یکی از زیباترین و به یاد ماندنی ترین روزهای زندگی انسان روز وصال و رسیدن به معشوق و تشکیل زندگی مشترک است. وقتی که تمامی انتظار و دلتنگی ها به پایان می رسد. لحظه ها، احساس و عاطفه ها به هم می پیوندد. در یکی از روزهای سرد پاییزی آذرماه در شهر تیرانای آلبانی دریچه ای دیگر به روی زندگی گشوده میشود و در انتهای دالان تاریک سرنوشت ها و سرگذشت ها معجزه ای به وقوع می پیوندد. سمرا بزازیان (ساناز بزازیان) و مرتضی امیدی (بیژن خادمی) بعد از سالیان اسارت در تنگنای مناسبات فرقه ای مجاهدین خلق در میان بهت و حیرت نوری بر آن دالان تاریک سالیان می تابانند و زندگی جدیدی را بنام حضرت عشق آغاز می کنند.
داستان سمرا و مرتضی در ادامه سرگذشت صدها انسانی است که در منتهای صداقت و پاکی نیت و به عشق خدمت به خدا و خلق در دام فریب و دروغ رجوی گرفتار شدند و سالیان از بهترین سالهای عمر و جوانی خود را فدا کردند. آنها سالیان در مناسباتی گرفتار آمدند که عشق ممنوع بود و بیان احساس و عاطفه و دوست داشتن مرز سرخ و گناهی نابخشودنی شمرده میشد.
آنها مجبور بودند روزانه دهها بار بر لحظات سرشار از عشق و امید به تشکیل خانواده مشترک خاک پاشیده و این آرزوهای زیبا را در وجودشان به خاک بسپارند. روز پنجشنبه 18 آذر ماه در وجود مرتضی و سمرا تصادم و جنگ تناقض با واقعیت بود. آنها که مدت کوتاهی است پا به عرصه دنیای آزاد گذاشته اند می بایست تناقض میان عشق و تشکیل فریضه مقدس ازدواج و باور غلط و تعهد اجباری طلاق علی الدوام انقلاب نکبت بار مریم را برای خودشان حل می کردند.
در بیدادگاه رجوی آنها مرتکب بزرگ ترین جرم و گناه شده بودند و انقلاب کذایی مریم را مخدوش کردند. سالیان در تشکیلات رجوی دل بستن و انتخاب زوج و ازدواج رویایی خطرناک و دست نیافتنی می نمود. کانون خانواده متلاشی، فضای خانه و خانواده سرد و سوت و کور و فرزندان یعنی تنها یادگاران زندگی مشترک گذشته آواره در دیار غربت بودند و بی شک سمرا و مرتضی در این چند وقت مبارزه ای بی امان را در درون خودشان آغاز کرده بودند تا آن باورهای غلط و سنت های زشت که تنها کینه و نفرت و فراق و جدایی را تداعی می کرد کنار زده و به زندگی لبخندی دوباره بزنند.
یکشنبه شب این جدال به اوج خود رسید. مراسم ازدواج با جشن خانوادگی آنها که از طریق فضای مجازی باهم تلاقی پیدا کرده بود یکبار دیگر ارزش مقدس خانواده را به آنها یادآوری نمود. مرتضی و سمرا بخوبی و با پوست و گوشت و ژرفنای استخوان هایشان درک کردند که چرا رجوی دشمن خانه و خانواده بود. اشک شوق در چشمان خانواده های نوعروس و تازه داماد بار دیگر درخشید و طنین آهنگ بیاد ماندنی “غنچه بیارید، لاله بکارید، خنده برارید، بله برونه، گل می تکونه شاه دوماد، دست بزنید، شادی کنید…” در فضای خانه طنین انداز شده بود . خانوادهایی که تا چند وقت پیش هیچ اطلاعی از فرزندان خود نداشتند اکنون ازدواج آنها را جشن می گرفتند.
مسئولین مجاهدین در ترس و وحشت از چنین روزی بعد از آزادی سمرا و با خبر شدن از نیت وی برای ازدواج به اوپیشنهاد انتقال به آلمان را کرده بودند تا با دور کردن او از فضای آلبانی انگیزه جدایی را در مرتضی بکشند و او را همچنان در اسارت خود داشته باشند ولی هوشیاری سمرا و دست رد او به این پیشنهاد تمامی نقشه های فریب کارانه رجوی ها را نقش بر آب کرد و بدین سان با ایستادگی و مقاومت آنها این پیوند فرخنده شکل گرفت.
در آستانه این ازدواج مبارک بعنوان یک عضو جداشده ضمن عرض صمیمانه ترین تبریکات به سمرا و مرتضی از طرف انجمن نجات خوزستان و کلیه خانواده های مرتبط با آن آرزو میکنم که انشاالله بزودی شاهد آزادی و ازدواج دیگر اعضا باشیم.
اکرامی
بسیاد عالی علی جان .مثل همیشه زیبا نوشتید.باارزوی رهایی همه اسیران دربند فرقه .
آقای بیژن خادمی و سرکار خانم ساناز بزازیان ، همرزمان سابق من که می دانم چه دردهائی را طی سالیان متحمل شدید، ازدواج فرخنده تان مبارک، عاشق کسی بودن به انسان قدرت و نیرو میبخشد و معشوق کسی بودن به انسان شجاعت. پس ازدواج به شما هم قدرت میدهد هم شجاعت. پیوندتان مبارک.