رجوی از اینکه عملیات موسوم به «چلچراغ » که با پشتیبانی توپخانه ای، لجستیکی و از همه مهمتر فرماندهی افسران ستادی عراق با موفقیت انجام گرفته شده بود، خوشحال بود.
طلوع و غروب یک زندگی – قسمت سیزدهم
رجوی در نشستی که چند روز قبل از انجام عملیات در خرداد ماه سال ۱۳۶۷ در قرارگاه اشرف برگزار شد گفته بود که «این عملیات از نظر کمی و کیفی نسبت به عملیات آفتاب کاملا متفاوت است».
رجوی برای بهره برداری های سیاسی به عمد تعدادی از زنان در حالیکه بر روی نفربر های زرهی نشسته بودند را وارد شهر مهران کرد. و شعار «امروز مهران فردا تهران» را سر داد.
ضمن اینکه حضور تعدادی از خبرنگاران رسانههای خارجی، برای بازدید از باصطلاح پیشرویهای مجاهدین که صحنه سازیهای آن از جمله دور کردن نیروهای عراقی از مهران و . . . بخوبی صورت گرفته بود، پازل رهبر مجاهدین را برای بالا بردن موقعیت خود در چشم صدام و حامیان غربی اش را تکمیل کرد.
قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت که در ٢۹ تیر ۱۳۶۶، برای پایان دادن به جنگ ایران و عراق صادر شده بود، در همان ایام از سوی عراق پذیرفته شد. ولی ایران به آن پاسخی نداد.
اما دیری نپائید قبول قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران در ۲۹ تیر ۱۳۶۷، یعنی دو روز مانده به سالروز صدور آن (۲۷ تیر ۱۳۶۶) ، همچون پتکی بر سر مجاهدین فرود آمد و تمامی رشته های رجوی را پنبه کرد.
سیل ویرانگری که تمام استراتژی های رنگارنگ رهبری مجاهدین را یکجا کَند و با خود برد. و آینده تیره و تاری را در چشم انداز مجاهدین قرار داد.
رجوی که تا دیروز می گفت ایران توان و جرات صلح را ندارد و روی دو پایه جنگ و سرکوب راه می رود اکنون این رهبری مجاهدین بود که برای شکست استراتژی «ارتش آزادیبشخش» خود بدنبال راه چاره بود.
رجوی مثل مار زخم خورده بدنبال راهی برای خروج از این بن بست بود.
التماس و زاری به فرماندهان ارتش و منتظر ماندن چند روزه پشت اتاق صدام حسین برای ملاقات نهایتا برای حمله رجوی کارساز شد و رجوی اجازه ماجراجویی جدیدی را در مرزهای کشورمان از صدام گرفت.
تحلیل رجوی این بود که جمهوری اسلامی ایران به این دلیل قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفت که در ضعیف ترین نقطه خود قرار داشت. سپس نتیجه گیری کرد که او این بار هم می تواند همانند عملیات «چلچراغ» و با پشتیبانی توپخانه ای و هوایی ارتش عراق در عمق خاک ایران پیش برود و تهران را ۴۸ ساعته فتح کند!
او در جلسه توجیهی نیروها در چند روز قبل از حمله هرگز همانند یک فرمانده نظامی طرح حمله خود را ارائه نداد. و صرفا با اشاره به نقشه ایران تهران را به عنوان هدف نشانه رفت.
رجوی هرگز به نیروهای خود که قرار بود تا چند روز آینده آنان را به قتلگاه خطاهای راهبردی خود روانه کند توضیح نداد که چگونه از نقطه مرزی تا قلب تهران خواهد تاخت؟ رجوی می گفت «کافی است شما از مرز رد بشوید نیروهای شما در آن طرف مرز که همان خلق قهرمان ایران باشد منتظر شماست!» رجوی نه یک فرمانده نظامی بلکه یک احمق تمام عیار بود.
او راست می گفت مردم استان های مرز نشین منتظر مجاهدین بودند البته نه برای استقبال بلکه برای انتقام گیری از سالیان خیانت و کشتن سربازان ایرانی در همراهی نیروهای صدام.
اشتیاق رجوی برای کسب قدرت در ایران به هر قیمت و رذالت، پایانی نداشت. او بخوبی می دانست که پنجره ماجراجویی های او در قالب باصطلاح «ارتش آزادیبخش» با سلاح و خاک صدام در حال بسته شدن است و ستاره بخت او نیز در حال افول.
رجوی همانند یک قمارباز در حال باختن بود. او در باتلاقی گیر کرده بود که نه راه پیش داشت و نه راه پس.
عملیات «فروغ جاویدان» آخرین حماقت نظامی رجوی محسوب می شد. حماقتی که نتیجه آن برای یک نیروی پیاده پیشاپیش مشخص بود.
فراخوان هواداران سازمان از کشورهای مختلف و سرازیر کردن آنان به عراق با انواع فریب و نیرنگ، از مهمترین اولویت های مجاهدین محسوب میشد.
تخلیه زرهی های کهنه و از رده خارج شده عراقی به قرارگاه اشرف جهت تعمیر و ترکیب آنها با وانت بارهای شخصی خریداری شده از بازار بغداد که بر روی آنها تیربارهای سبک و سنگین نصب شده بود، فهم و شعور پائین فرماندهی و نظامی گری رجوی را از یک سو و اوج درماندگی و فلاکت سیاسی و استراتژیک او را از سوی دیگر نشان میداد.
نیروها شب و روز در حال آماده سازی ابزار و ادوات جنگی بودند. رجوی برای پیروزی آنقدر عجله داشت که در سایه استراتژی معیوبش برای نیروهایی هم که از خارج آمده بودند هیچ آموزشی داده نشد. تا بگفته «فرمانده ارتش آزادیبخش در صحنه رزم با کارکرد سلاح آشنا شوند.»!
در سوم مرداد ۱۳۶۷ عملیات مجاهدین با پشتیبانی وسیع هوایی و توپخانه ای عراق تحت نام «فروغ جاویدان» در حالی از جبهه قصرشیرین شروع شد که یگانهای خط شکن پیشاپیش مسیر قصرشیرین به سمت اسلام آباد را در پیش گرفته بودند.
تار و مار شدن نیروهای سازمان در تنگه چهارزبر و شکست فضاحت بار مجاهدین با ۱۴۰۰ کشته و انبوهی مجروح و مفقود حاصل ماجراجویی های رجوی با سلاح و خاک دشمن بود.
اما آنچه که گفتنی است اینکه: قبول قطعنامه ۵۹۸ در ۱۰ بند از سوی ایران یک سرفصل تاریخی محسوب می شود که هرگز در استراتژی های خود ساخته رجوی جایی نداشت. و ثابت کرد که مجاهدین محصول جنگ ایران و عراق هستند که با بسته شدن این شکاف عمر سیاسی آنان نیز رو به پایان است. هرچند این گروه در حصارهای قرارگاه اشرف برای چند صباح دیگر به حیات فیزیکی خود ادامه داد.
اجرای بند ۶ قطعنامه، که از دبیرکل سازمان ملل متحد درخواست می کرد تا در مشورت با ایران و عراق، مسئله ارجاع تحقیق دربارهٔ مسئولیت منازعه به هیئت بیطرفی را بررسی کنند و هرچه زودتر به شورای امنیت گزارش دهند.
در همین رابطه یک هیئت بلژیکی انتخاب و مسئول شد که متجاوز جنگ را شناسایی و به دبیرکل سازمان ملل متحد معرفی نماید. این هیئت در نهایت در ۱۸ آذر ۱۳۷۰ مصادف با ۹ دسامبر۱۹۹۱ میلادی، طی گزارشی به دبیرکل وقت سازمان ملل متحد عراق را به عنوان متجاوز جنگ معرفی کرد. دبیرکل وقت سازمان ملل متحد نیز این گزارش را طی یک جلسه رسمی به شورای امنیت تقدیم کرد.
بدین ترتیب یک رسوایی دیگر دامن گیر سران خودفروخته مجاهدین گردید که حضورشان در خاک عراق را به این بهانه که این جمهوری اسلامی ایران بود که با دخالت در امور داخلی عراق با هدف صدور انقلاب اسلامی آغازگر جنگ شده اند، توجیه می کردند.
پایان جنگ و شرایط جدید بوجود آمده در روابط دو کشور ایران و عراق و بسته شدن راه عملیات مجاهدین از یک سو و زمین گیر شدن لشگر شکست خورده رجوی در قرارگاه اشرف از سوی دیگر رجوی را به فکر راه چاره دیگری انداخت.
رجوی هرگز خود را مسئول شکست ماجراجویی «فروغ جاویدان» ندانست. بلکه برعکس تلاش کرد با سفسطه در مقولات سیاسی و ایدئولوژیک، نیروها را مسئول این شکست فضاحت بار قلمداد کند. تا خوابی را که برای نیروهای زهوار در رفته خود دیده بود را تعبیر کند.
اگر رجوی تا الان تعداد قابل توجهی از اعضای مجاهدین را در میدان عملیات به کشتن داده بود، حال نوبت بقیه نیروها بود که روحشان توسط رجوی به بند کشیده شود.
ادامه دارد
درود
می توانید اسم نویسنده این مجموعه مقالات را بگویید. در سایت راه نو هم گشتم اسم نویسنده نبود.