سازمان مجاهدین خلق دو خواستهی عمده از کشورهای غربی که درگیر با سیاستهای ایران میباشند، داشته و همواره با تأکید آن را مطرح نموده است.
در بیستوپنج سال گذشته به تناوب و بنا بر موضوعات مختلف، درخواست بررسی پروندهی ایران در شورای امنیت ملل متحد و تحریم ایران را مطرح نموده است.
خواست دیگر آنان، مربوط به خارج ساختن نام آنان از لیست گروههای تروریستی میشود که قدمت کمتری داشته و به زمانی برمیگردد که امریکا و اتحادیهی اروپا آنها را در لیست گروههای تروریستی قرار دادهاند.
با مقداری اغماض میتوان گفت که اکنون مجاهدین به این دو خواست خود رسیدهاند!
آنان حکم دادگاه بدوی اروپا را حمل بر بیاعتباری قرار داشتن نام این گروه در لیست گروههای تروریستی میکنند.
از سوی دیگر، مجاهدین از قطعنامهی شورای امنیت سازمان ملل دربارهی فعالیتهای هستهای ایران، بهعنوان سرآغازی بر انزوای ایران استقبال کردند.
در مورد اینکه سازمان مجاهدین با حصول این شرایط باز هم نخواهد توانست کاری از پیش ببرد، زیاد گفته شده و عموماً (حتی وابستگان به مجاهدین) با یادآوری دوران طلایی سازمان در زمان جنگ عراق علیه ایران، ناتوانیهای آنان، خصوصاً بحرانی که مجاهدین در عراق با آن روبهرو میباشند و عملاً آنها را زمینگیر کرده است را گوشزد میکنند.
همچنین این واقعیت را هم نباید ناگفته گذارد که بخش عظیمی از فعالیتهای مجاهدین در دوران اخیر، تلاشی برای زنده ماندن و فراهم آوردن امکان ادامهی حیات بوده است.
اما با یک نگرش کلی میتوان گفت که سازمان مجاهدین، حیات خود را در سرنگونی جمهوری اسلامی میبیند و از این رو این تلاشها را نبایستی از هم تفکیک نمود.
مجاهدین برای رسیدن به این هدف دو راه را مد نظر دارند که به زعم آنان، یکی در کوتاهمدت و دیگری در درازمدت میتواند به سرنگونی منجر شود:
1- تشویق امریکا به حملهی نظامی به ایران
2- ایجاد تحریم همه جانبه علیه ایران
حملهی نظامی؛
این گزینه در واقع سیاست پنهان مجاهدین است، که بر حسب شرایط با شدت و ضعف دنبال شده است. اساس این سیاست بر معرفی ایران بهعنوان تهدیدی عاجل برای منافع اسراییل و امریکا و نیز اروپا قرار دارد.
این سیاستی است که سازمان از دیرباز آن را دنبال نموده است، اما در دوران جنگ به این دلیل که به هر حال جنگی علیه ایران در جریان بود که در حقیقت عراق به نمایندگی از کشورهایی که سازمان میپنداشت باید با ایران درگیر شوند، وارد آن کارزار شده بود، کمتر نمود بیرونی داشت.
اما بلافاصله پس از جنگ و بهخصوص پس از حملهی عراق به کویت، مجاهدین تمام مساعی خود را بهکار بردند تا ایران را یک تهدید نشان دهند و به پیروی از سیاست اسراییل دربارهی دستیابی ایران به سلاح هستهای، این موضوع را در برنامهی خود قرار دادند.
با مروری گذرا، باید به دو فرصتی که پس از آن سالها برای مجاهدین بهوجود آمد که سرمایهگذاری بیشتری بر روی این هدف بنمایند اشاره نمود.
یکی از این دو فرصت، روی کار آمدن نئومحافظهکاران در امریکا پس از کلینتون بود که با شعار ایجاد خاورمیانهی بزرگ و تغییر دادن نظامهای حکومتی در کشورهای خاورمیانه، مهار حکومت در امریکا را بهدست گرفتند. در حاشیهی این رخداد میتوان به بحث مبارزه با تروریسم و حوادث 11 سپتامبر و لشگرکشی امریکا به منطقه اشاره نمود. سازمان کوشید از این فرصت به هر نحو ممکن بهره جوید و حتی بخشهایی از دستاندرکاران امریکایی برای استفاده از سازمان در جریان حمله به ایران اقناع شده بودند. ضمن اینکه سازمان از روز اول سرنگونی صدام، مصافی خیالی بین ایران و امریکا در عراق را جهت اقناع کل دولت امریکا برای حمله به ایران، بهتصویر کشید و تمام تلاش خود را برای القاء آن بهکار بست.
فرصت دیگری که به این منظور در دسترس مجاهدین قرار گرفت، سیاستهای کشورهای غربی برای مهار حزبالله در لبنان و وارد آوردن فشار بر سوریه بود که در این موضوع هم از آنجا که بحث منافع اسراییل بهطور خاص مطرح بود، مجاهدین با تمام توان از راههای پیدا و نهان کوشیدند توجه محافل غربی را به ایران بهعنوان دشمن اصلی اسراییل و مانع تحقق سیاستهای آنان در لبنان و سوریه جلب نماید.
اینکه چرا مجاهدین در این امر شکست خوردند و بررسی عملی نشدن حملهی نظامی به ایران که نیروهایی مانند لابی صهیونیستی، نئومحافظهکاران و اسراییل حامی آن بودند، مجالی دیگر میطلبد.
تنها باید این نکته را گوشزد کرد که مجاهدین همواره مترصد بوده، هستند و خواهند بود تا از هر روزنهای برای تحریک امریکا جهت حملهی نظامی به ایران استفاده کنند و آن را یک راه کوتاهمدت و عملی برای سرنگونی تلقی میکنند.
ایجاد تحریم همه جانبه علیه ایران؛
آنچه سازمان رسماً و علناً در بیانیههایش از آن سخن میگوید، تحریم همه جانبهی نفتی، تسلیحاتی و تکنولوژیک است.
واضح است از آنجا که مجاهدین میپندارند بخش عمدهای از ماندگاری جمهوری اسلامی مدیون معادلات اقتصادی که درآمد حاصل از فروش نفت در آن نقش عمدهای ایفاء میکند، میباشد، تحریم نفتی را یک راه برای تضعیف حاکمیت ایران میدانند، ضمن اینکه از این رهگذر امیدوارند که کشورهای غربی نیز بر اساس قطعنامهای که ایدهآل آنان است، مراودات اقتصادی با ایران را محدود و یا قطع نمایند.
اما نکتهی اساسیتر که شاید ترجمانی از شعار تغییر دموکراتیک از درون که در بیانیههای رسمی مجاهدین میآید باشد، این است که مجاهدین اعتقاد دارند اگر تحریمهای همهجانبهای (مانند آنچه در عراق و در زمان صدام بود) علیه ایران برقرار شود و تأثیر خود را در زندگی روزمرهی مردم بگذارد و فشار بر روی آنان بیاورد، نهایتاً به نارضایتی عمومی منجر خواهد شد و مردم ایران پذیرای هر کسی خواهند شد تا وضعیت اقتصادی آنان را بهبود بخشد.
در واقع بهزعم آنان، تحریمها فرصتی بهوجود خواهد آورد که آنها با تبلیغات، عامل اصلی برقراری تحریمها را نه زورگویی کشورهای غربی، بلکه سیاستهای دولت ایران معرفی کرده و خود را که مدعی سرنگون کردن حکومت هستند، منجی مردم وانمود کنند.
بدیهی است که اگر تمام معادلات جهانی به سمت مفروض سازمان برای اجرای تحریمهای فراگیر برود، از زمان آغاز چنین تحریمهایی، لااقل ده سال (با نگاهی به پروسهی طی شده در عراق) طول خواهد کشید تا شرایط مطلوب مجاهدین بهوجود آید.
این همه با این فرض است که ایران هیچ واکنشی نشان نداده و منتظر بنشیند که هر بلایی میخواهند سرش بیاورند تا شاید مجاهدین به حکومت برسند!
از این بدیهیتر این است که مجاهدین چنین فرصت طولانی و بلند و بالایی ندارند…
نتیجهای که لاجرم از خلال این بحث استنتاج میشود، درک میزان ناتوانیهای مجاهدین است.
در واقع باید گفت با چشمداشتی که مجاهدین از تغییر و تحولات بینالمللی دارند و نحوهی موضعگیریهایشان، بر هیچ ناظری پوشیده نخواهد ماند که نه تنها مجاهدین توانایی اثرگذاری و بهوجود آوردن شرایط جدید و متفاوت در ایران را ندارند، بلکه بهطور کلی فاقد هرگونه توانایی و در یک کلام ناتوان مطلق میباشند.
مواضع مجاهدین و شادمانیهایشان، بهترین محک میزان تواناییهای آنان است و از این رو این دست افشانیها و پاکوبیها، آنان را از مقصودشان دورتر میکند.
محمد مرادی