چند روز پیش از طریق سایتهای خبری و در یوتوب مصاحبه برادران زحمت کش رسول شخصی زاده از اعضاء نگون بخت و اسیر در فرقه رجوی رادیدم و خواندم که برادران کاک رسول بخشی زاده خواهان ملاقات و تماس با برادرشان بودند .
برادر رسول شخصی زاده همچون هزاران خانواده دل نگران خواهان ملاقات با برادر خود شده بود که در اسارت سران فرقه رجوی داعشی اسیر هست .
کاک مجید شخصی زاده برادر رسول شخصی زاده در مورد وضعیت پدر مادرشان همچنین در مورد وضعیت مالی شان صحبت کرده و گفته چه عاملی باعث شده رسول شخصی زاده به کولبری روی اورد .
کاک مجید شخصی زاده برادر رسول شخصی زاده می گوید :
او مدتی را به همراه خانواده پر جمعینی که در آن زندگی می کرد (۵ برادر و سه خواهر) مشغول کشاورزی در همان روستایی که ساکن بودند شد ولی این کار هم کفاف مخارج زندگی آنان را نمی داد.
او بزرگترین فرزند خانواده است که اکنون اگر زنده باشد بیشتر از ۶۰ سال سن دارد.
پدر رسول بنام ابراهیم و مادرش به نام فاطمه نیز مثل سایر خانواده های دردمند سالها چشم انتظار دیدن فرزندشان بودند ولی در اوج غم و اندوه فراغ عزیزشان و با هزاران آرزو سه سال پیش چشم از جهان فرو بستند.
آقای مجید شخصی زاده برادر رسول می گوید: برادرم اصلا سواد خواندن و نوشتن هم نداشت. چه رسد به اینکه سیاسی هم باشد. او اصلا سیاسی نبود. و دائم دنبال کسب معاش برای خانواده اش بود.
سپس کاک مجید شخصی زاده در مورد شیوه ؛ وضعیت اسارت در آمدن رسول شخصی زاده صحیت کرده و گفته :
وی در دهه ۱۳۶۰به همراه دوستانش در منطقه مرزی سردشت کولبری می کرد که توسط نیروهای عراقی دستگیر و به اردوگاه اسرای جنگی در خاک عراق منتقل می شود.
بعد دیدن و خواندن مصاحبه های برادران رسول شخصی زاده خواستم به اطلاع برادران و خانواده کاک رسول و همچنین برای افشاء جنایات گروهها و جاشهای خود فروخته این مطلب را بنویسم .
من و رسول شخصی زاده در سال 75 در یک مقر بودیم . رسول فردی ساکت و پر تلاش واهل کار بود به همین خاطر سران فرقه رجوی تا می توانستند مثل برده از کسانی که پر تلاش بودند کار بکشند .
سال 77 رجوی با کلاشی همیشگی شیپور سرنگونی از سر گشادش نواخت و برای سر گرم کردن اعضاء بی خبر از دنیای بیرون اعلام کرد امسال سال سرنگونی و اعلان کرد باید آماده سازی سرنگونی را شروع کنید و اسم آ 77 را هم به ناف آن سال بست هر یگان 100 نفره را ارتش نام گذاشتند و قرار شد ما بعنوان ارتش دوم در قرارگاه جلولا که به قرارگاه انزلی اسم گذاری شده بود مستقر شویم .
زمان تردد برای هر خودرو یک نفر به عنوان نفر همراه و حفاظت مشخص می کردند .
تابستان سال 77 وقتی برای استقرار از اردوگاه بد نام اشرف به سمت اردوگاه جلولا حاضر شدیم رسول شخصی زاده عنوان نفر همراه من در تریلی مشخص شد .
برای اولین بار بود که من و رسول به صورت تکی و از نزدیک با هم همراه می شدیم بدون کنترل سران فرقه و یا جاسوسان رجوی که با نوشتن گزارش و خود شیرینی نردبان ترقی درست کرده بودند .
حدود نیم ساعت راه طی کرده بودیم وارد جاده بعقوبه به جلولا که تقریبا اتوبا ن 2 باده بود شده بودیم از کاک رسول خواهش کردم یک چائی بریزد و این شروعی شد برای صحبت و درد دل رسول با من .
رسول گفت یک چیزی بگویم باور می کنی ؟
گفتم چرا باور نکنم . رسول گفت در عمرم برای اولین بار سوار تریلی می شوم !
به شوخی به رسول گفتم خوب درست می گوئی خان ها که سوار تریلی نمی شدند .
رسول گفت کدام خانی . من از بچگی کار کردم تا به جوانی رسیدم به عراق فروخته شدم نزدیک 10 سال در اردوگاههای صدام بودم !
رسول ادم خیلی کم حرف وساکتی بود .
من با تعجب از رسول پرسیدم واقعا به عراق فروخته شدی چطور؟
رسول گفت کاک محمد می دانم تو اهل گزارش نوشتن و … نیستی لطفا هر چه صحبت می کنیم پیش خودمان باشد .
رسول گفت ما ساکن اطراف سردشت هستیم . تا سال 60 در روستا کشاورزی می کردیم و کمک خانواده ام می کردم تا اینکه یکی از نزدیکانم پیشنهاد داد برای چند تاجر سر دشتی از نقطه صفر مرزی جنس مثل پارچه ؛ چای ؛ سیگار جابجا بکنیم ( کولبری ) بکنیم .
رسول گفت قرار بود باری که به نقطه صفر مرزی بین ایران و عراق رسیده بود تحویل بگیریم و به سردشت ببریم . نصف شب رسیده بودیم به نقطه صفر مرزی و منتظر بودیم هوا روشن شود تا بار تحویل بگیریم که دم صبح چند نفرمسلح در لباس کردی بالای سرمان بودند و ما را محاصره کردند .
رسول گفت : اول فکرکردیم افراد حزب دمکرات هستند که در نقطه صفر مرزی می امدند و از باربران به عنوان گمرگ پول می گرفتند البته منظور رسول از گمرک باج گیری حزب دمکرات از کسانی بود که در مرز تجارت می کردند و مجبور بودند برای انجام تجارت به حزب دمکرات باج بدهند .
رسول گفت : یکی از نفراتی که بعنوان طرف حساب بود آن هم فکر کرد که افرادی که ما را محاصره کرده اند از حزب دمکرات هستند که رو به آنها گفت ما منتظر بار هستیم و …
رسول گفت : یکی از میان آن گروهی که ما را محاصره کرده بود گفت حزب دمکراتی نیستند و حتا آن نفر شروع کرد به قاسملو فحش دادن و آنجا مطمئن شدیم که این افراد حزب دمکرات کردستان نیستند .
بعد دست همه ما را از پشت بستند و به طرف عراق بردند . بعد چند ساعت پیاده روی به یکی از پاسگاههای عراق رسیدیم و ما یک نفر از آن افراد مسلح به سمت پاسگاه رفت و داخل پاسگاه شد و بعد چند دقیقه بر گشت و همه ما را به داخل پاسگاه بردند .
رسول گفت : ما داخل پاسگاه تازه متوجه شدیم گروهی که ما را دستگیر کرده به نام خبات بوده و من تا آن زمان اصلا اسمی از خبات نشنیده بودم و تازه متوجه شدم یک عده از کردهای ایرانی به اسم خبات به استخدام صدام در آمده اند و به عنوان جاش برای صدام کار می کنند .
رسول می گفت : من بیست سالم نشده بود من و همه آن دوستانم به عنوان اسیر از طرف جاشهای خبات به عراق فروخته شدیم !
رسول ادامه داد و گفت : من تازه در پاسگاه عراقی ها متوجه شدم هر کدام ما به 150 دیناربه عراقی ها فروخته شدیم !
رسول موقع تعریف کردن آن وقایع خیلی ناراحت بود و بعد نصف روز ماندن در پاسگاه عراقی ها با دست و چشم بسته ما را به داخل عراق آوردند و به اردوگاه موصل منتقل کردند و بعداً در اردوگاه با چند نفر از کردها آشنا شدم که به همین شیوه به عراقی ها فروخته شده بودند و گفت در صحبت با همشهری هایم چند بار از زبان کسانی که توسط این گروه دستگیر و به عراقی ها فروخته شده بودند شنیدم که خبات حتا گوش سربازانی که در جنگ شهید شده و جنازه هایشان در کوه می ماند می بریدند به عراقی ها می فروختند بعنوان اینکه اینها این سرباز ایرانی کشته اند !
البته این هم تاکید کنم جاشهای خبات هم اکنون متحد اصلی فرقه رجوی داعشی هستند که هم در زمان صدام و حال هم از فرقه رجوی جیره و مواجب می گیرند .
واقعیت اینکه با این مطلب کوتاه خواستم به خانواده و برادران کاک رسول شخصی زاده اطلاع بدهم که برادرشان رسول توسط جاشهای خبات به عراقی ها فروخته شده و صدام هم کاک رسول را بعنوان هدیه به رجوی داعشی پیش کش کرده .
محمد رزاقی – پاریس