من هم همانند هزاران جوان ایرانی با شروع تجاوز نظامی رژیم حاکم عراق به ایران، برای دفاع از وطن و ناموس به جبهه های جنگ پیوستم و در نهایت اسیر شدم .
در اردوگاه اسیران بودم که از طریق بخش فارسی تلویزیون عراق با سازمان مجاهدین که در فرهنگ ایرانی ها منافقین نامیده می شوند آشنا شدم .
البته برایم عجیب بود که چگونه یک گروه که ادعای ایرانی بودن دارد در خاک کشور متجاوز حاضر شده و در کنار آنها علیه سربازان هموطن خودش می جنگد؟
دراردوگاه بخاطرعرب بودن بصورت مضاعف تحت فشار بودم و مسئولین عراقی اردوگاه از من می خواستند با آنها در پوش مترجمی همکاری داشته باشم. همین فشارها و برخوردهای خشن فیزیکی باعث شد که فریب هیات مجاهدین را به اردوگاه آمده بودند را بخورم و به امید یک زندگی بهتر و آزادی از اسارتگاههای صدام و انتخاب زندگی در اروپا و یا بازگشت به ایران سراز پادگان اشرف دربیاورم!
تا ماههای اول بخاطر اعتمادی که به وعده های آنها داشتم و همچنین شرایط بهتر خوراک و پوشاک در پادگان اشرف در قیاس با اردوگاههای عراقی من را مجاب کرد که صبر وحوصله در پیش بگیرم تا اینکه در یک مقطع زمانی احساس کردم برنامه ریزی مسئولین مجاهدین در نگهداری اجباری من و بقیه نفرات در پادگان اشرف است.
آنها به مرور وعده های روزهای اول را کتمان می کردند و در مواردی تهدید می کردند در صورت اصرار بیشتر برای جدایی با ما برخورد خواهند کرد!
در سال 69 در جریان آشوب های داخلی شهرهای عراق و تسلط نیروهای شبه نظامی شیعه در جنوب و اکراد در شمال، مجاهدین در حمایت از صدام و نگه داشتن او عملیاتی بنام مروارید را شروع کردند. این عملیات بظاهر تدافعی و به منظور دفاع از خود درمقابل نفوذ نیروهای بزعم مجاهدین پاسداران اعزامی از ایران در دستور کار قرار گرفت. ولی درواقع هدف آن جلوگیری از سقوط صدام وسرکوب اعتراضات مردم عراق درشمال و جنوب بود!
در آن شرایط من بشدت درمورد اینکه چرا مردم عراق را سرکوب می کنیم مسئله دار شده بودم و بدنبال جدایی از مجاهدین بودم که مسئولین من را به همین خاطر تا چند ماه بصورت انفرادی در یک کانتینر زندانی کردند. که بعد از آن فشار برمن بیشتر شد وتحت مراقبت بیشتری قرار گرفتم وحتی برای رفتن به سرویس بهداشتی هم نفر همراه داشتم!
در مدت زمانی که در زندان بودم مستمرا مسئولین به من مراجعه کرده و می خواستند از درخواست جدایی خودم صرفنظر کنم و از طرف دیگر وعده وعید می دادند که بزودی سرنگونی محقق می شود و ازمن می خواستند که مجددا به مناسبات برگردم. اما چون من روی خواسته خودم مقاومت میکردم درساعت های مختلفی بازجویی همراه با فحش وتوهین ادامه داشت و واقعا بلحاظ روحی وروانی کلافه شده بودم.
مسئولین برای ترساندن من در پاسخ می گفتند: درصورت بازگشت به ایران اعدام خواهی شد و دولت ایران تو را مجبور به همکاری با اطلاعات و شرکت در دستگیری وشکنجه مجاهدین خواهد کرد. که من هم از آنها خواستم حال بخاطر اینکه دولت ایران بقول شما از من سواستفاده نکند مرا به یک کشور اروپایی اعزام کنید که با این پیشنهاد من هم مخالفت شد وعنوان کردند می خواهی به خارج بروی وبرعلیه ما تبلیغات کنی؟
درنهایت بخاطر فرار از فشارهای آنها و نبودن هیچ چشم اندازی برای خروج از آن زندان انفرادی که در محدوده لشکر 67 قرار داشت بعد از یکسال زندان مجبور شدم به مناسبات مجاهدین خلق که حقیقتا یک مناسبات برده داری است برگردم. البته ازمن تعهد نامه گرفتند که مثلا تا سرنگونی در تشکیلات بمانم .
در فرقه رجوی تا زمانیکه برایشان جان می کنی و کار می کنی و گوش به فرمان مطلق هستی مجاهد پاکبازی و از تو تعریف وتمجید می شود. ولی به محض بروز هر گونه اعتراض و درخواست برای جدایی به مزدور و جاسوس وزارت و دولت ایران متهم میشوی!
در مناسبات مجاهدین حتی بیماری اعضا هم از نظر آنها به رسمیت شناخته نمی شد. به محض اینکه فرد بیمار می شد ودرخواست مراجعه به بیمارستان را می کرد بلافاصله به او اتهام تمارض می زدند ومی گفتند توهیچ مشکلی نداری وعمدا خودت را به بیماری زدی ! و فرد را مجبور می کردند که در یک گزارش به دروغ اعتراف کند که بخاطر افت انگیزه مبارزه و نکشیدن شرایط خودش را به بیماری زده است تا او را برای عملیات نفرستند و بتواند جان خود را حفط کند و این موضوع را می بایست درنشست جمعی می خواند و به منظور تحقیر وسرکوب او دیگر اعضا را مجبور می کردند تا به آن فرد فحش و ناسزا بگویند و از طرف دیگر می خواستند برای دیگر اعضا مثلا درس عبرت شود.
بالاخره با حمله آمریکا به عراق و تصرف آن، ارتش آمریکا فرقه را خلع سلاح کرد و تا حدود زیادی کنترل مسئولین بر اعضا کاهش پیدا کرد و موج فرار اعضا از فرقه شد ومن هم در اواسط سال 82 از مقر 40 سابق از فرصتی که بدست آورده بودم فرار و خودم را به مقر امریکایی ها معرفی کردم و آنها هم مرا به کمپ معروف به تیف منتقل کردند. با حضور در میان اعضایی که قبل از من از مناسبات جهنمی رجوی فرار کرده بودند به کابوس سالیان اسارت پایان دادم و به آزادی سلامی دوباره کردم .
مدتی بعد با کمک صلیب سرخ به ایران برگشتم و بعد از سالیان رنج و فراق و دوری از همسر و فرزندانم در کنار آنها و کانون گرم خانواده قرارگرفتم. اکنون تنها آرزویم آزادی دیگر دوستانی است که همچنان دراسارت این فرقه بدنام بسر می برند .
به امید آن روز
کاظم پورخفاجیان
سلام اقای پور خفاجیان
آیا شما با توجه به حضورتان در فرقه رجوی وفرار از آنجا الان از امتیازاتی که به ازادگان تعلق میگیرد به عنوان یک آزاده بهره مند هستید یا خیر ؟
باتشکر