عشقهایی کز پی رنگی بود، عشق نبود عاقبت ننگی بود عشق آن بگزین که جمله انبیا، یافتند از عشق او کار و کیا…
هنر همیشه در حمایت قانون است، هرکس تمام یا قسمتی از اثر دیگری را که مورد حمایت قوانین هنرمندان است به نام خود ، با آرم خود، بدون اجازه او نشر یا پخش یا عرضه کند، از این قوانین عدول کرده است و قابل پیگیری است ! در فرقه ی رجوی همه چیز و همه کس در معرض چنین سوءاستفاده هایی قرار دارند!
خانم مرضیه(خدیجه اشرف السادات مرتضائی ) و خانم مرجان ( شهلا صافی ضمیر)،از جمله ی این هنرمندان می باشند که فرقه رجوی از آنان درحال سوءاستفاده است، مرضیه که با فریب های بسیار جذب فرقه ی رجوی شده بود، اجل مجالش داد و در اواخر عمر خود ، از فرقه جدا شده ، تبری جسته و اعلام کرد که فرقه حق نشر اثرهایش را ندارد، اما ظاهرا خانم مرجان این فرصت را نیافت و یا نقطه نظراتش علنی نشد!
بهرحال اینجانب که 10 سال اسیر این فرقه بودم میدانم که آنجا همه چیز دراختیار رهبرفرقه بود. من هم از هنرم استفاده کرده و صدای خودم ، صدای زنده بودنم را از این طریق به خانواده ام درایران رسانده و خانواده بعد از سالها زجر و بی خبری ، به دیدارم در اشرف شتافتند!
بعدها من هم این شانس را پیدا کردم که در اولین فرصت با پشتوانه ی خانواده ، خودم را از شر این فرقه جهنمی و وطن فروش نجات بدهم!
همه ی نامه هائی که در دوران اسارت در فرقه به خانواده ام نوشتم ، ارسال نمی شد و خانواده خبر نداشت که من کجا در اسارت بسر می برم! مسئولین ستمگر فرقه، هرگز اجازه ندادند که من باخانواده ام تماسی داشته و خبر سلامت خودم را به آنان برسانم!
تجربه من می گوید اگر مرجان عزیز هم ، فرصت می یافت ، راه و رسم خود را از این فرقه ی قرون وسطائی ، جدا می کرد!
امثال مرجان ، سالها از مناسبات دور نگه داشته شدند، تا مبادا از جنایات مسعود ومریم در فرقه آگاه شده و انتخاب مجدد بکنند که با زندانبانان نافی هویت انسان ها باشند یا آزاد و رها …
از اولین روزی که به سازمان پیوسته و به اشرف رفتم، روابط فرقه ای در سازمان را بخوبی دریافته و درخواست خروج دادم .اما در مهرماه سال 1376 ، پس از احضارم به دفتر فرمانده ی مقر، سوار خودروئی شده وبه قسمت ضداطلاعات ارتش برده شده وبه زندان انفرادی افکنده شدم!
6 ماه در آن زندان محبوس بوده و تحت شکنجه های روحی و جسمی بسیار شدید قرار گرفتم و الان هم با تبعات منفی آن زندان ها درگیر هستم و این تنها یادگاری است که از رهبران فرقه ی منحوس رجوی با خود دارم !
همانجا عهد کردم که به هر طریق ممکن ، خبر سلامتی خود را به خانواده ام برسانم، انطباق فعالی بعد از زندان در مناسبات آغاز کردم و با اهرم هنر ، موفق شدم به سیمای سازمان راه پیدا کنم و خبرسلامتی خود را به خانواده برسانم!
خانواده ام بعد ها گفتند که :
ماهها و سالها به هر دری زدیم از تو خبری پیدا نکردیم، دیگر همه ی امیدهایمان به ناامیدی مبدل شد، هیچ خبری از تو نیافتیم! تا اینکه یک روز زنگ تلفن بصدا درآمد و یکی ازآشنایان که طلافروش بود، پشت تلفن مژده داد که محمدرضا زنده است و در تلویزیون مجاهدین ترانه می خواند!!!
همه ی فامیل در خانه جمع شده و جلوی تلویزیون نشستند، تا اینکه خود به چشم دیدند که من زنده هستم و در حال ترانه خواندن در تلویزیون مجاهدین می باشم! امید بعد از سالها در دل خانواده جوانه زد و زنده بودن من ، بذری شد که دو سال بعد منجر به جدائی من ازفرقه ی منحوس رجوی شد.
بعد از حدود دوسال خانواده ی من موفق به پیداکردن پادگان مخوف اشرف شدند و با هم دیدار کردیم! اما آنزمان امکان جدائی نبود و چند ماه بعد از طریق نیروهای ائتلاف که به عراق حمله کرده بودند ، موفق به جدائی از سازمان شده و به آغوش گرم خانواده پیوستم!
اما جالب اینجاست که علیرغم اعلام انزجار خانواده ی مرضیه از دزدیده شدن مادرشان توسط سازمان ، با پرروئی شاهد هستیم که سازمان از نام مرضیه سوءاستفاده کرده و هم اکنون از آهنگ های او در سیما ، استفاده می کنند!
امروز هم مرجان ، چون مرده است ، سازمان باز هم از نام او و اثرهایش ، به نفع خود بهره برداری می کند، اما اگر مرضیه و مرجان زنده بودند، سازمان با این ابعاد نمی توانست از اثرهای آنان استفاده کند!
من در تاریک ترین زندان دنیا:
همه ی هنرمندانی که از سازمان جدا شدند، سازمان هم پخش اثرات آنان را متوقف کرد، چرا که می دانست با یک موضع گیری ، سازمان را سنگ روی یخ خواهند کرد!
استفاده ی سازمان فقط از مردگان است !
زنده ها ، هرگز با این سازمان جهنمی بیعت نکردند و این سازمان را یک فرقه ی قرون وسطائی و جهنمی می دانند!
من هم بعنوان یک هنرمند، این اعمال ننگین سازمان در سوءاستفاده از هنر را محکوم کرده و این عمل ننگین را یک نقض آشکار حقوق هنرمندان می دانم.
محمدرضا مبین ، عضو رهایافته از فرقه ی قرون وسطائی رجوی