در مطلب یکی از دوستان دیدم که روزی را که از عراق به آلبانی پرواز کرده بود را به سایرین خاطر نشان کرده بود.
در یک لحظه خیلی چیزها از ذهنم گذشت. اولین مورد دلسوزی برای کسانی که در عراق به خاطر رجوی جانشان را از دست دادند، واقعا افسوس خوردم، در آن ایام رجوی مستمر شعار می داد « چو اشرف نباشد تن من مباد» ولی خودش اولین کسی بود که اشرف را ترک کرد تا جانش را نجات دهد. دلم برای کسانی که برای این خائن جانشان را دادند سوخت. آنان در دو قبرستان در اشرف مدفون شدند که بعد از تخلیه اشرف دولت عراق آنجا را با لودر صاف و تبدیل به فضای سبز نمود.
واقعا یادشان روح و روان آدمی را می آزارد و به همان میزان تنفر آدمی از رجوی صد چندان می گردد.
دوم این که عمیقا به این موضوع اعتقاد دارم هر کسی که از عراق توانست جان سالم بیرون ببرد و یا حداقل زنده بماند، هر جایی دیگر به جز عراق برایش یک تولد دیگر محسوب می شد. امثال من دقیقا همان احساس را داشتیم. وقتی چرخ های هواپیما از زمین کنده شد گفتم خداحافظ ای زندگی نکبت بار و نفرت انگیز در عراق، خداحافظ ای خاطرات تلخ و زجر آور زندان مرگ اشرف.
از بغداد تا تیرانا
زمان پرواز تا نشستن در فرودگاه شهر تیرانا گویی در شکم مادر بودم و به محض فرود هواپیما به دنیا آمدم. حالت عجیبی بود، انگاری نفرینی از روی سرمان برداشته شده بود و هوای آزاد تنفس می کردم، مثل نوزاد تازه به دنیا آمده بودم. احساس سبکی و شادی خاصی داشتم که هرگز فراموشم نمی شود. دقیقا هر کس که توانست از عراق زنده بیرون برود کلاهش را به بالا پرت کرد و گفت، «سلام زندگی»
شروع شیرین یک زندگی نو و جدید. بی دلیل نبود که تعداد زیادی به محض رسیدن به آلبانی و یا چند ماه بعد از استقرار در این کشور تصمیم گیری مجدد در خصوص زندگی خود کرده و بلافاصله از رجوی جدا شدند زیرا هرگز با رجوی و آل ابوسفیانی او همجنس و همخوانی نداشتند.
این گونه بود که کشور آلبانی تبدیل شد به نقطه جهش بسیاری از کسانی که چشم به آینده ای روشن دوخته و دنبال رهایی خود از قفس رجوی ساخته بودند.
امیدوارم که به زودی سایر اعضای گرفتار در طلسم اختناق رجوی به خود آمده و تصمیم نهایی برای آیندهای روشن اتخاذ نموده و به چشم انتظاری های خانواده هایشان خاتمه دهند.
یادداشت از: بخشعلی علیزاده