فرقه رجوی در دوران پادشاهی خود در عراق حدود ۳۰ زن و مرد را در فرنگ گذاشته بود که بازیگردان سیاست ها و معرکه گیری هایش باشند.
البته به خاطر نسق گیری و ادب کردن این تعداد که دست از پا خطا نکنند و سرسپرده کامل باشند سالی یکی دو بار دسته دسته آنها را به عراق می بردند که جلسات و سخنرانی های برگزار شده را ببیند و به اصطلاح به روز شوند.
اکثر این افراد به دلیل سابقه دانشجویی و داشتن مدارک جعلی یا اصلی در کشورهای مختلف اروپا پناهندگی داشتند و عوض کردن آن ها دردسر زیادی داشت لذا رجوی ها اغلب از خیر جابجایی آنها می گذشتند و به نسق کشیدن و گوشمالی دوره ای آنها اکتفا می کردند. بیشتر این افراد در طی سالها و به تجربه شرایط تشکیلات زرنگ شده و از روند امور و تنبیهات مطلع بودند و با علم به وضعیت سخت و طاقت فرسای کمپ ها از ترس ماندگار شدن در عراق به سرسپرده ترین اعضا تبدیل می شدند. آنها به خاطر از دست ندادن موقعیت شان در اروپا جرئت کوچکترین انتقادی را به خودشان نمی دادند.
در طی آن سالها بعضا که تعدادی مخالفت ها و یا انتقادات کوچکی را مطرح می کردند بلافاصله با بهانه های مختلف جلسه و نشست آنها را سر و ته کرده و سوار هواپیما می کردند و به تور عراق می فرستادند تا حالشان جا بیاید. معمولا چنین افرادی تاب و توان تحمل کمپ اشرف و دمای ۵۰ درجه را هم نداشتند. زود به غلط کردن می افتادند و شروع به ریپ زدن می کردند و غالبا جا می زدند.
فرزین هاشمی، شهرام پروین، سعیده کیهانی و محسن نادی و بسیاری دیگر از این دست بخت برگشته هایی بودند که حماقت کرده و انتقاداتی مطرح کردند که سالها در کمپ اشرف ماندگار شدند و یا مهری موسوی که روزگاری عضو هیئت سیاسی فرقه در آمریکا بود به خاطر انتقادات صریح و شجاعانه اش به شخص رجوی پس از کشاندنش به کمپ اشرف و محاکمه اش جان خویش را دراین راه از دست داد و به قتل رسید. یا محبوبه صوفاف که به سرنوشتی مشابه دچار شد.
حال یکی از مضحک ترین عملکرد های فرقه رجوی تشکیل کمیسیون حقوق بشر و دفاع از زنان است. سرکرده ای که اسارت و در ماندگی زنان عضو فرقه اش شهره خاص و عام شده است. زنان بینوایی که به زور فرقه مطلقه شدند و برای همیشه آنان را از خانواده و شوهر و فرزندانشان جدا کردند. زنانی که اجازه کوچکترین دسترسی به اطلاعات و فضای بین المللی را ندارند و کمترین حقوق شخصی آنان پایمال می شود. به زور آنها را جراحی کرده و رحم آنها را از بدن خارج می کنند و زنانی که اجازه ندارند نه برای زندگی و شغل و دیدار خانواده و حتی پوشش خود تصمیم بگیرند و تمام عیار اسیر فرقه هستند.
حال برخی از این مترسکان را به عنوان مدافع آزادی و زنان به کمیسیون های حقوق بشر می فرستند.
فریده کریمی یکی از این زنان است. او با اینکه سال های سال به عنوان مترسک فرقه در مجامع مختلف فعالیت می کند حتی اجازه داشتن دو دست لباس درست و حسابی را هم ندارد و در اکثر برنامه ها و عکسها او را می توان دید که حداکثر دو دست لباس رنگ و رو رفته قهوه ای طوسی و یک روسری زرشکی متعلق به سال های پیش را دارد که بر تن می کند و با همین لباس های ژنده او را به این طرف و آن طرف می فرستندو اجازه خرید یک لباس نو و مد روز را هم ندارد در حالی که مریم قجر صدها هزار دلار پول صرف خرید کفش و لباس و زیورآلات و هزینه های مهمانی ور یخت پاش ها یش می کند.
نگاهی به وضعیت تمام زنان بی جیره مواجب فرقه گویای همین وضعیت بحرانی آنان است.
در حالی که زنان و مردان فرقه یکی یکی و از فرط عدم رسیدگی و کار طاقت فرسا به سن۵۰ و ۶۰ نرسیده می میرند و از نظر رسیدگی های پزشکی و امور صنفی در مضیفه شدید هستند. عروسک های های خیمه شب بازی دیگری در شوهایی طاقت فرسا به خیال خودشان برای رسیدن به حقوق بشر تلاش می کنند.
البته می توان از زنانی چون فریده کریمی، دولت نوروزی، بدری پورطباخ، هاله پور کرامتی، طوبی ارجمندی، مهر افروز پیکر نگار، سونا صمصامی و تعدادی از مردان چون علیرضا جعفرزاده، بهزاد نظیری، علی صفوی و افشین علوی به عنوان حقه بازترین آنها نام برد که با زرنگی تمام توانستند در طی سی سال گذشته در خارج کشور دوام بیاورند و از دست تنبیهات فرقه و پرتاپ شدن به کمپ اشرف فرار کنند.
در حالی که می دانیم بسیاری از این ها چون بسیاری از بریدگان دهه هفتاد چون حسین فرشید و حمیدرضا رضا طاهرزاده و حسین توتونچیان گناهی نابخشودنی و دوچندان دارند چرا که از طرفی دقیقا به وضعیت و شرایط سخت و ناعادلانه و خشونت های درون فرقه آگاهی کامل دارند و با علم به شرایط حاد و ضد حقوق بشر فرقه، بریدند و رفتند و در خارج کشور به خاطر منافع شان به مدافع آتشین تبدیل شده و از پشت به همرزمان سابق خویش هم خنجر می زنند.
کریمی نامردانه با اشراف به این همه بی عدالتی و اجحاف به زنان فرقه با اطلاع از قتل یا به کشتن دادن دوستانش چون محبوبه سوفاف، مهری موسوی، مینو فتحعلی و زهرا فیض بخش خود را به کری و کوری زده و دست نشانده تمام عیار زنک پلید یعنی مریم قجر می شود.
او سرسپردگی و رذالت خود را تا جایی پیش می برد که دختران و پسران جوانی را که آگاهی زیادی از وضعیت درونی فرقه ندارند به داخل فرقه کشانده و در این مسیر با تشویق و شگردهای خویش باعث مرگ دلخراش آنان چون ندا حسنی دختر جوان هم می شوند.
این پارادوکس مضحک وضعیت دهشتناک برخی زنان فرقه است که به زعم خویش، فعال حقوق بشر هستند در حالی که دقیقا می دانیم سر خود را چون کبک زیر برف می کنند تا حداقل های خویش را هم از دست ندهند.
در انتها نیز باید از دلقلک فرقه مریم قجر پرسید چگونه است که تا کنون حتی یک خبرنگار مستقل اجازه مصاحبه و بازدید و تهیه گزارشی از وضعیت زنان داخل فرقه را ندارد و آنها تلفن، یا آدرس و ایمیل مشخصی ندارند و در درون کمپ بسته آنها را گم و گور می کنید، به آنها اجازه ترک فرقه نمی دهید و شرایط درونی آنقدر حاد است که فرار می کنند و بعد دم از حقوق بشر و بازدید از وضعیت زنان دیگر می زنید.
یادداشت از: مریم سنجابی