ابراهیم خدابنده مدیر عامل انجمن نجات و از اعضا جدا شده از گروه مجاهدین تغییر کاربری آن در بیش از 40 سال فعالیت تروریستی را تشریح میکند.
به گزارش خبرنگار سیاسی ایسکانیوز؛ «سازمان مجاهدین» نامی آشنا برای ملت ایران است. این مردم سالهاست با شنیدن نام این سازمان واژههایی چون ترور، خونریزی، خیانت، وطنفروشی، دروغ و … را به یاد میآورند.
خیانت اعضای سازمان طی هشت سال دفاع مقدس در حق مردم ایران، مثالزدنی است. سازمان با گذشت بیش از چهل سال از پیروزی انقلاب اسلامی همچنان در خدمت سیاستهای ضد ایرانی نظام سلطه قرار دارد و با بهرهگیری از حمایتهای مالی همه جانبه آنها از هیچ تلاشی برای ایجاد اختلال در مسیر پیشرفت جمهوری ایران دریغ نمیکنند. در گفتگویی که با اعضای جدا شده از سازمان ترتیب دادهایم به برخی سؤالات در زمینه فعالیتهای سیاسی و نظامی این سازمان پاسخ خواهیم داد.
ابراهیم خدابنده یکی از جداشدگان سازمان است. او سال 1332 در تهران متولد و دیپلم ریاضی خود را سال 50 از دبیرستان البرز اخذ میکند و برای ادامه تحصیل عازم انگلستان میشود. مدرک فوق لیسانس برق را قبل انقلاب از یکی از دانشگاههای انگلیس میگیرد. بهگفته خودش؛ قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و در خلال آن، عضو انجمنهای اسلامی خارج از کشور بوده که سال 59 جذب سازمان میشود تا سال 1382 یعنی 23 سال تمام وقت و عمدتاً در حوزه بینالملل به این سازمان خدمت میکند. او در جریان مأموریتهای خود به بیش از 20 کشور دنیا سفر کرده و مأموریتهای دیپلماتیک زیادی را برای سازمان به انجام میرساند.
برای دانلود اینجا را کلیک کنید.
آنچه در ادامه میخوانید حاصل گفتگوی تفصیلی با ابراهیم خدابنده از فعالان سابق گروه مجاهدین است.
– چه شد که جذب گروه مجاهدین شدید و عمدتاً روشهای جذب در این سازمان چگونه است؟
زمانی که در انجمناسلامی دانشجویان خارج کشور بودم یکی از اعضای سازمان به نام احمد شادبختی که بعداً در درگیریها کشته شد، به لندن آمد و در انجمن اسلامی برای دانشجویان سخنرانی کرد. شادبختی فردی با کلام فصیح بود که نهجالبلاغه را از حفظ میخواند و این شاخصه سبب شد اکثر جوانان شیفته او شوند. او درباره اهمیت برقراری استقلال در ایران صحبت میکرد، مسئلهای که آن زمان دغدغه تمام جوانان هم سن و سال من بود. چون در رژیم شاهنشاهی همه شئونات از جمله اقتصاد، سیاست، فرهنگ و حتی ارتش ایران وابسته به آمریکا بود و به دست آوردن استقلال امری بعید به نظر میرسید و همین امر نظر دانشجویان را جلب کرد.
شادبختی معتقد بود جمهوری اسلامی نفی استثمار نمیکند، پس به استقلال منتهی نمیشود و این سازمان است که تا آخر ضد آمریکایی باقی میماند و این مسئله مبنای جذب بسیاری از دانشجویان شد. سازمان بعدها نسبت به آن مواضع 180 درجه دگردیسی یافت، ولی همچنان همان افراد عضو سازمان هستند و فعالیت میکنند؛ چون با شیوههای فرقهگرایی و مغزشویی افراد را تابع اوامر رئیس سازمان میکردند.
– چه شد که از گروه مجاهدین جدا شدید؟
جدا شدنم از سازمان خواست خدا و تابع شرایطی بود که کنترلی روی آن نداشتم. یک مأموریت در سوریه برایم تعریف شد که باید مبلغ دو میلیون دلار از عراق به فرانسه میبردم. در این مأموریت یکی از دوستان به نام جمیل بصام همراهم بود. با نام تاجرهای ایرانی در سوریه بودیم که هر دو دستگیر شدیم و به زندان افتادیم. بعد از مدتی هویتمان مشخص شد و ما را تحویل ایران دادند.
در زندان اوین ابتدا بنای ناسازگاری داشتم؛ چون خودم را متعهد به سازمان میدانستم و فکر میکردم پوست و استخوانم با نام رجوی عجین است و باید حسرت اطلاعات را به دل مأموران اطلاعات ایران بگذارم. رفته رفته رفتار بازجوها در من اثر و یادم رفت دریایی از خون میان ما و آنان بوده است. در یکی از جلسات بازجو به من گفت روال این است که من سؤال کنم و شما پاسخ دهید، اما اینجا مایلم شما سؤال کنید و من جواب دهم. از بازجو درباره اعدام زنان باردار در اوین پرسیدم که گفت؛ اگر ثابت کنم فردی که حکم اعدام داشته، به خاطر بارداری اعدام نشده است، دست از سازمان خواهی کشید؟
چهار سال و چهار ماه در اوین بودم و بعد از آن آزاد شدم. اتفاقی که افتاد این بود که من در این مدت توانستم مستقل فکر کنم؛ چون فشار تشکیلات و عملیات جاری روانی را نداشتم. در آن زمان برادرم کتابی با نام «فرقهها در میان ما» را برایم فرستاده بود. من ذهنم را طوری در زندان بسته بودم که تلویزیون، روزنامه و حتی کتابهای داخل ایران را نمیخواندم چون آنها را متعلق به رژیم میدانستم. کتابی که برادرم آورد درباره فرقهها در آمریکا و به زبان انگلیسی بود و ربطی به ایران نداشت. برای همین آن را مطالعه کردم و متوجه شدم تکنیکهای فرقهگرایی روی اعضای سازمان هم اجرا میشود و با روشهای مغزشویی ذهن ما را کنترل میکردند. مطالب کتاب به شیوهای بیان شده بود و به قدری به اوضاع ما در سازمان شباهت داشت که شک کردم کتاب توسط مأموران دستکاری شده و به دست من رسیده باشد. به هر حال شروع به ترجمه کتاب کردم و اتفاقاً بعدها هم دانشگاه اصفهان آن را چاپ کرد.
– روشهای جذب در گروه مجاهدین یا به گفته شما فرقه رجوی چگونه است؟
شیوه جذب در سازمان از ابتدا تاکنون تغییرات زیادی داشته، روشهای مختلفی را به کار گرفتند که همگی بر مبنای فریب استوار است. من از مسئولان بخش روابط بینالملل سازمان بودم، برای انجام مأموریت باید ملاقاتهای زیادی انجام میدادم. برای ما نهادینه شده بود هویت اصلی خودمان را فاش نکنیم. برای همین قبل از هر ملاقاتی اول روی افراد مطالعه میکردیم که چه علائقی دارد و در همان قالب وارد گفتگو میشدیم تا مطابق با علاقه طرف مقابل صحبت و بتوانیم او را جذب کنیم. مثلاً اگر کسی که برای جذبش تلاش میکردیم با عراق مشکل داشت، میگفتیم مقر ما در پاریس است تا حساس نشود و اگر طرفدار اسرائیل بود خودمان را ضد حماس نشان میدادیم و به همین منوال دائماً رنگ عوض میکردیم.
بسیاری افراد برای کمک به سازمان پول جمع میکردند. پولها خرج مبارزه مسلحانه سازمان میشد، اما باید به مردمی میگفتند که پولهایشان خرج بچههای یتیم داخل ایران میشود. اما واقعیت این بود که پولها خرج مریم رجوی و مهمانیهای او در پاریس میشد. بعدها به این فکر کردم که کار ما در سازمان دروغ گفتن از صبح تا شب بود و اینکه در ایران ما را به نام منافقین میشناسند پر بیراه هم نیست.
دو ماه در سوریه زندان بودم. مدام نماز میخواندم و به حضرت زینب (س) متوسل میشدم که نکند من را تحویل ایران بدهند. آنقدر نگران این مسئله بودم که اگر بین ابوغریب و اوین مخیرم میکردند، ابوغریب را انتخاب میکردم؛ یعنی آنقدر ایران هراسی را تقویت کرده بودیم که خودمان هم از کشورمان میترسیدیم.
– آیا افرادی که عملیات جذب روی آنها صورت میگیرد، از قبل شناسایی میشوند؟
سازمان هیچگاه به فکر جذب تودهای نبوده و افراد را موردی انتخاب میکند. اینگونه که مورد به مورد روی افراد مطالعه و آنها را جذب میکنند. امروزه جذب بیشتر با استفاده از فضای مجازی صورت میگیرد. سازمان از سال 1395 با کنار رفتن ارباب قدیمی یعنی صدام حسین و معرفی ارباب جدید یعنی عربستان سعودی به طور کامل به آلبانی منتقل شد و مسعود رجوی هم جای خود را به مریم داد. عملکرد جدید هم اینگونه است که جایی در تیرانا مشخص شده و حدود هزار نفر پشت کامپیوترها نشستهاند که معروف به ارتش صفحه کلید هستند. هر کدام از این افراد با دهها حساب کاربری فیک در شبکههای اجتماعی مشغول فعالیتند. توئیت و ریتوئیت میکنند و پست میگذارند. اینها چون در فیس بوک و توئیتر محدود شدند، اکنون بیشتر روی اینستاگرام متمرکز هستند و در این فضا کار میکنند.
پروفایلهای اینها بیشتر تصاویر دخترهای جوان است و در فضای مجازی به دوستیابی مشغول هستند. به طور مثال برای هزار نفر دایرکت میفرستند. اگر از این هزار نفر 100 نفر هم پاسخ اینها را بدهند، یک گام بزرگ برایشان است و در صورتی که از این 100 نفر یک هم کار را ادامه دهد، راندمان خوبی برای آن کاربر ثبت شده. چون همان یک نفر مد نظر است که کار روانی را با او آغاز میکنند. از علایق و مشکلاتش میپرسند مثلاً جوانی بیکار است و مشکلات خانوادگی دارد یا زنی که مورد خشم شوهرش قرار گرفته، کاربران سازمان روی این موارد سوار میشوند و مسیر را به گونهای پیش میبرند که جمهوری اسلامی را علت همه مشکلات فرد معرفی کنند که اگر این نظام از سر راه برداشته شود، تمام مشکلات حل می شود و این روند تا جایی پیش میرود که فرد قربانی به یک نقطه از نفرت بیمنطق از جمهوری اسلامی ایران برسد. به طوری که دیگر حتی کفش تولید شده در ایران را هم پا نمیکند. مرحله بعد حرکات ایذایی و رودرروست و فرد بدون اینکه متوجه شود، جذب سازمان شده است.
افرادی که از این طریق جذب سازمان میشوند بیشتر برای انتشار شایعات و اخبار استفاده میشوند. چون یکی از حربههای کنونی سازمان تولید شایعه در ایران است. این شایعات با پشتیبانی سعودی و اسرائیل انجام میشود و امنیت روانی جامعه ایران را هدف قرار میدهد. به تعبیری اکنون دیگر تروریستهای سازمان نارنجک و مسلسل در دستشان نیست تا در خیابان به سمت مردم شلیک کنند یا در سطل آشغال بمب بگذارند. بلکه عملیات ترور را با فضای اجتماعی و اینترنت انجام میدهند. امنیت روانی را هدف قرار داده و روح و روان مردم را به هم میریزند این همان کارکردی را دارد که قبلا انفجار یک بمب در سطل زباله داشت. بیشتر این افراد وقتی از آنها سؤال میشود که چرا جذب سازمان شدید. میگویند، اصلا نفهمیدم چگونه به اینجا رسیدم.
معمولاً سازمان از این افراد میخواهد از فعالیتهایشان عکس بگیرند و برایش بفرستند. تا به اربابانشان بدهند و به ازای آن پول بگیرند. البته این حرکات ایذایی سازمان مشکل امنیتی برای جمهوری اسلامی نیست، اما در جای خودش میتواند آزار و اذیت کند. مانند پشهای که آسیبی نمیزند اما نمیگذارد آدم به کارش برسد. معمولاً در شیوههای جذب اسمی از تشکیلات خودشان نمیآورند. مثلا در قالب سلطنت طلبها وارد میشوند؛ چون می دانند مردم ایران از سازمان متنفرند و شاید سلطنت طلبها درجه مقبولیت بیشتری نسبت به آنها داشته باشند. روش دیگر این است که از طریق باشگاههای ورزشی، انجمن زنان حتی به عنوان آرایشگاه وارد میشوند تا فالور جمع کنند. در میان آنان افرادی را پیدا میکنند که مستعد کار روانی باشند لذا ارتش صفحه کلید کارشان از صبح تا شب همین است.
– شاهد مثالی برای اینگونه عملیاتهای جذب گروه مجاهدین در فضای مجازی دارید؟
بله؛ دختر دانشجویی که دنبال کار است در فضای مجازی اطلاعیهای مبنی بر جذب خبرنگار میبیند. با شمارهای که در اطلاعیه هست تماس میگیرد که به او میگویند آگهی متعلق به یک بنگاه خبری است و از او میخواهند برایشان از محیط دانشگاه خبر تهیه و به ازای آن پول دریافت کند. این دانشجو چون نیازمند کار و درآمد است میپذیرد. دختر دانشجو در اعترافات خود گفته که ابتدا کارهایی که از من میخواستند برایم تعجبآور بود؛ چون در قبال کارهای ساده و کم اهمیت به من پول خوبی میدادند. دختر دانشجو یک سال را به همین منوال کار میکند و بعد از آن موردهای مشخصی را از او میخواهند و مثلاً میگویند برو در دانشگاه فلان مسئله را پیدا کن و برای ما بیار! اینجاست که دختر شک میکند که نکند جنبه خروج اطلاعات دانشگاه را داشته باشد و چون آن افراد را خوب نمیشناسد به مسئله حساس شده و از انجام عمل سر باز میزند. اما تهدیدش میکنند که یکسال است برای سازمان کار میکردی و مدارک خبرهایی که فرستادی و پولی که دریافت کردی در اختیار ماست. اگر همکاری را آنگونه که ما میخواهیم ادامه ندهی، اینها برای تو دردسرساز میشود و از این طریق او را مجبور میکنند یک سال دیگر با آنها همکاری کند و در هر دفعه ابراز پشیمانی، با تهدید و ارعاب مواجه میشود. این مسئله تا جایی ادامه مییابد که دختر تصمیم میگیرد عواقب هر اتفاقی را بپذیرد، اما ماجرا را به حراست دانشگاه بگوید.
اشتغال جوانان یکی دیگر از ابزار سازمان برای عملیات جذب است. جوانی جویای کار بود به او میگویند اگر یک کار خوب میخواهد به استانبول برود. او هم به امید کار مناسب به ترکیه سفر میکند. پس از ملاقات، فردی که برایش پیشنهاد کار داشت از او میخواهد به ایران بازگردد و برایشان دور کاری کند. این جوان خودش میگفت که یک سال دور کاری کرده ولی به دلیل اینکه از او اطلاعاتی خواسته بودند که راضی نشده در اختیارشان قرار دهد، متوسل به تهدید میشوند. این جوان بیان میکرد عکسهایی برایش میفرستادند که نشان میداد در استانبول با کاردار سفارت اسرائیل ملاقات کرده، البته این جوان توسط نیروهای اطلاعات ایران دستگیر شد.
یکی دیگر از راههای جذب تخلیه تلفنی است که از اطلاعات تلفن افراد متوجه میشوند مثلاً فلان مسئول مملکت با فرزندش که خارج از کشور زندگی میکند، اختلاف دارد. مدتی انرژی میگذارند و هزینه میکنند تا گزکی از آن مقام مسئول به دست بیاورند و آنها را به همکاری وادار کنند. این ترفند در سفرهای خارجی مسئولان بیشتر اتفاق میافتد و بعد دستاویز سازمان شده و در راستای اهداف آنان بهره برداری میشود.
سازمان گاه از افرادی که جذب میکند، در حرکتهای اجتماعی بهره میگیرد. اینها را میفرستد تا تجمعات را به خشونت بکشانند. اینها روشهای کار امروز سازمان است. چون دیگر توان کار ندارند، منتظر میمانند تا مسئلهای به وجود بیاید و روی آن سوار شوند و بعد این را برای اربابانشان خرج کنند که در داخل ایران چکار کردهاند تا بتوانند از آنها پول بگیرند.
– افراد چگونه در ردههای گروه مجاهدین قرار میگیرند، توانمندی و تخصص چقدر در این ردهبندی مؤثر است؟
سازمان باید به عنوان یک فرقه مخرب کنترل ذهن و تعریفی که دانشمندان از حوزه فرقهگرایی ارائه میدهند شناخته شده و کارکردهایش در این حوزه دیده شود. فرقهها ساختاری خلاف احزاب و سازمانها دارند. سه مؤلفه اصلی در یک تشکیلات «رهبری»، «تشکیلات» و «ایدئولوژی» است. در حالی که این سه مؤلفه در فرقهها متفاوت است. رهبر در یک فرقه کسی است که جای خداوند مینشیند. یعنی مالک جان، مال، ناموس، فکر و اعتقادات شماست.
ایدئولوژی هم به عنوان مجموعه «بایدها و نبایدها» در فرقه وجود ندارد و متدلوژی روانی جای آن قرار میگیرد. در سازمان هیچگاه با شما درباره خوب و بد بحث نمیکنند؛ چون رهبر آن را تعیین میکند. در فرقه متدهای روانی تحت عنوان ایدئولوژی وجود دارد و شما مدام به لحاظ روانی صیقل میشوید تا در این چهارچوب قرار بگیرید.
تشکیلات هم در فرقهها، هرمی است. رهبر در رأس و بقیه در قاعده هستند. رابطه هر فرد با مسئول بلافصلش مثل رابطه با رهبر است؛ یعنی جای خدا مینشیند. به واقع در مورد سازمان تعبیر درستش این است که بگوییم فرقه رجوی. در این فرقه عشق ممنوع است و شما حق دارید فقط عاشق رهبر باشید، عشق به همسر، فرزند و والدین در این فرقه جایی ندارد.
عضویت شما در این فرقه مادامالعمر و خروج از آن ممنوع است. بدترین خیانت این است که از فرقه جدا شوید. در فرقه امر خصوصی و شخصی ممنوع است؛ حتی باید گزارش خواب دیشب و اینکه در ذهنت چه چیز میگذرد را هم به رهبر خودت بدهی. در فرقه شما حساب بانکی ندارید برای کاری که میکنید حقوق نمیگیرید و ارتباط خارجی حتی با خانواده و دوستان ممنوع است و این ممنوعیتهایی است که در همه فرقهها از جمله سازمان هست. متأسفانه همه اینها هم تحت عنوان اسلام صورت میگیرد. شما وارد داعش هم که میشوید چنین مسائلی را با عنوان اسلام مشاهده میکنید. یعنی اعضای سازمان، رجوی را به عنوان کسی که حرف اسلام را میزند میپذیرند.
وقتی من به ایران آمدم مرحوم پدرم میگفت من همه چیز را در مورد سازمان میپذیرم، اما شما هر لیبرالی را پیدا کنید همکاری با دشمن آن هم در حال جنگ را خیانت میداند و کشورهایی هم که مجازات اعدام ندارند در این یک مورد استثنا قائل شدهاند. حتی موردی بوده که 20 سال بعد از جنگ جهانی دوم فردی را با ادله همکاری با دشمن اعدام کردند. شما با چه منطقی با دشمن متجاوز به خاک سرزمینتان همکاری فعال داشتید؟! این در حالی است که من فکر می کردم عملکردم عین وطن دوستی و خدمت به اسلام است.
سازمان قبل از اینکه فرد را جذب کند کاملاً ذهنش را تسخیر و تحت کنترل قرار میدهد. باید بدون چون و چرا هر کاری را از او خواستند انجام دهد به گونهای که اگر خورشید در آسمان بود ولی مسعود رجوی گفت شب است، بپذیرد که شب است. توانایی و تخصص افراد فرع ماجراست و ردهبندی در سازمان براساس میزان تبعیت از مافوق صورت میگیرد نه براساس توانمندی.
زمانی که آمریکا سازمان را تحویل صدام حسین داد، برایشان کارکرد نظامی و تروریستی تعریف کرده بود. رژیم بعث عراق در قرارگاههای سازمان به اینها آموزش نظامی میداد. حتی تاکتیکهای اطلاعاتی، امنیتی و استراتژی جنگ توسط رژیم بعث عراق به اعضای سازمان آموزش داده میشد. آمریکا نقشهها و عکسهای هوایی که حتی عراقیها هم تجهیزاتش را نداشتند و آموزشهایی چون شنود در مرز و … را به آنها میداد. وقتی صدام حسین سقوط کرد سازمان کارکرد نظامی و تروریستی خود را از دست داد، بنابراین کارکرد جدیدی برایش تعریف شد که حضور در فضای اجتماعی و جاسوسی و … بود. لذا آموزشها هم به سمت دیگری رفت. افرادی که در عراق حتی حق نداشتند به کامپیوتر نگاه کنند، آموزشهای کامپیوتر دیدند و در آن مقطع یکباره دستور ورود هزار کامپیوتر به آلبانی داده شد.
افرادی مانند من هم در روابط بینالملل فعال بودیم و در زمینه پروتکلها آموزش میدیدیم. بخشهایی هم کاملاً سری، اطلاعاتی و امنیتی بود که افراد در ارتباط مستقیم با سرویسهای عربستان و اسرائیل بودند. البته در عراق بخشی از این آموزشها توسط استخبارات داده میشد. لذا بسته به اینکه اربابان چه کارکردی را برای سازمان تعریف کنند، ابزار و آموزشی در اختیارشان قرار میگیرد.
معصومه رضاییان
ایسکانیوز – باشگاه خبرنگاران دانشجویی ایران
با سلام خدمت اقای خدابنده
الحق که فامیلی خدابنده برازنده ات بوده وتو نباید برده مسعود رجوی میبودی بنده از طرفداران سایت وزین انجمن نجات هستم ومعمولا هر روز مطالب جدید ان را مطالعه میکنم با خواندن ابن مصاحبه شما سوالی به ذهن من خطور کرد در صورت امکان به ان پاسخ دهید چون ممکن است که اول سوال خیلیها باشد ودوم اینکه برای خود شما هم یک چالش جدی هست و ان اینکه
اگر هنوز هم در بین مجاهدین خلق بودید وضعیت الانتان چگونه بود ؟؟؟ایا میتوانید تجسم کنید یا حدس بزنید ؟؟؟با تشکر بسیار