شکوه جان سلام !
من حال خوبی نداشتم و نتوانستم به موقع نامه ای برای شما بنویسم و سال جدید را به شما تبریک بگویم. سنی از من گذشته و شما یک تماسی با من نمی گیرید. نا سلامتی من پدر شما هستم! اگر تماسی با من بگیری چه اتفاقی می افتد؟! دنیا که زیرو رو نمی شود. من هم که شماره ای از شما ندارم مطمئن باش اگر شماره ای از شما داشتم هر روز با شما تماس می گرفتم.
چه کنم دلم برایت تنگ می شود و دلم می خواهد بعد از چندین سال شما را در آغوش بگیرم.
شکوه جان چه بلایی بر سر خودت آوردی؟ به چه دلیل در جایی هستی که به شما اجازه نمی دهند تماسی با پدر و مادرت بگیری؟ در محلی که زندگی می کنی قانون برده داری حاکم است؟
واقعا به خودت نگاه کردی در کجا داری زندگی می کنی و به چه کسانی داری خدمت می کنی؟! به کسانی که خون هم وطن خودشان را ریختند. به کسانی که داری خدمت می کنی مردم ایران آنها را نمی خواهند مردم شریف ایران دوست و دشمن را خوب می شناسند پس مطمئن باش جایی در ایران ندارند. فقط دارند با فریب سر شما و امثال شما را شیره می مالند. شما حواستان نیست . شکوه جان کمی با خودت خلوت کن متوجه می شوی چندین سال برای هیچ و پوچ عمر خودت را تلف کردی . من فقط از تو می خواهم خودت را نجات دهی. آزاد زندگی کن مثل بقیه، آزاد زندگی کردن حق توست. اجازه نده آزادی را از تو بگیرند .
من و مادرت کماکان منتظر شما هستیم هنوز هم شما را دوست داریم دلمان می خواهد در ایام پیری در کنار ما باشی. همچنان منتظرتیم .
پدرت محمد قاسمی