در وصف بدرفتاریها و خشونتها علیه کودکان و نوجوانان در تشکیلات مجاهدین خلق سخنهای بسیار رفته است. از آنجایی که امروز دیگر کودک و نوجوانی در این تشکیلات وجود ندارد، شاید پرداختن به این موضوع بیفایده به نظر برسد اما باید دانست که کودکان آسیب دیده در مجاهدین خلق بزرگسالان امروز هستند که حتی اگر از تشکیلات جدا شده باشند رنج آن سالهای ارتباط با تشکیلات برای همیشه باری بر دوش آنهاست و اگر در حالت بدتر هنوز گرفتار تشکیلات باشند بدین معناست که کماکان تحت فشار فضای خفقان فرقهای تشکیلات هستند و نیاز به کمک فوری دارند.
برای نمونه امیر وفا یغمایی از فرزندان اعضای مجاهدین خلق است که کودکی و نوجوانی خود را در تشکیلات گذرانده و در پی تحمل شرایط سخت و طاقت فرسا موفق به ترک تشکیلات شده است. او تا همین چند ماه پیش پیگیر دیدار با مادرش در کمپ مجاهدین خلق در آلبانی بود که با مخالفت شدید تشکیلات و شخص مادرش مواجه شد به طوری که مادر را به صحنه شبکه تبلیغاتی مجاهدین آوردند تا از فرزند خود برائت جوید و او را مزدور حکومت ایران بخواند.
امیروفا یغمایی در مصاحبههای خود بارها از رنج خود طی سالهای محرومیت از مهر مادری گفته است. در جایی میگوید که هنوز هم هنگامیکه در کوچه و خیابان و مترو کودکان را در کنار مادرانشان میبیند، حسرت رابطه مادر و فرزندی آنها را میخورد و از خود میپرسد که چطور امکان دارد که مادرش او را از وجود خود محروم میکند. (نقل به مضمون)
عمو مسعود و خاله مریم
از این دست خاطرهها و سرگذشتها در میان فرزندان اعضای مجاهدین خلق فراوان است اما آنچه بر کودکان مجاهدین خلق در خانههای تیمی و پانسیونها پس از انتقال از عراق به کشورهای خارجی در سال 1991، گذشت در کتاب «عشق ممنوع» از زبان مرحوم نادره افشاری دقیق و بی واسطه بیان شده است. او که از مربیان این کودکان بود و کودکان خودش نیز در میان آنها بودند، مشاهدات خود را از رنج فراوان این کودکان شرح میدهد. به باور او تصور مسعود رجوی این بود که «وقتی پدر و مادری یا یکی از این دو، میل به مبارزه دارند و میتوان این تمایل را به سمت خودمحور بینی «رهبری» کانالیزه کرد، پس فرزندانشان هم باید از توی قنداق میل به مبارزه داشته باشند و تمایل آنان را نیز باید به ضرب و زور جهت دهی کرد.»
از این رو فرماندهان تشکیلات و متعاقب آن مسئولان کودکان وظیفه داشتند مهر پدر و مادران را از دل کودکان بیرون کنند. نادره افشاری به خاطر می آورد که مسئولان به کودکان میگفتند: “پدر شما «عمو مسعود» و مادرتان «خاله مریم» است. فقط آنها هستند که شما را خیلی دوست دارند. هر وقت هم بچهها به اطلاعات محض تن در میدادند و مثل طوطی حرفهای مسئولان رجوی را تکرار میکردند و قرار میشد جایزهای بگیرند، این جایزه ها عکسهای مریم و مسعود بود.”
انزوا
مرحوم افشاری که در پایگاهی به نام “شهید ژیلا موسوی” در آلمان، مسئول مراقبت از کودکان مجاهدین خلق بود، شرایط دشوار زندگی در خانه های گروهی مجاهدین خلق، از جمله تنبیه و توهین و تحقیر مداوم، را موجب ضعف تحصیلی بچه ها و عدم توانایی آنها در ایجاد ارتباط اجتماعی مناسب در مدرسههای آلمان میداند: « این بچههای ستمدیده در پایگاههای آقای رجوی از طرف عوامل ایشان، زیر فشار مضاعف میرفتند که خنگ و ابله و کودن و بی استعدادند، به همین دلیل نمی توانند نمره مناسب بگیرند و حتی قادر نیستند در دبیرستان های آلمانی، زبان آلمانی بیاموزند.»
به گفته او در پایگاههای نگهداری بچهها هر شب مراسم شامگاه برگزار میشد که طی آن «بچهها به ردیف سه یا چهار، پنج و بیشتر می ایستادند، تنگاتنگ و چپیده در هم، فرمانده شامگاه می گفت: به نام خدا و به نام مسعود و مریم …»
کودکان کار
کار اجباری در پایگاههای کودکان چنان بود که حتی روزهای تعطیل آخر هفته بچهها استراحت نداشتند. او درباره برنامه روزهای یکشنبه در پایگاه موسوی میگوید: «ساعت هفت و نیم صبح بیدار باش پخش میشد، بچه ها به نسبت سن و سال و وضع بدنی، باید از کله سحر کار سازمانی میکردند. دختران میلیشیا هم مسئول چند بچه زیر دوازده سال بودند و هم در عین حال باید «کار جمعی» و «ملی کاری» میکردند. آشپزخانه و پایگاه را باید نظافت میکردند. گوشت و سبزی و بادمجان و مرغ یک هفته یک پایگاه 150 نفری را باید خرد و بسته بندی میکردند و به فریزرهای زیر زمین میبردند، مسئول پایگاه هم فقط پای تلفن نشسته بود و مکاتبات را تلفنی انجام میداد و خرده فرمایشش را صادر میکرد. ما هم ناچار بودیم پا به پای بچه ها کار کنیم. بعد هم نوبت به آموزش های تئوریک و دیدن نوارهای عمو مسعود و خاله مریم میرسید و بیگاری کشیدن از بچه ها در روز تعطیل تا نیمه شب ادامه داشت و صبح روز بعد هم بچه ها باید ساعت چهار صبح بیدار میشدند.
سانسور و تفتیش عقاید
دست کم تا زمان حضور نادره افشاری در پایگاه موسوی داشتن ضبط صوت و گوش دادن به هر موسیقی ای ممنوع بود. «یکی دو تا ضبط صوت بود که یا موقع کار جمعی با آنها سرود پخش میکردند یا بیدارباش نظامی و مارشها و ترانههای وقت ناهار و شام و اذان را. یکی دوتا ضبط صوت هم بود که نوبتی در اتاقها از آنها استفاده میکردند و داستانهای سانسور شده بچه ها را گوش میدادند. اساسا گوش دادن به موزیک خارجی ممنوع بود، موسیقی ایرانی را هم باید با نظر مسئول گوش میدادند و فقط چند تا از دختران که کم کم داشتند عصیان و شورش میکردند چنین اجازهای را به زور از مسئول فالانژ پایگاه گرفته بودند.»
همین سخت گیریها در مورد حجاب دختران نیز در پایگاه مجاهدین در جریان بود. برای دختران، روسری اجباری بود. نادره افشاری در این باره میگوید: «دختر بچه ای بود به نام سارا که با همه توهینها و تحقیرها و تهدیدها روسری سرش نمیکرد… بقیه هم به مرور و پس از درگیریهای سنگین و تحمل توهین و تحقیر و تنبیه در جریان عصیان و شورش یکی یکی روسری ها را برداشتند.»
ادامه دارد…
مزدا پارسی