روند جدایی از فرقه رجوی با درک و میزان وابستگی هر فرد رابطه دارد

نگاهی به پرونده نخستین جدایی عمده از سازمان مجاهدین خلق بعد از انقلاب اسلامی

نخستین جدائی عمده و اساسی از سازمان مجاهدین خلق بعد از انقلاب اسلامی، در سال ۱۳۵۹ اتفاق افتاد که سه تن از اعضای قدیمی سازمان به نام های رضا رئیسی (رئیس طوسی)، حمید نوحی و حسین رفیعی طی اطلاعیه ای به تاریخ ۱۱ تیر ماه ۵۹ علنا از این فرقه جدا شده و سپس بعد از واکنش های غیراصولی سازمان مجاهدین ، دلایل خود را در کتابی با عنوان «روند جدائی» اعلام نمودند.

برخورد فرقه با جداشدن این سه عضو قدیمی تشکیلات همان بود که بعدها در قبال هرجداشده ای پیش گرفته شد. سازمان اولا به دروغ عضویت آنها را منکر شد و تکذیب نمود و ثانیا آنان را آماج انواع اتهامات و توهین ها قرار داد و تلاش کرد تا آنها را به شیوه های روانی سرکوب و ساکت نماید.

رضا رئیسی از اعضای اولیه بود که بعد از گذراندن دوره آموزش های نظامی و سازماندهی مخفی در مصر، تجارب و آموزش های کسب شده را به اعضای داخل و از جمله محمد حنیف نژاد منتقل نموده و به آموزش سازماندهی مخفی به کادرهای اولیه می پرداخت. اولین جزوات آموزش سازماندهی و نظامی توسط وی و گروه مرتبط با او تهیه و به ایران منتقل شده بود.

این سه نفر همچنین در انجمن های دانشجویان مسلمان در اروپا و آمریکا در زمینه فعالیت های سیاسی و تبلیغی ،جذب نیرو و امکانات اقدامات فراوانی قبل و بعد از انقلاب انجام دادند. آنان هیئت مؤسس انجمن ها را تشکیل می دادند. آنها همچنین پاسخ به بیانیه اعلام مواضع در تغییر ایدئولوژی سال ۵۴ را در خارج از کشور منتشر ساختند.

بعدها در زمستان سال ۵۹ این سه نفر که اولین جمعی بودند که پس از پیروزی انقلاب اسلامی سازمان را ترک می کردند در پاسخ به ادعاها و اتهامات وارد شده از سوی مجاهدین کتابی با عنوان «روند جدایی» را منتشر نمودند. این کتاب مجموعه مکاتبات، سوابق، و فعل و انفعالات مربوط به این انشعاب را مستنداً در برداشت.

مطالب تکان دهنده ای در این کتاب مطرح شد که گره های مهمی را در باره دوران ۲۸ ماهه فعالیت علنی سازمان بعد از انقلاب اسلامی می گشاید. رجوی خائن در این دوران مدعی بود که بی آنکه اندیشه سرنگونی یا جنگ داخلی داشته باشد توسط مخالفان خود و طرفداران نظام مورد هجوم قرار گرفته و سرانجام چاره ای جز دست بردن به سلاح و ورود به فاز نظامی نداشته است. این کتاب از آن جهت دارای اهمیت است که هنگام انتشار آن سازمان به اصطلاح مجاهدین خلق فاز سیاسی خود را طی می کرد و درگیری مسلحانه با نظام نداشت. تاریخ امضای ختم تألیف روند جدایی، دی ماه ۱۳۵۹ می باشد.

این سه تن در کتاب خود به روش های منحرفین مارکسیست شده سازمان در سرکوب روانی افرادی که انتقاد یا سؤال دارند اشاره می کنند که همان روش ها در زمان زمامداری مسعود رجوی هم به کار گرفته می شوند و منتقد و مخالف سرکوب و ساکت می گردد. مؤلفان کتاب «روند جدائی» در جمع بندی انتهای کتاب خویش، ارکان و اصول رسوب کرده و جا افتاده دیکتاتوری تشکیلاتی و مکانیسم اعمال اوتوریته فردی و ترفندهای ارتقای بت گونه «رهبری سازمان» را به اختصار به تصویر کشیده و طرح و نقد کرده اند. برخی از نکات کتاب به شرح زیر است:

«شیوه های غیر اسلامی، با ظاهر و لعابی مترقی و دموکراتیک اما با محتوا و مضمونی ارتجاعی در سازمان حاکمیت یافته و تمامی روابط درون سازمانی را تحت سیطره خود قرار داده است.»

«اصالت دادن به رده تشکیلاتی به مثابه معیار و ملاک نهائی است. این پدیده انحرافی، که عمدتا به مطلق کردن مرکزیت و بالاخره مطلق کردن فرد رهبر می انجامد، دموکراسی انقلابی را محو کرده و آثار بیمارگونه خود را تا پائین ترین رده ها به جا گذاشته و متقابلا در بازگشت از پایه به رأس هرم تشکیلاتی انحراف را تشدید نموده و پدیده ای را به وجود آورده که طی آن به تدریج تشکیلات انقلابی و سازمان به جای خدا می نشیند.»

«در این نظام، سلسله مراتب تشکیلاتی تنها معیار حق و باطل تلقی شده و صعود به قلل آن طبعا تنها وسیله رشد و تکامل محسوب و تلقین شده و خانه خدا و خانه مردم تبدیل به خانه بت ها می شود. از این روست که با بسیار نظام های ارتجاعی و الحادی هم پیوند می شود. نظام هائی که مرام و مکتب و ایده آل های اجتماعی در کارشان نیست و جایگاه هر فرد در هرم قدرت به تنهائی دلیل حقانیت و صلاحیت اوست و در نتیجه هر کس در جست و جوی مقام بالاتری در تشکیلات است. سازگاری با قدرت برای شرکت در آن.»

«طبعا در چنین پدیده ای شیوه استکباری و فاشیستی و سرکوب گرانه «اول به من اعتماد کن»، «خود را مطلقا در اختیار من قرار ده»، «پیچ و مهره های مغزت را در اختیار من قرار ده تا مسائلت حل شوند»، از بالاترین تا پائین ترین رده های تشکیلاتی اعمال می شود. با این تلقی نادرست و انحرافی، رده تشکیلاتی نه به عنوان معیار و ضابطه ای برای تقسیم مسئولیت ها و وظایف بلکه عملا به عنوان ملاک و معیار ارزش ها به کار بسته می شود. در این نظام ها، هر مسئول برای فرد پائین تر از خود در هرم تشکیلاتی محور و مقتدا شده، «انضباط تشکیلاتی» مضمونی انحرافی و افراطی پیدا کرده تبدیل به معیار ارزش ها میشود و در نتیجه از انسان آزاد و سربلند و پویا، به تدریج موجودی مطیع و متحجر می سازد بدون هیچگونه استقلال و ابتکار فکری و عملی.»

«در این نظام امر هدایت و امامت که عبارت از نشادن دادن راه و ارشاد و ابلاغ و خلاصه پیشاهنگی و رهبری عالیه و رهبری و پیشوائی در مهم ترین امور جامعه است به ساختن و پرداختن و دخالت در جزئی ترین امور انسان ها تبدیل شده و برخورد با شیء جای برخورد با انسان را می گیرد و در نتیجه کار خلاق با انسان تبدیل به کار روی انسان می شود و حزب و سازمان که ارگان عالی رهبری کننده و هماهنگ کننده حرکت اجتماعی انسان هائی است که به لحاظ اجتماعی و مرامی هم سنخ هستند و وظیفه سازماندهی سیاسی- نظامی این حرکت را به عهده دارند به صورت تنظیم کننده کوچک ترین و جزئی ترین حرکات آنها و کنترل کننده زوایای فکر و قصد و نیت افراد و دخول کننده در خصوصی ترین امور آنها (نظیر ازدواج آنهم به مسخره ترین و ناپخته ترین صورت) در می آید، و خلاصه حزب و سازمان تبدیل به محکمه تفتیش عقایدی می شود که قضات آن مسئولین بالاتر حزبی هستند که به خود حقی می دهند بر مبنای تصورات و برداشت های واهی و کاملا تخیلی از افراد که بعضا ناشی از ناپختگی خود آنهاست در مورد افراد پیش داوری کرده، تحلیل ارائه نموده، و بالاخره به پرونده سازی و صدور حکم غیابی مبادرت نمایند.
«خودبزرگ بینی، جاه طلبی، غرور بی جا نسبت به رده های پائین تر (و در ابعاد مضاعف نسبت به عناصر خارج از تشکیلات) و خود کم بینی و احساس حقارت و فلج فکری نسبت به رده های بالاتر، از عوارض اخلاقی- روانی این بیماری است که گاه به صورت تنش ها و هیجانات شدید و گاه به صورت انفعال، سرخوردگی و تسلیم بروز می کند.»

«در چنین سیستمی، تحقیر روحی و شخصیت کشی، اولین مراحل مختلف تربیت و آموزش کادرهاست. نتیجه این سیستم، چیزی جز قالب سازی و تقلید کورکورانه از قالب ها و اسطوره ها و خودسانسوری نیست. در چنین تشکیلاتی، طبعا جائی برای آنها که دارای استقلال روحی و فکری‌اند نیست و اینان همچون سنگی بر سر راه جاه طلبی ها و قدرت نمائی هایی بچه گانه محسوب می شوند. اینجاست که به بهانه های دروغین و ساختگی و به عنوان اینکه در برابر توده های سازمان سنگ انداخته اند، برای آنها پرونده سازی شده، خواه ناخواه باید روزی به عنوان «لیبرال»، «انحلال طلب»، «طالب سهم و میراث»، و صد البته «خودمحوربین»، «دفع و تصفیه» شوند. یک جمع بندی از رفتار و شیوه های برخورد رهبری فعلی سازمان با اعضا و هواداران در داخل تشکیلات و به طور کلی با انسان ها در خارج از تشکیلات، از درون زندان تاکنون یعنی پس از اعدام های اولیه بنیانگذاران سازمان و حاکمیت تدریجی مسعود رجوی، نشان می دهد که در عمق این شیوه ها چیزی جز نظریه «اصالت ابزاری» و آن هم در متبذل ترین تفسیرش حاکم نیست.

انعکاس این نظریه در ذهن رهبری سازمان برداشتی از انسان به دست داده که برحسب آن، انسان نه یک موجود ملکوتی با روح خدائی بلکه موجودی خبیث و شیطانی، حیوان اجتماعی با گرایش های صرفا مادی و منفعت طلبانه است که برای رشد و آموزش او هم که شده باید مطیع و منقاد و سرکوبش نمود یا حداکثر فریبش داد تا «راه بیاید» و دست از «لگدپرانی» بر دارد. خلاصه انسان فیلی است که باید مرتبا پتکی بالای سرش باشد تا راه برود والا نمی رود! در چنین وضعی، تکلیف فردی (رهبر سازمان) که خود باید پتک بزند چیست؟ جواب این پرسش را در مطلق کردن، عاری از خطا پنداشتن و در نتیجه «رهبری» را به مقام «معصوم» ارتقا دادن باید جست. گرچه در ادبیات سازمان از اختیار و شأن انسان و آزادی وی، صحبت فراوان شده، اما جدائی فاحشی است میان این بیانات و مشی رهبری در عمل، گوئی این حرفها جز برای آرایش و زیور نیست.

این را همه می دانیم که اسماعیلیه نیز در ابتدا گروهی انقلابی با آرمان های عدالتخواهانه بوده اند و حتی مافیا نیز در نخست سازمانی آزادی بخش می نموده است. اما فرق بسیار است میان خواندن تاریخ و درک کردن و لمس نمودن مکانیسم و روند تدریجی این استحاله در تجربه مستقیم. از طرف دیگر برای کسانی که خود در معرض این تغییر و استحاله تدریجی قرار گرفته اند و خود بازیگر صحنه اند، بسیار مشکل است که در مقام تماشاگر از خارج از صحنه به آن بنگرند. این استشعار به تولد نوینی شباهت دارد با درد و رنج شدید. به جرئت می توانیم بگوئیم که این گونه حاکمیت و سلطه بی چون و چرای مسئول بر زیر دستان، در هیچ یک از سازمان های انقلابی سابقه ندارد، بالعکس این گونه روابط را بیش از هر جای دیگر در سازمان های فاشیستی نازی ها، اسماعیلیه و تشکیلات مافیائی و نظایر آن می توان مشاهده و تبیین و توجیه نمود.»

سازمان مجاهدین خلق، پیدائی تا فرجام، جلد دوم، گفتار چهاردهم، فصل دوم، صفحه ۵۰۹ تا ۵۱۸

خوشبختانه روند جدایی از فرقه رجوی از گذشته تا کنون همچنان ادامه دارد و بنا به فراخور هوش، درک و میزان وابستگی هر فرد، هر ساله تعداد زیادی از اعضا با پی بردن به ماهیت خبیث فرقه مجاهدین از آنان جدا می شوند.
گزارش از: مریم سنجابی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا