پلیس سوئد عامل وزارت اطلاعات علیه مجاهدین؟

کتاب «پلیس حاشیه شهر»، زندگینامه‌ای خود نوشت به قلم جوانی ایرانی-سوئدی به نام حنیف عزیزی است. حنیف که چهل ساله است، تا نه سالگی در تشکیلات مجاهدین خلق زندگی کرده و پدر خود را در عملیات های این تشکیلات از دست داده و مادرش زهره صمدی هنوز در کمپ مجاهدین در آلبانی ساکن است. تشکیلات مجاهدین خلق در مطلبی که منتسب به مادر حنیف عزیزی است ادعا می‌کند که این کتاب به دست حنیف نوشته نشده است و انتشار آن نتیجه سواستفاده وزارت اطلاعات حکومت ایران از پرسنل پلیس سوئد است (!)

این کتاب در معتبرترین پایگاه‌های اطلاعات درباره کتاب و فروش کتاب به زبان سوئدی در جهان منتشر شده است. مادر کذایی حنیف که اعتراف میکند حنیف را آخرین بار پس از ده سال دوری تنها به مدت یک هفته در سال 1379 در حالی که او 19 ساله بود در عراق دیده است، معتقد است که حنیف عزیزی (وی از عنوان پسرم استفاده نمی‌کند) به سیاست و نویسندگی علاقه‌ای نداشت، پس ممکن نیست که این کتاب را نوشته باشد.

حنیف عزیزی

در معرفی‌ که سایت “Good Reads” به عنوان یکی از معتبرترین پایگاه‌های داده‌ای درباره کتاب‌های منتشر شده در سراسر جهان بر کتاب «پلیس حاشیه شهر» می‌نویسد، این کتاب به هیچ وجه چنان که رسانه های تبلیغاتی مجاهدین مدعی هستند، سیاسی یا با اهداف سیاسی به نظر نمی‌رسد. بلکه کتاب نگاهی انسانی و آگاهی بخش به مسائل جوانان، گرایش به افراطی‌گری و خشونت در جغرافیای سوئد دارد که امروز از مسائل مهم پناهندگان در اروپا و حتی شهروندان اروپایی است. در این رهگذر تشکیلات مجاهدین خلق و ارتباط آن با تجربه زیسته حنیف عزیزی نماد بارزی از درگیری کودکان و جوانان در جنبش‌های افراطی و خشونت طلب در این کتاب است. این موضوع را در متن “گود ریدز” و دو مروریه مفصل دیگری که دو کاربر این سایت به زبان انگلیسی درباره این کتاب نوشته‌اند به خوبی میتوان دریافت.

در معرفی گود ریدز آمده است:
حنیف عزیزی در یک پایگاه نظامی در کویرهای عراق بزرگ شد. پدر و مادرش مبارزان جنبش شورشی ایرانی مجاهدین خلق بودند و جنگ با خمینی بر همه زندگی‌اش سایه افکند. پس از آنکه پدرش در این جنگ کشته شد، حنیف نه ساله در حالی که دست برادر را در دست داشت، فراری را آغاز کرد که در آخر او را به سوئد برد. او برای انطباق با کشور جدید روزهای سختی را گذراند و در سنین نوجوانی با آن جنبش شورشی که تروریست شناخته می‌شد مرتبط شد. او که جذب این رابطه شده بود و به امید امکان پیوستن دوباره به مادرش، به عراق می‌رود تا جنگجوی مجاهد خلق شود.

داستان می‌توانست در اینجا تمام شود اما چیزی رخ داد که نقطه عطف زندگی‌اش شد. در عوض ماندن در عراق، حنیف به سوئد بازگشت و افسر پلیس شد. او در منطقه رینکبی به دنبال کار گشت و خیلی زود درگیر مسائلی شد که که فکرش را نمی‌کرد در سوئد رخ بدهد.
«پلیس حاشیه شهر» داستانی مبتنی بر واقعیت درباره فرار، حصر، افراطی کردن و زندگی در مناطق ممنوعه سوئد است. داستانی است درباره دوستی، همبستگی و نیروی پلیسی که با خشونتی غیر قابل کنترل مواجه است.

در بخش نظرات کابران در سایت گود ریدز، کاربری با آیدی کی سنا درباره کتاب نظر خود را ثبت کرده است. در بخشی از پیام او آمده است:
«کتاب بسیار خوب و البته مهمی بود… من انتظار داشتم که کتاب درباره یک پلیس سوئدی از تبار پناهندگان با خانوده ای پناهنده باشد اما تنها اینها نبود. کتاب درباره پسری نه ساله است که در سازمان مجاهدین خلق ایران رشد یافت اما به تنهایی به سوی آینده‌ای نا معلوم فرستاده شد. تنها او و برادر شش ساله اش. شیوه نگارش کتاب جالب است. فصل ها یکی درمیان درباره کودکی‌ای که او و برادرش با سرپرست‌های گوناگون اطرافشان از سر گذراندند و زندگی فعلی او به عنوان یک پلیس است. هم تراژیک است و هم الهام بخش. به ویژه زمانی که بالاخره مادرش را در جوانی می‌بیند و تقریبا عضو سازمان مجاهدین می‌شود… به روشنی نشان می‌دهد که چگونه یک مرد جوان می‌تواند برای پیوستن به سازمان های افراط ‌گرا به سادگی شستشوی مغزی شود…»

کاربر دیگری با نام کاربری کاترین اشاره می‌کند که به این دلیل این کتاب را خوانده که در جوامع کتابخوانی و شبکه‌های اجتماعی سوئدی درباره آن زیاد بحث شده است و موضوع آن برای او و خانواده سوئدی جدیدش بسیار اهمیت دارد. در بخشی از نظرات بی‌طرفانه این کاربر می‌خوانیم:
«…این کتاب از یک سو داستان پسر کوچکی است که لحظات بسیار دشواری را از سر گذرانده که بدون شک بر زندگی و دیدگاه‌هایش تاثیر داشته و از سوی دیگر داستان افسر پلیسی است که در یکی از جرم‌خیز‌ترین مناطق سوئد با خشونت‌های فراوان دست و پنجه نرم می‌کند… بخش های مربوط به داستان‌های افسر پلیس واقعا جالب بودند چرا که بر جنبه‌های عاطفی و چالش‌ها و راه‌های ممکن برای روبرو شدن با آنها تمرکز داشت و برای من خواندن این مسائل درباره جامعه سوئد از زبان یک کارمند پلیس جالب بود اما بخش زندگی‌نامه پسر بچه و اطلاعاتی که در این باره می‌دهد پرسش‌های بسیاری را به ذهن می‌آورد که بی پاسخ می‌ماند…»

بدین ترتیب، در دنیای رسانه‌های آزاد که روزانه میلیون‌ها کتاب و مجله و روزنامه منتشر می‌شود، بسی مضحک به نظر می‌رسد که مادری به سادگی فرزند خود را که در نیروی پلیس یک کشور اروپایی شاغل است به کار کردن برای وزارت اطلاعات یک کشور دیگر متهم کند. کتاب رسانه ای است با هدف اگاهی بخشی و مخاطب آن آزاد است که بر اساس دانش و نگرش خود از آن بهره ببرد یا آن را تحلیل و نقد کند. در این جهان آزاد، هیچ مادری که 21 سال است با فرزند خود هیچ تماسی نداشته است نمی‌تواند تعیین کند که فرزندش چگونه فکر کند یا چگونه عمل کند.

مزدا پارسی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا