خاطرات قلعه اشرف(11)
خاطرات منصور تنهائی
شکنجه و برخورد قرون وسطائی در زندان قرارگاه اشرف(بخش دوم)
یکی دیگر از دوستان من که در سال 73 جزء دستگیرشدگان بود و در زیر شکنجه جان خود را از دست داد جلیل بزرگمهر نام داشت.جلیل اهل کرمانشاه بود و 25 سال داشت که به علت فقر مالی و وضعیت نابهنجار خانوادگی و نداشتن پدر و مادر به اتفاق برادر کوچکترش خلیل و خواهرش در سال هفتاد هجری شمسی به امید زندگی بهتر اغفال شده و به تور سازمان افتاده بودند. من و جلیل در یگان توپخانه در مرکز 35 باهم کار می کردیم. در جریان دستگیریهای سال 73 جلیل و برادرش خلیل نیز به اتفاق پرویز احمدی و قربانعلی ترابی و شهاب اختیاری در زندان قرارگاه اشرف در یک سلول زندانی بودند.خلیل نیز به علت عدم اعتراف مبنی بر نفوذی بودن در زیر شکنجه بازجوهای سازمان کشته شد اما برادر کوچکتر وی جلیل برای خلاصی یافتن از شکنجه وحشیانه در زندان قرارگاه اشرف وادار به اعترافاتی شد که مبنای واقعی نداشت. و بعد از تحمل یکسال زندان با دادن تعهد های گوناگون به قرارگاه انتقال یافت. دو نفر از بازجویان سازمان که در قرارگاه اشرف در کشتار و شکنجه نیروها دست داشتند و رفتارهای گشتاپوئی و خشن آنان زبانزد اعضای سازمان شده بود و به ویژه بنا به شهادت شاهدان عینی از جمله شهاب اختیاری و خلیل بزرگمهر مستقیما در شکنجه و کشتن پرویز احمدی ، قربانعلی ترابی و همچنین جلیل بزرگمهر دست داشتند ، نعمت اولیایی و نریمان نام دارند. نعمت اولیایی از اعضای قدیمی سازمان است. او لهجه رشتی داشت و 40 ساله به نظر می آمد. من و او قبل از سال71و یا 72 به مدت سه یا چهار ماه در محور شش با هم بودیم. سپس او در سال 73 به عنوان زندانبان و بازجو به زندان منتقل شد.نریمان هم از نفرات قدیمی سازمان و مدتی نیز در لشکر73 فرمانده یگان بود. او دارای همسر و دو فرزند پسر است که همگی در قرارگاه اشرف حضور دارند در ماجرای طلاق او نیز با دنباله روی از دیگر سران فاشیست و بی احساس رجوی و برای اثبات سرسپردگی کامل خود به رجوی همسر خود را طلاق داد و سازمان در جنگ اول امریکا علیه عراق فرزندان او را نیز با سایر کودکان ساکن در قرارگاه اشرف روانه کشورهای اروپائی کرد. در سال 75 دو پسر او به نامهای یاسر22ساله و عمار19ساله پس از شستشوی مغزی برای بهره کشی هر چه بیشتر و استفاده ابزاری و در نهایت قربانی کردنشان در راه امیال قدرت طلبانه رجوی به قرارگاه بازگردانده شدند. که یاسر بعدها با مشاهده وضعیت نابهنجار و شرایط غیر انسانی قرارگاه اشرف از سازمان جدا شد و به اروپا رفت. نریمان تا هنگام خروج من از قرارگاه در زندان اشرف معاون عادل رئیس مشهور زندان قرارگاه اشرف و دژخیم بی رحم رجوی بود.
یکی دیگر از موارد تاسف بار و غم انگیزی که آقای خلیل رمضانی نصب که در حال حاضر در کمپ امریکاست و در آنجا برایم تعریف کرد مربوط به خانم نسرین احمدی است خلیل خود شاهد بود که چگونه نسرین تحت شکنجه مهوش سپهری( با نام مستعارنسرین) جان خود را از دست داد. خلیل رمضانی نصب خود از افرادی بود که نزدیک به بیست و پنج سال در تشکیلات رجوی فعالیت کرده بود. ایشان قبل از آنکه از قرارگاه اشرف خارج شده و به کمپ امریکا بیاید فرمانده گردان بود و رده تشکیلاتی بالایی داشت.خلیل در این رابطه برایم نقل کرد خانم نسرین احمدی از افرادی بود که در سال 74 تازه (سه سال) به گروه رجوی پیوسته و به قرارگاه اشرف منتقل شده بود.او 38 ساله و راننده نفربر BMP بود.ایشان بعد از مدتی اقامت در قرارگاه از مناسبات فاشیستی و ضد دموکراتیک قرارگاه اشرف به تنگ آمد و با مشاهده رفتارهای بیمارگونه فرماندهان قرارگاه نسبت به افراد حاضر در آنجا به لحاظ روحی دچار یاس و ناامیدی شد و در نتیجه بنای ناسازگاری را با فرماندهان خود گذاشت و تصمیم گرفت از سازمان رجوی جدا شود. اما سران سازمان به بهانه های واهی و مختلف مانع خروج او از قرارگاه اشرف می شدند تا اینکه مهوش سپهری عده ای از فرماندهان از جمله خلیل رمضانی نصب را که هشت نفر بودند به دفتر خود احضار و افراد مذکور را برای منصرف کردن نسرین از تصمیمش برای خروج از قرارگاه و جدایی از سازمان به مدت یکساعت توجیه کرد و به آنها گفت که نسرین قصد دارد از اینجا برود و ما باید هر طور شده او را راضی کنیم تا نسبت به سازمان و اهداف آن وفادار باشد و در تصمیم خود برای خروج از قرارگاه تجدیدنظر کند زیرا اگر پای او به اروپا برسد بیم آن می رود که بر علیه سازمان موضعگیری کرده و دست به افشاگری بزند.خلیل در ادامه تعریف ماجرای مذکور گفت: سپس مهوش سپهری دستور داد نسرین احمدی را به محل نشست ما آوردند و با دیدن او مهوش و دیگر فرماندهان حاضر در جلسه سعی کردند به نوعی نسرین را از تصمیم خود منصرف سازند اما نسرین بسیار مصمم بود و از ابتدای شروع جلسه تا آخر که از ساعت یک بعد از ظهر شروع و تا ساعت هشت شب ادامه داشت همچنان در تصمیم خود پایدار ماند و بعد از بحث و جدل های فراوان نسرین اظهار داشت که به هیچوجه تمایل قلبی و ذهنی برای ماندن در تشکیلات ندارد و می خواهد سازمان هر چه زودتر زمینه خروج او را از قرارگاه اشرف فراهم کند. در حوالی ساعت هشت شب بود که ناگهان مهوش سپهری بسیار عصبانی شد و با میله آهنی که از قبل آماده کرده بود به نسرین حمله ور شد و آنقدر میله آهنی را بر سر او زد که نسرین روی زمین افتاد و به حالت اغماء فرو رفت. یکی از فرماندهان با دیدن این صحنه به مهوش سپهری گفت تا او را به بیمارستان منتقل کنند اما مهوش در کمال خونسردی گفت نسرین خود را به موش مردگی زده است و لحظاتی بعد مشاهده کردیم که نسرین قلبش از کار افتاد. من که خود ناظر این جریان وحشتناک بودم بسیار وحشت زده شدم و مات ومبهوت به جسد بی جان نسرین که دقایقی قبل زنده و سر حال بود خیره شده بودم که بلافاصله مهوش به چند تن از فرماندهان حاضر در اتاق دستور داد تا جسد نسرین را از آنجا ببرند. دو ساعت بعد دوباره مهوش سپهری حاضران در جلسه را به دفتر خود احضار کرد و گفت نسرین احمدی به علت سابقه بیماری سکته مغزی کرده و به ما هشدار داد تا در این مورد با کسی سخن نگوئیم و هنگام بدرقه ما از دفترش گفت: شتر دیدید ، نه دیدید.!!!
از قربانیان رفتارهای گشتاپوئی سران و مسئولین تشکیلات رجوی در قرارگاه اشرف فردی از اهالی کرند استان کرمانشاه است که مردی میانسال بود و متاسفانه نام ایشان در خاطرم نیست اما آقای مجید روحی یکی از نیروهای سازمان در قرارگاه اشرف که بعدها در کمپ امریکا به من پیوست شاهد قربانی شدن فرد مذکور بود و در کمپ آمریکا ماجرا را برایم تعریف کرد که بسیار تکاندهنده بود. مجید روحی اهل تهران است و در سال 73 به سازمان رجوی پیوست و به قرارگاه اشرف انتقال داده شد. مجید در آشپزخانه قرارگاه کار می کرد و در سال 75و76 مدتی نیز به قرارگاه موزرمی که محل استقرار من بود ، فرستاده شد. من و مجید از دوستان صمیمی بودیم و چند ماهی نیز در یک یگان بسر برده ایم. در کمپ آمریکا هم او و من و خلیل رمضانی نصب مدتی در یک چادر بسر بردیم. مجید در تشریح یکی از جنایت های مسئولین سازمان در قرارگاه اشرف به من گفت هنگامی که در سال 77 در خیابان مزار قرارگاه اشرف تردد می کرد موتورسیکلتی را مشاهده می کند که به زمین افتاده ولی اثری از شکستگی آینه ها و بدنه آن مشاهده نمی کند در حالیکه در کنار موتور فردی میانسال که مرده بود بر روی زمین افتاده بود. مجید می گفت مسئولین سازمان به عمد این صحنه تصادف ساختگی را درست کرده بودند تا به افراد بگویند که فرد مذکور در حین تصادف موتورسیکلت کشته شده است. اما یکی از دوستان مجید که فرد کشته شده را می شناخت به مجید گفته بود که با فرد مذکور در یک قرارگاه سازماندهی شده بود و پس از اینکه او(فرد کشته شده) نسبت به مواضع سازمان مسئله دار شد سازمان به او مشکوک شده و تحویل بازجوهای استخبارات عراق می دهد که وی در اثر شکنجه به وسیله بازجویان اطلاعاتی رژیم صدام جان خود را از دست می دهد و سپس تحویل سازمان شده و مسئولین قرارگاه اشرف برای اینکه موضوع را لاپوشانی کنند صحنه تصادف ساختگی را برایش درست کردند. در هنگام توضیح این ماجرا از سوی مجید روحی آقای خلیل رمضانی نصب نیز حضور داشت و شاهدی بر سخنان مجید در این زمینه بود.
انجمن نجات دفتر آذربایجان غربی