هیچ انسان زنده ای قابل اعتماد نیست! اصولا زنده ها قابل اعتماد نیستند! اعتماد گوهر گرانبهایی است که فقط به مردگان تعلق می گیرد! مجاهد خوب از نظر مسعود رجوی ، مجاهد مرده است، چرا که معتقد است اگر امروز از کسی حمایت کنیم ، شاید فردا از ما جدا شد و بر علیه ما موضع گرفت!
پس باید دست به عصا بود و با آرامی و آهسته آهسته قدم برداشت!
این چرندیات، همه تزهای مسعود رجوی در مورد انسانهاست!
مسعود رجوی در این زمینه تجارب بسیار تلخی دارد! چرا که خودش به خودش نیز اعتماد ندارد و از سایه ی خودش هم فراری است! البته درست می گوید ، انسان جایزالخطاست! پس نباید به آنها اعتماد کرد.
امثال اسماعیل وفا یغمائی، کریم قصیم، محمدرضا روحانی ، متین دفتری ها ، سید جوادی ها، دکتر محیط ها، بنی صدرها، گیلانی ها، فریبا هشترودی ها و … و صدها و صدها عضو شورای ملی؟! مقاومت همه رفتند… همه جدا شدند… علی ماند و حوضش…
در مورد خانم مرجان هم اینطور فکر می کردند:
نباید بی گدار به آب زد! مرجان شاید تا دیروز از ما پول می گرفت و ترانه می خواند، اما معلوم نیست بتواند” شرایط بسیار سخت مبارزه “!!! را تاب بیاورد!
تا دیروز در سایت های سازمان خبری از مرجان نبود، اما بلافاصله بعد از لحظه ی مرگ ، سایت های رجوی فرصت را غنیمت شمرده و مرجان را ، حلوا حلوا کرده و قصد کردند نام او را به نام خود مصادره کنند!
خون برای رجوی ، پله های ترقی محسوب می شود! هر خون یک پله ، نه صد پله ، بلکه هزار پله …
بازجوهای پرونده ی من ، به خودم در زندان های انفرادی در پادگان اشرف ، به صراحت تمام گفتند که یا با ما باش و به مناسبات برگرد، یا تورا کشته و شهید اعلام می کنیم و از خونت هم به نفع رجوی بهره برداری می کنیم!
زهی بی شرمی و زهی وقاحت رجویستی!
در مناسبات رجوی ، تا زنده هستی ، باید فحش و فضیحت بشنوی و زیر ضرب باشی ، اما اگر مردی و روحت برگشت و تعاریفی که از خودت می گویند را شنید، فکر می کنی که در مورد یک آدم فضائی صحبت می کنند!
یکی از شیوه های مرسوم و غیر عقلانی در سازمان دیکتاتور رجوی ها، این است که اگر دردوران حیات یک شخصیت نتوانستند حمایتی از او جذب و در رسانه هایشان منعکس کنند، لاشخوروار آنقدر بر بالای سر او دور می زنند، تا آن فرد مرگ را در آغوش بکشد، سپس کرکس گونه بر سر جنازه ی او فرود آمده و آن جسد را “مال خود” می کنند!
مثلا تا زمانی که دکترملکی زنده بود حتی اسمی از او در رسانه های رجوی بمیان نمی آمد!
اما به ناگاه پس از اعلام مرگش، رجوی ها مبارزشناس و ملکی شناس شدند، در سایت شان نوشتند:
فوت دکتر محمد ملکی اولین رئیس دانشگاه دوست و حامی مجاهدین خلق تا آخرین لحظه !
حتی مریم رجوی برایش اشک تمساح ریخت و پیامی صادر کرد!
براستی اکنون این سئوال مهم مطرح است که تا دیروز که این استاد زنده بود، چرا مریم رجوی و سایر مزدوران قلم به مزدش یادی از این استاد نمی کردند و حالا که سر بر زمین گذاشته این فرصت طلبان لاشخورگونه به سوی جسد او هجوم آوردند و او را حامی و پشتیبان خود اعلام می کنند!
حقیر هرچه گشتم حتی یک جمله هم پیدا نکردم که دکترملکی در زمان حیات، از مریم رجوی یا مسعود رجوی ، نامی به میان آورده باشد!
این اولین بار نیست که رهبران فرصت طلب مجاهدین قصد تصاحب افراد بعد از مرگ شان را می کنند! همین دیروز و پریروز خانم آذرمحبی (رامش ) فوت کرده بود و باز سایت های مجاهدین نوشتند که : ” آذر محبی( رامش محبوب هنر دوستان) حامی مقاومت، دیشب در اثر ایست قلبی مُرد .
اما هرگز از آن هنرمند قدیمی نشنیدیم که از وطن فروشان رجوی سخنی به میان آورده باشد!
اما چه کنیم که چسباندن خود به افرادی که پشیزی برای مجاهدین ارزش قائل نیستند، رسم دیرینه ی این موج سواران است!
یا در نمونه ی عینی دیگر:
جریان خانم مرضیه را همه می دانیم که در انزوای مطلق بصورت یک زندانی در آپارتمانی در پاریس او را دق مرگ کردند و بعد هم دور جنازه اش جمع شدند! مرضیه هرگز در سالهای آخر عمرش با مجاهدین نبود. بردن مرضیه هم به عراق و اشرف، توطئه ی مریم بود که او را به آنجا کشاند!
مجاهدین متهم هستند که زنی سالخورده را با «مغزشویی» و فریب و اجبار به پایگاههای خود برده و لباس ارتش آزادی بر تن اش پوشاندهاند تا مورد بهرهبرداری سیاسی قرار بگیرد. هنگامه هم دختر مرضیه فقط دو بار اجازه دیدار با مادر را یافت و درست ۷ماه قبل ازمرگ مادرش، با بیماری جانکاه، دار فانی را وداع گفت. مرضیه از قربانیان فرقه ی رجوی بود که به سرقت برده شده بود و در تنهائی و در اسارت چشم از جهان فروبست. مرضیه طعمه ای بزرگ برای رجوی بود، اما موفق شد در سال 2003 از چنگ رجوی بگریزد.
لعنت خدا و خلق بر کفتار صفتانی که حتی به مرده ها هم رحم نمی کنند…
مریم رجوی ، بزرگترین شگردش سوءاستفاده از خون و جنازه است! گواه این گفته هم این که اگر استفاده کردن از انسان های زنده را بلد بود ، باید الان شاهد شرایط بهتری برای خودش و اعضای در بندش در آلبانی می بودیم !
مربی نسل فدا! مسعود هم ، دست کمی از این شاگرد و مریدش نداشت، او هم تا زمانی که زنده بود در این کار استاد بود. هر تیمی موفق می شد در عملیات کشته شود، قهرمان ملی نامیده می شد، هر تیمی که ضربه می خورد ،می گفتند از همان اول به او شک داشتیم ، او مزدور بود!
تا دیروز، افراد زنده را از ترکیه و دیگر کشورها، با ترفند های کاریابی، آدم ربائی کرده و به عراق می آوردند ، امروز هم با اجساد قصد همین کار را دارند.
مسعود و مریم صبر می کنند تا جنازه ای بر زمین بیافتد ، بعد هم کفتار صفت ، به دورش حلقه زده و از جنازه ارتزاق می کنند…
برای همین به مسعود و مریم می گویند ، کفتار صفتان زشت رو…
فرید