در قسمت قبل خواندیم: نسرین مرا صدا کرد و گفت تو از جان سازمان چه می خواهی؟ چرا این همه خراب کاری می کنی؟ محفل می زنی، به شورای رهبری با عینک جنسیت نگاه می کنی. چرا حرف نمی زنی؟!
***
وقتی گزارشم را دادم منتظر بودم مرا صدا کنند. همین هم شد و مرا صدا کردند. این بار با جمع بزرگتر در چادر دیگچه! زنی بنام سودابه مسئول نشست بود، مرا بلند کرد و گفت تو که می گفتی گزارش نویسی ات ضعیف است، پس فقط برای ضدیت با سازمان دستت به قلم می رود. از قبل چندین نفر را توجیه کرده بودند که بر علیه من موضع گیری کنند و در ادامه گفت بچه ها خبر دارید که این ضد انقلاب چه گزارشی نوشته؟ گفته همه ما که در چنین محلی زندگی می کنیم حیوان هستیم و تمام جمع حاضر را بر علیه من شوراند.
من طبق معمول از این گوش می گرفتم و از آن گوش حرفهای بی ربط را بیرون می دادم. سودابه همه را ساکت کرد و گفت حرفی داری بزنی؟ در جواب گفتم اینها که دارند به من تیغ می کشند از امکانات رفاهی در این محل راضی نیستند اما ترس دارند که تناقضات خودشان را بیان کنند . سودابه گفت قرار است تو به ما پاسخ دهی. تو الان جمع را بر علیه ما می شورانی و مجددا جمع را بر علیه من تهییج کرد و به من گفت حق توست که اخراج شوی. تو به درد سازمان نمی خوری .
من هم گفتم من تمایل دارم اما شما من را آزاد نمی کنید. آن روز نشست با درب و داغون کردن من به اتمام رسید و مجبورم کردند در نشست های رجوی و مریم قجر شرکت کنم . رجوی در نشست عربده می کشید اوضاع تشکیلاتی کادرها و اعضاء خوب نیست! رجوی لای منگنه گیر کرده بود. سالها می گذشت و چشم اندازی در کار نبود. روحیه برای کسی باقی نمانده بود. رجوی در یک نشستی گفت اسیران پیوسته مناسبات ما را به کلی به گند کشیدند و در ادامه گفت اگر می دانستم این اسیران گند می زنند آنها را در مناسبات راه نمی دادم . حرف رجوی ضربه سنگینی برای من و مابقی اسیران پیوسته بود . بعد از نشست با دوستانم بصورت مخفیانه صحبت می کردیم همه می گفتند که این چه بحثی بود که در رابطه با ما کرد! بعد از این همه سال این حرف را بایستی بزند؟ ما آگاهانه به مناسبات رجوی وارد نشدیم، ما را فریب دادند، وعده های سر خرمن به ما دادند که هیچ کدام را عملی نکردند و چندین سال ما را در یک حصار بسته نگه داشتند.
نشست های رجوی در مقر مخوف باقرزاده پیش می رفت و من خسته شده بودم. وقتی رجوی و زنش نشست را برگزار می کردند ساعتی در سالن می ماندم و بعد از یک ساعت می زدم بیرون. بیرون از سالن قدم می زدم و همین قدم زدن من در بیرون از سالن برای من دردسر شد. یک روز در چادر دیگچه مجددا مرا سوژه کردند و یک سری کاسه داغ تر از آش روی من تیغ می کشیدند و به مسئول نشست می گفتند این در نشست های خواهر و برادر بیرون از سالن است و تمایلی به بحث های خواهر و برادر ندارد. این را از سازمان بیندازید بیرون. این دشمن ماست و ما دیگر نمی توانیم او را تحمل کنیم. من هم در جواب به آنها گفتم شما بیرون چکار می کردید؟ مسئول نشست هر چه فحش بود به من داد و گفت کاری با تو می کنیم که به التماس بیفتی.
روزهای خوبی را در مقر باقرزاده سپری نمی کردم . دلم می خواست هر چه زودتر از مقر باقرزاده کنده شوم و به مقر موزرمی برگردم . در مقر باقرزاده زهره قائمی مرا صدا زد و گفت به من گزارش دادند که خیلی اذیت کردی نه گزارش می نویسی و نه حرف جمع را گوش می کنی و از همه بدتر در نشست های رهبری بیرون از سالن قدم می زنی! چرا؟ من هم در جواب گفتم خسته ام کردید از جان من چه می خواهید؟ من که دارم کارم را انجام می دهم. او گفت احتمالا بزودی برمی گردیم موزرمی و نشست ها را در موزرمی ادامه می دهیم. کمی آرام گرفتم و خوشحال شدم.
دو روز بعد رجوی نشست گذاشت و از شورای باصطلاح رهبری تشکر کرد و از آنها تعریف و تمجید کرد و در ادامه گفت به مقرهای خودتان بر می گردید. فرماندهانتان به من گزارش کردند که تمامی نفرات آب بندی شدند و صفر صفر ( یعنی اینکه نفرات تمام تناقضات خود را گفته اند و آماده هستند برای سرنگونی)!
ما به مقر موزرمی برگشتیم . دو سه روزی در مقر مستقر شدیم تا اینکه زهره قائمی استارت نشست را در سالن غذا خوری زد. در سالن نشست را برگزار کرد و تیغ کشی را مجددا آغاز کرد. فکر کنم سه الی چهار نشست را برگزار کرد. جلسه آخر یکی از نفرات در نشست بلند شد و گفت تا کی می خواهید به این نشست ها ادامه دهید؟! ما را بکشید. ما را راحت کنید. ما انسان هستیم و نه حیوان! مسئول نشست با شنیدن این حرفها بهم ریخت و نشست را تعطیل کرد و دیگه از نشستهای تیغ کشی خبری نشد و از طرفی شورای باصطلاح رهبری رجوی از افراد وحشت داشتند. افراد نسبت به شورای رجوی کینه داشتند.
بعد از نشست رجوی که 4 ماه طول کشید اوضاع بد تر شد و بهتر نشد. رجوی به مدت 4 ماه بد جوری به نفرات تیغ کشید. نفرات را در جمع بزرگ تحقیر کرد. فحش های رکیک در نشست به افراد می داد . در مقر ما مجددا چند نفری اقدام به فرار کردند و توسط نیروهای عراقی دستگیر شدند. متاسفانه در دوران صدام امکان فرار وجود نداشت و کسانی که فرار می کردند زیر فشار مضاعف بودند و از عواقب بعدی خبر نداشتند. در مقر چند آتش سوزی عمدی رخ داد و زنان شورای رجوی در مقر وقتی با این موارد مواجه شدند خودشان را جمع و جور کردند و در مقر ظاهر نمی شدند. نشست های روزانه را سپرده بودند به کادرهای بالا! در نشست ها برای فضولی از کادرها سئوال می کردیم پس خواهران کجا هستند در جواب می گفتند به شما ربطی ندارد . ما می دانستیم داستان از چه قرار است . نشست طعمه به ضد رجوی تبدیل شد و معضل تشکیلاتی در مقرها را نتوانست جمع کند.
به امید روزی که اسیران در بند در فرقه رجوی خود را آزاد کنند . به امید آن روز .
فواد بصری