اعلام جدایی رسمی سرفراز رحیمی با سابقه تشکیلاتی 20 سال از فرقه مجاهدین خلق

من بدینوسیله اعلام جدایی رسمی خودم را از از سازمان مجاهدین خلق را اعلام میکنم.

من در سال ۱۳۸۱ با یک فرد قاچاقچی آشنا شدم. او به من گفت میتواند من را از طریق پاکستان به کشور سوئد ببرد. من هم بخاطر مشکلات مالی که داشتم گفتم اگربه سوئد بروم خوب است. قاچاقچی من را در پاکستان به فردی بنام فرید معرفی کرد و گفت این فرید شما را به سوئد میبرد و من را تحویل این فرد داد.

فرید ما را به یک خانه آپارتمانی برد، در آنجا به ما گفت: شما ابتدا به کشور عراق می روید و از آنجا شما به سوئد خواهید رفت!

به عراق آمدیم و ما را به کمپی بردند که اسم آن کمپ اشرف بود. درقسمتی که به آن پذیرش می گفتند، فهمیدم که خبری از اروپا و کشور سوئد نیست بلکه فریبی است از طرف سازمان که نفرات را به بهانه اروپا بدام می اندازدواسیر خود ش و عقاید ش می کند. که این اتفاق درست برای من افتاد.

سرفراز رحیمی
سرفراز رحیمی

و در حقیقت در این کار بسیار ماهر بودند و آرام و اندک اندک به ما تلقین کردند و ما راانگار مسخ کرده بودند و وادارمان می کردند که قید خانه و خانواده خود را بزنیم و اینطوری زیر پرچم آنها رفتم.

بعدا اما کم کم ماهیت سازمان برایم روز به روز روشن تر میشد به طوری که دیدم این گروه فقط دنبال منافع خودش و حفظ خودش که همان حفظ مسعود و مریم رجوی است، بوده و هدفش فقط حفظ موجودیت خودش بهر قیمت است و نه هدف برایش مهم است ونه نیروهایش!

قرار دادن نفرات در برابر گلوله – به ناحق- فقط بخاطرحفظ و مطرح کردن بیشتر مریم ومسعود بود.

سنگ دلی مسعود رهبر باصطلاح عقیدتی بود که بنام فروش اجناس اشرف نفرات را طعمه کرد و در معرض کشتار قرار داد تابا مظلوم نمایی از خون آنها بهره سیاسی ببرد. آیا ارزش این اجناس از جان نفراتش با ارزش تر بود؟

جریان سنگ پرتاب کردن به خانواده ها به فرمان مستقیم مسعود در نشست‌های متعدد باعث بیشتر مفتضح شدن این سازمان شد و اعضاء را بیشتر با ماهیت پلید این فردآشنا و باعث موجی از نارضایتی شد. آنها بخاطر منافع خودشان ما را وادار به سنگ پرانی به اعضای خانواده مان می کردند که چندین سر از پدر مادر و برادر مان وخواهرمان را شکافتیم. ولی ما چاره ای نداشتیم ر در نشستها بما تلقین می کردند و طوری ترسانده بودند که اگر از ما جدا بشوید رژیم ایران شما را راحت نمی‌گذارد و نمی توانید زندگی کنید!

تا اینکه به آلبانی آمدیم. در آلبانی هم نمی‌خواستند آزاد باشیم و ترس آنها این بود که اگر افراد جامعه آزادو مردم را ببینند مبادا کم کم نفرات از سازمان جدا بشوند.

به همین خاطر حتی ما را از داشتن موبایل محروم کردند و به ما با کلی منت و تبلیغ یک موبایل که صرفا میتوان باهاش تماس شهری گرفت داده بودند.

رهبری فرقه مجاهدین خلق می‌دانست که آمدن نفرات به آلبانی باعث خروج نفرات از فرقه میشود از قبل برنامه ساخت کمپ جدید در اینجا را تدارک و برنامه ریزی کرده بودند که به ساختن چیزی شبیه زندان با سیم خاردار و حفاظت چند لایه ای در مانز منجر شد، چون به خوبی می‌دانستند که ماندن نفرات در میان مردم عادی لطمه بزرگی برای آنهاست و نفرات ریزش میکنند. و من قبل اینکه وارد آن اسارت‌گاه‌ بشوم اعلام جدایی کردم و از سازمان جدا شدم.

من فهمیدم که استراتژی غلط مسعود رجوی به جای نمیرسد و همه آن فریب و خودنمایی سیاسی هست و فهمیدم مسعود رجوی فقط هدفش منافع خودش هست و وقتی منافع اش در خطر باشد از هیچ جنایتی کوتاهی نمی‌کند!

من به تجربه بر باد دادن عمرم دیدم که این گروه و مخصوصا خود رجوی قبل ازاینکه به فکر مردم و حتی اعضای خودش باشد به فکر منافع خودش و اهداف شوم خودش هست.

بعد از جدایی در طی مدتی که از این گروه کمک مالی میگرفتم با چه درد و رنجی روبه رو بودم! هر بار برای گرفتن پول میرفتم باید به تمام سوالات آنها پاسخ میدادم که تماما جاسوسی بر علیه نفرات جدا شده بود.

من بدینوسیله اعلام جدایی و دوری رسمی خودم از این گروه را اعلام میکنم و از این پس کاری به هیچ گروه سیاسی ندارم و به دنبال زندگی شخصی خودم هستم.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا