پوتین هائی که قرار بود در مسیر سرنگونی بر زمین کوبیده شوند ، اکنون به سرو صورت و پهلوهای ناصر در زندان انفرادی رجوی ساخته، در شهر فدا و صداقت ، اشرف؟! کوبیده می شدند! سلول انفرادی تجربه ای سخت ، سنگین ، شکننده ، سیاه ، پدیده ای حیوانی، مکانی نابودکننده و … بود! اما سختی آن چند برابر می شد وقتی در سلول کناری، یک انسان را زیر مشت و لگد می گرفتند!
راستی این زندان انفرادی را چه کسی یا کسانی اختراع کردند؟
روحانیون مذهب مسیح، اول کسانی بودند که با ابراز تنفر از خونریزی، خواستار تعدیل مجازات شده و مجازات حبس را به جای کیفر اعدام توصیه کردند و برای اصلاح و تربیت زندانیان اقدام و از زندانها بازدید به عمل آورند.
در سال ۸۱۷ میلادی در مجمع روحانیون مسیحی در رم، مقررات مربوط به اداره زندانها تصویب و تاکید شد که زندانها باید جنبه اصلاحی و تربیتی داشته باشند و برای نیل به این هدف، زندانیان باید به روش انفرادی نگهداری شده و به آنان کار دستی آموخته شود. اجازه خواندن کتب مذهبی را داده و روحانیون در زندانها، زندانیان را ملاقات و با نصایح سودمند آنان را به راه راست هدایت کنند. در اجرای تصمیمات مذکور در همان سال اولین زندان در جهان به روش انفرادی در رم بنا شد.
اما در قوانین ایران:
دیوان عدالت اداری ضمن ابطال بند ۴ ماده ۱۷۵ آییننامه اجرایی سازمان زندانها که در آن استفاده انضباطی از زندان انفرادی به مدت یک ماه مجاز شناخته شده بود، با صدور رأی وحدت رویه نگهداری متهمین را در سلول انفرادی از مصادیق بارز شدت عمل و مخالف اصل ۳۹ قانون اساسی یعنی برخلاف حیثیت و کرامت انسانی متهمین قلمداد کردهاست.
اما در آئین نامه ی سازمان زندانهای مسعود رجوی ، زندان انفرادی بعنوان یک ابزار ضدانسانی ، برای شکستن منتقدین و مخالفین بصورت نامحدود استفاده می شود! زندان انفرادی در سازمان مجاهدین ، تقریبا هرگز تعطیل نشده است .
یک روز نبی مجتهد زاده ( برادر نبی )! که رئیس زندان اسکان بود! درب سلول را باز کرد و گفت از تو سئوالی دارم ، تو اینجا را چه می نامی ؟ پرسیدم یعنی چه ؟ گفت : تو به این اتاق چه می گوئی ؟
گفتم : شما خودتان چه می گوئید؟ نبی جواب داد : تو اینجا تحت برخورد اطلاعاتی هستی و این کار یک برخورد تشکیلاتی است ! که بیشتر ما هم آنرا تجربه کردیم!
من هم گفتم : هر چه هست خیلی سخت است ، من می دانم که بیگناه در اینجا نگه داری شدم ! آن لحظه ، به حال و روز خودم گریه کردم! اما گویا یک سنگ نظاره گر من بود و در حال القاء کردن یک لفظ غلط و یک ادبیات من درآوردی (رجوی درآورده ) بجای لفظ زندان انفرادی برای من بود!
برگردم به زندان انفرادی رجوی ساخته !
ناصر را در سلول کناری من با پوتین و مشت و لگد می زدند! جرم ناصر این بود که می گفت : من را حتی برای یک لحظه از این زندان لعنتی خارج کنید. التماس می کرد! ضجه می زد! اما چند نفره ناصر را می زدند!
صدای داد و فریاد های ناصر ، هنوز هم کابوس شبهای من است ! هنوز هم آن روز لعنتی را فراموش نکرده ام! فریاد های ناصر زیر باد مشت و لگد کم کم به ناله های کم جانی تبدیل شد و برای همیشه به خاموشی گرائید! پیکر نیمه جان ناصر را آنروز مزدوران رجوی لای یک پتو ، از سلول انفرادی خارج کرده و آنطرف دیوارهای زندان اسکان بردند! دیگر ناصر را هرگز هیچ کس ندید! هیچ کس !
شاید ناصر به ملاقات خدا رفت ! شاید ناصر رها شد ! بعد ها گفتند : ناصر مزدور خمینی بود!!!
شخص دیگری که زیبارو و جوان بود ، موهای فرفری مشگی قشنگی داشت و از هم میهنان عزیز کرد بود، و در پذیرش ما به او کوروش می گفتیم ، ظاهرا بچه ی سنندج بود ، همیشه حرفش را با صراحت می گفت، شنیده بودم کردها شجاع و دلیر هستند، اما از نزدیک وقتی کوروش را در پذیرش دیدم به آن حرف ایمان آوردم. بارها در نشست های کوچکمان در پذیرش ، می پرسید : این دستک های سیاج های این پادگان چرا به سمت داخل و به سمت ما است ؟! مگر ما تهدید هستیم ؟سئوالی که هر بار مسئولین آنرا دور زده و به بازی می گرفتند!
اما حرف کوروش درست بود ! واقعیت این بود که مسعود رجوی هرگز با کسی جز اعضای خود جنگ واقعی نداشت ! میدان نبرد مسعود، قرارگاههایش و اعضایش بودند! خود رجوی بهتر از هرکس می دانست که اگر قرار است روزی چیزی یا کسی نابودش کند ، آن نابودکننده همان اعضایش خواهند بود! چرا که رجوی را بهتر از هر کس ، اعضای سازمان می شناختند که چه جانور کثیفی است .
یک روز عصر از پشت درب شنیدم که یکی از زندانیان ، موقع گرفتن غذا فریاد زد ، من را آزاد کنید ، لعنتی ها ، چرا من را زندانی کردید ، از صدایش کوروش را شناختم ! کوروش هم یکی از زندانیان بند ما بود، از سوراخ کلید سلول، کوروش را دیدم که قصد خارج شدن از سلولش را داشت ، که مشتی سنگین بر گونه اش نواخته شد وبر زمین افتاد و درب بسته شد ، در…
ادامه دارد…
فرید