعت اقرار به اشتباه و باز گشت از مسیر خطا ارزش انسان را بالاتر می برد.
س- پس از خروج از ایران در کدام کشور ها سکونت اختیار کردید و چه فعالیت هائی در این مقطع داشتید؟
ج- پس از خروج از ایران توقف های کوتاهی در کشورهای مختلف داشتم و سپس مجاهدین من را برای انجام یک مصاحبه مطبوعاتی به کشور سوئیس بردند. پس از انجام مصاحبه به بخش نشریه و رادیوی مجاهدین در فرانسه منتقل شدم.
س- چه تاریخی به کشور عراق منتقل شدید آیا به اختیار خودتان بود یا یا دستور تشکیلاتی به عراق رفتید؟
ج- در سال شصت و چهار همراه مسعود رجوی و کادرهای سازمان به عراق رفتم.
بالطبع درست نیست که یک انسان عاقل اشتباهات خودش را به گردن دیگران بیندازد. من اشتباهاتی در طول زندگی خودم انجام داده ام که بزرگترینش پیوستن به مجاهدین و رفتن همراه آن ها به کشور عراق بود. من راه مجاهدین را بدون تحقیق و شناخت کافی از آن سازمان انجام دادم. از پروسه زندگیم راضی هستم و به تمامی انتخاباتی که در طول زندگی انجام داده ام افتخار میکنم. اما اگر از زاویه افشاگری، آگاه نمودن و جلوگیری از اقدام افرادی که به دام این فرقه می افتند نبود هرگز نام مجاهدین را به زبان نمیآوردم و آن سال هائی که با آن ها بودم را به فراموشی میسپردم.
س- آنطور که می دانیم شما در سال 1370 از سازمان خارج شدید لطفا بفرمائید علت و یا علل جدائی شما از مجاهدین چه بود؟
ج- من کلا یک انسان ایدئولوژیک از هر نوعی که باشد نبوده و نیستم. وقتی که متوجه شدم مجاهدین در یک ایدئولوژی فرقه ای غرق شده اند دیگر ادامه راه با آن ها برایم مقدور نبود. در ضمن استراتژی مسلحانه و به هدف رسیدن از طریق ترور و خشونت را به کلی مغایر با طرز فکر و اهداف خودم میدیدم و می بینم. تا وقتی که اعمال تروریستی آن ها را به چشم ندیده بودم عملشان برایم ملموس و باور کردنی نبود اما بعد از دیدن این موارد دیگر نمی توانستم آن را بپذیرم. من در سال شصت ودو و در اوائل ورودم به فرانسه اقدام به خروج از این فرقه کردم اما آن ها به شیوه های مختلف مانع انجام آن شدند تا مرا به عراق بردند. در عراق خروج از مجاهدین غیر ممکن بود. من هم در یک شرایط خاصی در زمان جنگ اول عراق و آمریکا با پذیرفتن ریسک، این اقدام را کردم. با این حال مجاهدین من را به سازمان امنیت صدام حسین تحویل دادند.
معمولا سازمان بمحض این که بفهمد کسی مسئله دار است سریعا او را از اروپا به عراق منتقل می کند، زیرا می داند که در خارج از عراق افراد به آگاهی های جدید می رسند و قدرت انتخابشان بالا است و اتوریته سازمان روی این افراد بسیار کم است.
س- شما همراه با همسر و چهار فرزندتان به مجاهدین پیوسته و در عراق بودید. برخورد مجاهدین با خانواده را چگونه دیدید و آیا اکنون هم آن جمع خانوادگی شما ادامه دارد؟
ج- مجاهدین در اصل دو چهره و دو نوع عملکرد کاملا متفاوت دارند. یکی عملکرد و ضوابط بسیار دشوار و فرقه گرایانه درون تشکیلاتی و دیگری چهره و رفتار دموکرات معابانه بیرونی است. ما وقتی که هوادار بودیم مثل هواداران دیگر بسیار مورد احترام قرار میگرفتیم و فکر میکردیم که هیچ اجتماعی به اندازه مجاهدین برای روابط خانوادگی ارزش قایل نیست. وقتی که عضو رسمی شده و در چهارچوب بسته فرقه ای قرار گرفتیم دیدیم که مجاهدین برای روابط خانوادگی اصلا ارزش قایل نیستند. تمامی اعضاء خانواده ها منجمله خانواده ما را از یکدیگر جدا کردند. همسران را سه طلاقه و فرزندان را به خارج از عراق فرستادند. در موقع خروج از فرقه هم برای ما محدودیت ایجاد کردند تا با دو دخترمان نتوانیم صحبت کنیم. آن ها در روابط فرقه باقی مانده اند و مجاهدین به ما نیز امکان برقراری تماس نمیدهند.
س- آیا مخالفت مجاهدین با جمهوری اسلامی از چه نوع است و چه دست آوردی داشته است؟
ج- اگر من از تجربه های خودم و شنید ه هایم از دیگران کمک بگیرم فقط به این نتیجه میرسم که جنگ ودعوای مجاهدین با جمهوری اسلامی فقط بر سر بدست آوردن قدرت و نه چیز دیگری است. تفاوتی که در آن می بینم این است که جمهوری اسلامی همان را ارائه میدهد که به آن اعتقاد دارد. اما مجاهدین دو چهره و بلکه چند چهره دارند. آن ها تبلیغ پیاده کردن سیاست ها ئی را میکنند و قول هائی را میدهند که اصلا اعتقادی به آن ندارند. مجاهدین برای رسیدن به قدرت به تمامی ارزش های انسانی، خانوادگی، اجتماعی، سیاسی ، فرهنگی جامعه توهین و پشت کرد ه اند. آن ها برای رسیدن به حکومت حجب و حیای انسانی را به باد داده و به بازی گرفته اند. به هر ضد انسان، هرزه سیاسی و دیکتاتوری آویزان میشوند تا نظر او را جلب کنند و از انجام این کارها هم شرم نمیکنند.
س- شما حدود یک سال پیش یک نامه نیز با نام یوسف نجار به اسماعیل یغمائی نوشتید. هدفتان از نوشتن این نامه ها با این اسم چه بود؟
ج- اولا مهم این است که فرد مورد نظر پیام را بگیرد. به چه اسمی پیام ارسال شود مهم نیست. یوسف نجار اسمی بود که یک پیوند دوستی بین اسماعیل و من در درون روابط بسته مجاهدین ایجاد کرده بود.
هدفم از این نامه ها هم این بود تا کمک فکری به آن هائی بنمایم که به هر طریق خواهان جدائی و خروج از فرقه مجاهدین می باشند. اسماعیل هم از این جمله بود و من به این خواست او آگاه بودم. حالا که با ریسک از دست دادن جان خودمان برای خروچ از فرقه با مجاهدین و صدام در گیر شدیم وظیفه خود میدانیم که به دیگران کمک کنیم تا از تار عنکبوتی آن ها آزاد شوند.
در طول سال گذشته متوجه شدم که اسماعیل جسما از مجاهدین جدا شده و در یک کشور اروپائی زندگی میکند. اما وقتی به سایت های مجاهدین مراجعه میکنم می بینم که مجاهدین هنوز مغز شستشو شده او را رها نکرده اند. اسماعیل هنوز از نظر فکری مجاهد است. در حالی که مدعی است از مجاهدین جدا شده هنوز در خدمت مجاهدین است و برای آنها شعر می سراید. متأسفانه او قادر نیست خودش را به جامعه کنونی وصل کند. در نتیجه مقداری از داستان ها و قصه های معروف به کلثوم ننه را که در زمان کودکی از مادر بزرگش شنیده به شعر های مجاهد پسند تبدیل کرده و به اسم شاعر مردمی در یکی از سایت های مجاهدین برای مصرف اعضای دربند در عراق میسراید.
او با اشاره به چهار هزار عضو در بند در عراق یک شعر به نام چهار هزار چریک سروده بود. اسماعیل هنوز نمیداند که دوران چریک و چریک بازی گذشته است. به هر حال اسماعیل نصف راه خروج از فرقه را طی کرده است. من امیدوارم که او و دیگر اعضای فرقه مجاهدین موفق به طی کردن تمامی راه بشوند.
آیا شما پیامی برای رهبران سازمان دارید؟
پیام من به رهبران مجاهدین این است که دست از سماجت بردارند و اعضاء را آزاد بگذارند تا با اختیار خود راه خودشان را انتخاب نمایند. این رهبران موظفند تا امکانات خروج اعضاء از عراق را فراهم و همانطور که آن ها را به آن مکان برده اند برای خروجشان نیز کمک کنند.
ما مشتاقانه منتظر در آغوش گرفتن فرزندانمان میباشیم.
ضمن تشکر از کانون رهائی برای انجام این مصاحبه در خواست می کنم که حتی الامکان متن مصاحبه را برای سایت های فارسی زبان ارسال نماید.
کانون رهائی پیوستن فرزندانتان را به شما ومادر منتظر و نگرانشان را آرزو مند است.
پیروز و پاینده باشید.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا