*شنبه 16 بهمن
در روز شنبه جمعاً 6 مطلب در سایت نجات درج گردید که در زیر مروری اجمالی بر تعدادی از آن ها انجام می شود:
نگاهی به مرگ های مشکوک در سازمان مجاهدین خلق در گفتگو با ناصری مقدم
هادی ناصری مقدم در گفتگویی با انجمن نجات مواردی از مشاهدات عینی و شنیده های خود در رابطه با مرگ های مشکوک در مناسبات مجاهدین حلق، در مدت 15 سال حضور در مناسبات فرقه را بیان کرد.
سیستم کنترل شدید و فرقه ای حاکم بر مناسبات مجاهدین ، استفاده از فریب و دروغ در عضوگیری افراد ناآگاه و فشار تشکیلاتی بر روی افراد، موجبات ایجاد موج روز افزون نارضایتی در میان اعضای مجاهدین را فراهم می آورد. این نارضایتی ها تا جایی پیش می رود که گاه خود فرقه افراد ناراضی را حذف تشکیلاتی می کند و یا فرد را به سمتی پیش می برد که دست به خودکشی بزند. در این مرحله است که سازمان از مرگ و نام این افراد در جهت اهداف خود بهره برداری می کند.
بررسی عملکردهای فرقه مجاهدین خلق 4 دهه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی
انقلاب اسلامی بهمن ماه 1357 یکی از باشکوه ترین جنبش های اجتماعی وسیاسی بود که تاریخ معاصر کمتر نمونه آن را به یاد دارد. حضور گسترده تمامی احاد مردم ایران از پیر و جوان و زن و مرد و همه اصناف و قومیت های مختلف اتحاد و همبستگی بی سابقه حول یک رهبری درآن مقطع رمز پیروزی این انقلاب بود که با آمیزه های مترقی اسلامی تبلیغ می شد.
شکستن طلسم اختناق و دیکتاتوری سالیان و باز شدن فضای سیاسی جامعه این فرصت را در اختیار احزاب و جریانات سیاسی مختلف قرار داد تا هرکدام هویت برنامه های خود را در معرض انتخاب مردم قرار دهند. در این میان سازمان مجاهدین خلق که شعار اسلام انقلابی و حمایت از کارگران، دهقانان و برابری حقوق زنان و مردان و مبارزه با امپریالیسم امریکا را در برنامه های خود تبلیغ می کرد مورد اقبال اجتماعی بخشی از اقشار جامعه و به خصوص جوانان قرار گرفت. جوانانی که در منتهای صداقت و با اعتقادات و احساسات پاک اراده کرده بودند تمامی سرمایه عمر و جوانی و پتانسیل آزاد شده خود را فدای بهروزی و خوشبختی و رفاه مردم شان کنند. آن ها در این راه مجذوب شعارهای فریبنده، سخنرانی های آتشین و شخصیت کاریزماتیک مسعود رجوی شدند. آن ها احساس کردند که مجاهدین خلق می تواند گمشده سالیان آن ها باشد. احساسی که سالیان بعد به صورت سراب خودرا به آن ها نشان داد….
خاطره محمد رضا مبین از اولین دیدار با خانواده – قسمت 11
شام جمعی یا شام در قرنطینه؟
… به من گفته شد قرار بود شام جمعی قرارگاه باشد اما بنا به مصلحت و دستور از بالا، مقرر شد یک مراسم با بچه های یگان به صورت خصوصی باشد. ساعت هشت و نیم شب به محل ساختمان کوچکی نزدیک به درب اشرف رفتیم. یگان ما حدوداً هشت نفر بود. اکبر علیدوست (کشته شده است)، محسن صدیقی، محمد تقی یوسفی، حسین صادقی، مینا خیابانی و یک زن دیگر و یک یا دو نفر دیگر، آنجا حضور داشتند و از قبل میزی را چیده بودند. اتاق تاریک بود و به همه چیز شبیه بود الا یک مهمانی شام! آن اتاق اصلاً مناسب این مراسم شام نبود. تقریباً شبیه اتاق بازجویی های من در سال 1376 در زندان اسکان در اشرف بود.
مادرم که اصلاً شام نخورد و گفت دوست ندارد. بچه های یگان هم بیشتر روی برادرم متمرکز بودند که احتمالاً او را جذب مناسبات کنند. پدرم هم بنده خدا درگیر بود و زیاد حرف نمی زد. من هم که دریای غم بودم و این که فردا چه خواهد شد؟ بعد از سالیان چطور با خانواده ام خداحافظی خواهم کرد؟
همه چیز در حد یک شام چند نفره در یک اتاق 20-15 متری بود. نفرات یگان هم طوری توجیه شده بودند که فقط بخندند، صحبت های خارج از کادر هم نکنند. خانواده ام در بهت و حیرت مانده بودند که این مردان مجرد وزنان مجرد همراه آنان، دقیقاً مشغول چه کاری هستند؟ در این بیابان های خشک و دورافتاده و ایزوله شده، هدف چیست؟ سمت و سو کدام است؟ سؤالی که چند بار هم مادر و برادرم مطرح کردند، سؤال اصلی این بود که الآن با توجه به بحث های خلع سلاح و محاصره ی اشرف و … هدف اصلی شما چیست؟…
*یکشنبه 17 بهمن
7 مطلب جدید حاصل کار روز یکشنبه سایت نجات می باشد. مروری مختصر بر تعدادی از آن ها به قرار زیر است:
خاطره ای از کریم علی یاری
در خبری خواندم کریم علی یاری در منزلش در هلند سکته قلبی کرده و فوت کرده است. قبل از هر چیز به خانواده کریم علی یاری تسلیت گفته و خود را در غم آن ها شریک می دانم.
کریم در پادگان اشرف در مقر ما بود. در ارکان و در آشپزخانه کار می کرد. در آن زمان در مرکز 10 و در مقر 7 بودیم. مسئول مقر ما زنی به نام زهرا گرابیان و معاونش شهلا کریمی بود. از آنجایی که من و کریم با هم بودیم اطلاع داشتم که او هم مسأله دار بود و دلش می خواست هر چه زودتر خودش را از فرقه خلاص کند و بیشتر تمایل داشت به یکی از کشورهای اروپایی برود.
گاهی در نشست ها شرکت نمی کرد. یادم می آید معصومه ملک محمدی کریم را سوژه کرد و به او گفت وضع تشکیلاتی تو خیلی خراب است کاری نکن دستور دهم در آشپزخانه تو را در دیگ آب جوش بیندازند….
مادران؛ منتظران بدرود یافته – قسمت بیست و هفتم
خیانت و جنایت رجوی در حق ملت ایران و اعضای اغفال شده اش گستره و پهنای زیادی دارد که زبان و قلم از بیان تمام عیار آن قاصر و ناتوان است. در این میان خانواده های اعضای گرفتار در فرقه بدنام رجوی خاصه مادران از قربانیان اصلی خباثت رجوی ها محسوب می شوند که در این نوشتار به شرح زندگانی مادرانی پرداخته می شود که در اثر ناجوانمردی و ظلم و جور رجوی ها بی آن که عزیزان شان را درآغوش بکشند، ناکام و چشم انتظار دارفانی را وداع گفتند و به دیار اعلا شتافتند و به آرامش رسیدند.
متوفی: مرحومه مغفوره شهربانو مرندی 73 ساله
مادر خسرو سلیقه دار از اعضای اسیر رجوی در زندان مانز آلبانی
… حاجیه خانم مرحومه شهربانو مرندی در سن ۷۳ سالگی در بستر بیماری بی آن که حتی صدای دلبند اسیرش خسرو سلیقه دار را بشنود، بدرود حیات گفت و کارزار بی پایانش علیه رجوی را به ماندگار گذاشت تا تاریخ و آیندگان، محاکمه شخص رجوی را به نظاره بنشینند و رهایی اسیرانش را در دنیای آزاد داشته باشند.
از آغاز تا پایان فریب بزرگ – قسمت اول
… فریدون ابراهیمی که سال ۱۳۹۵ از فرقه رجوی رها یافته است با پریشانی از آن فریب بزرگ، می گوید: پس از رسیدن به فرودگاه بغداد با خوشآمدگویی تعدادی ایرانی با سلاح و تشریفات خاصی فرودگاه را به محلی ناآشنا ترک کردیم. پس از ساعتی وارد محلی شبیه پادگان نظامی شدیم و پس از پذیرایی در سالن غذاخوری به سمت استراحتگاه هدایت شدیم که در این استراحتگاه نیز تعداد زیادی ایرانی بودند که مدتی بعد متوجه شدم آن ها هم مانند من از کشور ترکیه، پاکستان، امارات و ایران به اینجا کشانده شده اند و بعضی از آن ها قصد بازگشت داشتند.
این استراحتگاه محلی بود به نام “ورودی”. پس از دو ماه قرنطینه اجباری در این محل و گفتگو با دیگران تازه متوجه شدم که شخص افشین در ترکیه از مزدوران مزدبگیر و قاچاقچیان آدم ربای فرقه رجوی برای کشاندن افراد به قرارگاه اشرف بود. با آنچه دیدم فهمیدم که دیگر هیچ راه بازگشتی نیست و مسئولین فرقه در پاسخ به درخواست های بازگشت و خروج علنی بازگو کردند هر کس می خواهد برگردد ابتدا باید به نیروهای حکومتی و ارتش عراق تحویل داده شود که پس از ۲ سال زندانی شدن، به ایران برگردانده می شود.
خاطرات فتح الله اسکندری از دوران اسارت در فرقه مجاهدین خلق
افراد در سازمان مجاهدین خلق، انتخاب سومی ندارند.
آقای فتح الله اسکندری در آذر ماه سال 1366 که به عنوان سرباز وظیفه در منطقه مرزی عین خوش جنوب کشور در حال انجام وظیفه بود در عملیاتی که توسط عوامل فرقه رجوی با پشتیبانی همه جانبه ارتش عراق صورت گرفت، پس از اصابت 3 گلوله عناصر فرقه از ناحیه دست به شدت مجروح و با همان وضعیت به اسارت نیروهای رجوی درآمد. اسکندری خاطرات خود را این گونه نقل می کند:
با آن وضعیت مجروحیت، در آن دوران چه ها بر من گذشت بگذرد، زیرا ظلمی که در مناسبات فرقه بر من روا شد بسا سخت تر و طاقت فرساتر از دوران اسارت جنگی بود. از آنجایی که من برخلاف کلیه تلاش های سرکردگان فرقه حاضر نشدم تا نام مجاهد بر رویم گذاشته شود لذا به این منظور همواره از سوی عوامل آن ها مورد تحقیر و تمسخر قرار می گرفتم. تا این که مرا در زمستان سال 1372 به نشست های معروف به حوض در سالن بهارستان بغداد که مستقیما تحت نظر رجوی بود انتقال دادند. در شب پایانی جلسه رجوی من و چهار نفر دیگر که دقیقاً وضعیت مرا داشتند به داخل حوض فرا خواند. رجوی خطاب به من گفت مشکلت چیست؟ در جواب گفتم من هیچ مشکلی ندارم و فقط تقاضای ترک مقر مجاهدین را دارم تا به زندگی عادی خود بازگردم….
ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت اول
تا سقوط حکومت صدام، من و دیگر اعضای خانواده ام هیچ نامه ای یا تماس تلفنی از طریق برادرم سید مرتضی که از سال 1363 ایران را از طریق پاکستان ترک کرده و به همراه همسر و سه فرزند خردسال 5 و 3 و 2 ساله اش به اردوگاه های مجاهدین رجوی در مرزهای ایران رسیده بود، نداشتیم. این برادر بد عاقبت من که اتفاقاً اهل مزاح و نثار مهربانی بود، در ابتدا تماس های تلفنی با بستگان دور و یا افراد نوجوان خانواده به قصد جذب آن ها به سازمان انجام داده بود که این تماس ها بهره ای نداشته و زمانی که با این دیوار مقاومت بستگان مواجه شده بود، آقا کاظم (مهدی ابریشم چی) رأسا اقدام به این کار کرده بود که تیر او هم به خطا رفته بود و موفق به جذب فرد دیگری از خانواده ما نشده بود.
این ایام مترادف با سال هایی بود که من به عنوان عضو مؤثر خانواده گرفتار مسائل دیگری بوده و سازمان با استفاده از عدم دسترسی من به خانواده ام، حداکثر سوءاستفاده را برای فریب بستگان من کرده بود. با رهایی من از مشکلات و گرفتاری هایم، کم و بیش در جریان این تلاش ها برای آدم ربایی های سازمان قرار گرفتم و نتیجه اش این شد که سازمان متوجه شد که با حضور من در جمع خانواده ، ابداً ممکن نیست که بتواند شکار دیگری از خانواده ی ما داشته باشد و از این رو بود که از حدود 1365 این تماس ها قطع شد….
*دوشنبه 18 بهمن
در این روز کلاً 13 مطلب جدید بر روی سایت نجات داشتیم که در زیر مروری مختصر بر تعدادی از آنان را مشاهده می کنید:
داستان کودکان در فرقه رجوی
سازمان مجاهدین بعد از رفتن به عراق، تشکیل به اصطلاح ارتش آزادیبخش ملی و شورای ملی مقاومت و دولت سایه، رویای اشغال ایران و جایگزینی حکومت را در سر می پروراند و حتی کمیسیون های شورای ملی مقاومت قرار بود در آینده بعد از سرنگونی، مسئولیت وزارتخانه ها را به عهده بگیرند.
این ادعای سازمان بدین مفهوم بود که خود را در حد و قواره یک حاکمیت جامع و تمام عیار می داند و از عهده اداره امور مملکت ایران آن هم با عرض و طول، گستردگی جغرافیایی، فرهنگی، اقوام و ملیت ها و مذاهب … برمی آید. حال با عنایت به ادعای خودشان در این مطلب به بخش کوچکی از مسئولیت ها و تعهدات سازمان در قبال کودکانی که فرزندان خودشان بودند و پدران و مادرانشان از اعضای حرفه ای تشکیلات بودند می پردازیم.
همچنان که شخص مسعود رجوی بارها تکرار می کرد: اینجا یعنی پادگان اشرف نمونه کوچکی از ایران فرداست. یعنی با همان الگو و روشی که قرار است در ایران به اصطلاح آزاد فردا با مردم ایران و مشکلات و مسائل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برخورد شود در اشرف عمل می کنیم. حال ببینیم سران و مسئولین تشکیلات به دستور مسعود رجوی چه بر سر کودکان خویش آوردند و به چه سرنوشتی گرفتار شدند….
درگذشت نابهنگام کریم علی یاری در هلند
کریم علی یاری، عضو نجات یافته از فرقه رجوی، روز پنجشنبه 14 بهمن 1400 بر اثر ایست قلبی در شهر روتردام در هلند درگذشت. این ضایعه تأسف بار را به خانواده علی یاری در تهران و کرج تسلیت گفته و برایشان صبر و شکیبایی و برای آن مرحوم آمرزش آرزو می کنیم.
خانواده علی یاری به مدت ۳۰ سال و سه ماه از عزیز ناپدید شده خود کریم هیچ اطلاع و خبری نداشتند. این خانواده در سال 1395 در دفتر انجمن نجات تهران حضور یافته و از حضور فرزند خود در اردوگاه فرقه رجوی در آلبانی مطلع گردیدند و از آن پس پیگیر حال و روز او از انجمن نجات بودند تا این که یک سال بعد کریم از فرقه رجوی جدا شده و برای اولین بار بعد از بیش از سه دهه با خانواده خود ارتباط تلفنی برقرار کرد.
کریم علی یاری فرزند فرخ در آذر ماه سال ۱۳۶۵ در یک عملیات در خلال جنگ ایران و عراق در منطقه جنگی اندیمشک خوزستان اسیر شد و تا پایان جنگ در اردوگاه های اسرای عراق در بدترین شرایط ممکن به امید تبادل اسرا بین دو کشور رنج و سختی فراوانی را تحمل کرد. ارتش صدام حسین که هیچ گونه آماری از وی و برخی دیگر از اسرا را به مقامات صلیب سرخ جهانی و دولت ایران نداده بود، بعد از تبادل اسرا و اتمام کار، در پی یک اقدام شوم و تبانی با فرقه رجوی، اسیران را با ترفند انتقال آنان به اروپا از طریق سازمان، تحویل مسعود رجوی خائن و جنایتکار داد…
سالگرد انقلاب ایران و درد بی درمان رجوی
اخیراً به مناسبت سالگرد انقلاب اسلامی در سال 1357، سایت های منتسب به سازمان مجاهدین خلق اقدام به پخش سخنرانی های مسعود رجوی کرده اند که در سال های قبل به مناسبت سالروز 22 بهمن منتشر شده بودند. مسعود رجوی کلاً زیاد حرف می زند اما در تمام این سخنرانی ها یک طلبکاری آشکار دارد و هر بار هم آن را تکرار کرده و خسته هم نمی شود و آن این که “رهبری انقلاب ایران دزدیده شد.”
با بیان این مطلب که بارها از زبان مریم رجوی هم شنیده شده مشخص است که عدم رسیدن به قدرت و حاکمیت درد اصلی رجوی است که مدام درباره آن به سوز و گداز می پردازد. مسعود رجوی همراه با فرقه تبهکارش از روز اول انقلاب اسلامی صرفاً به دنبال به دست گرفتن قدرت در ایران به هر قیمت ممکن بوده است و هنوز هم از آن می سوزد که چرا به قدرت نرسیده و تا روزی هم که زنده باشد قطعاً این سوز و گداز را تکرار خواهد کرد. “باش تا صبح دولتت بدمد!”
قدر مسلم این کلام تاریخی حضرت امام حسین (ع) به عمر بن سعد در خصوص به دست آوردن قدرت حاکمیت صدق می کند که فرمودند : “به خدا سوگند که هرگز از گندم ری نخواهی خورد!”
چی می خواستم و چی شد – قسمت اول
… رجوی برای این که شکست را قبول کند و اعلام کند که ورود به عراق اشتباه بوده و بهترین کار بازگشت به اروپا و انجام کار سیاسی می باشد به تحلیل اشتباه خود ادامه داد یعنی می توان گفت که تحلیل صلح مبنی بر این که طناب دار حکومت ایران خواهد شد برعکس شده و به طناب دار رجوی تبدیل شد و عملاٌ دو راه پیش روی رجوی گذاشت یا بازگشت و یا وارد شدن به جنگی که عواقب آن از قبل مشخص بود. اما رجوی راه دوم را انتخاب نمود و آن دستور حمله به ایران بود. او بهتر از هر کسی می دانست حمله به ایران منجر به شکست خواهد شد ولی تن به این جنایت بزرگ داد تا بتواند از خون هایی که ریخته می شود برای ماندن و سفید سازی امر به اصطلاح مبارزه و سرنگونی خیالی خود در عراق استفاده نماید و بتواند هر چه بیشتر در عراق ماندگار شود. او می دانست نیرویی که از همه چیز قطع بوده و اخباری به دستش نمی رسد اگر پایش به اروپا باز شود دیگر نیروی او نخواهد ماند و به همین دلیل اقدام به حمله نمود و در نهایت شاهد بودیم که تعداد زیادی از اعضای سازمان کشته شدند….
*سه شنبه 19 بهمن
در این روز 8 مطلب جدید در سایت نجات درج گردید. در زیر مروری مختصر بر تعدادی از آن ها ارائه می گردد:
ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت دوم
خاطرات آقای رضا اکبری نسب:
… بعد از مدتی متوجه شدم که پسران سید مرتضی که هر دو کمتر از 17 سال داشتند، با ترفندهای باند رجوی و با قول دیدار پدر و اقامت 6 ماهه در عراق و سپس بازگشت به آلمان، ربوده شده و در سیاهه کودک سربازها قرار گرفته اند.
پسر بزرگتر که یاسر اکبری نسب نام داشت، بعد از مشاهده نیرنگ کاری های رجوی به یک شخص دائم معترض در داخل مناسبات تبدیل شده بود و رجوی تنها 9 سال توانست که اعتراضات مداوم این جوان رشید را تحمل کند و سرانجام در شهریور 1385 و درست در زمانی که همه اسرایش از نهار جمعی به سوی آسایشگاه های خود رفته بودند، دود غلیظی از سنگری در پشت قرارگاه 7 بلند شده بود وعجیب این که طبق اظهارات شهود متعدد، تنها این فرماندهان بودند که به محل حادثه می رفتند و به افراد عادی اجازه ی نزدیکی به محل حادثه که قتلگاه یاسر بود، داده نمی شد.
به موقع خود خواهم نوشت که تعدادی از نیروهای آمریکایی هم به محل حادثه رسیده بودند و من در مراجعات بعدی به کمپ اشرف، از یکی از این مأمورین آمریکایی که فارسی می دانست سؤالاتی کردم و او با ملاحظه کاری حرف هایی زد و من با کنار هم گذاشتن اطلاعات به دست آمده و تجزیه و تحلیل زیاد آن ها، متوجه قتل عمدی یاسر و سپس سوزانده شدن جسدش برای از بین بردن آثار جرم و خودسوزی جلوه دادن این عمل، گردیدم.
از فرماندهی مجاهدین خلق تا مرگ در خیابان های آلمان
کم نبوده اند افرادی که در راه به اصطلاح آرمان های تشکیلات مجاهدین خلق خالصانه جان خود را فدا کردند. از کودک سربازانی چون مریم قیطانی که در عملیات فروغ جاویدان در سن 15 سالگی کشته شدند تا فرماندهان با سابقه تشکیلات که عمر خود را برای سازمان رجوی گذاشتند. رضا تابع یکی از این افراد بود که پس از سال ها خدمت صادقانه به مجاهدین خلق در سال 2014 بر اثر سکته قلبی در گذشت اما با وجود آن که از فرماندهان رده بالای مجاهدین خلق بود هیچ نامی از او و خدماتش به تشکیلات در رسانه های مجاهدین یافت نمی شود چرا که او چندی پیش از مرگ از تشکیلات جدا شده بود. امیر یغمایی از کودک سربازان سابق مجاهدین خلق در ویدئویی با عنوان «یادی از دوست و فرمانده سابق رضا تابع» که اخیراً در یوتیوب خود منتشر کرده است، درباره رضا تابع صحبت می کند….
بدیهی است که رضا تابع با چنین روحیه ای نمی توانست مناسبات غیردمکراتیک، غیرانسانی و سرکوبگر مجاهدین خلق را تاب بیاورد. او به مانند بسیاری از اعضای باسابقه و آزاده مجاهدین خلق وقتی که متوجه قوت گرفتن کیش شخصیتی مسعود رجوی شد، از تشکیلات جدا شد. برای رضا تابع این جدایی تبعات سختی داشت. چنانچه امیر یغمایی به نقل از آن راننده تاکسی می گوید، رضا تابع دو سال نخست پس از خروج از عراق را به صورت غیرقانونی در یونان زندگی کرد و سپس به آلمان رفت و در آنجا با آن راننده تاکسی ایرانی آشنا شد و برای اقدام به گرفتن پناهندگی سیاسی و اقامت در آلمان از او کمک گرفت. رضا تابع چند سال بعد در حالی که زندگی اش در آلمان به تازگی روال عادی گرفته بود، پس از بازگشت از دندانپزشکی در خیابان بر اثر ایست قلبی از دنیا رفت. راننده تاکسی مذکور با جمع آوری اعانه از میان ایرانیان حاضر در شبکه های اجتماعی موفق می شود که جسم بی جان رضا را به درخواست خانواده اش برای آن ها در ایران بفرستد….
ابراهیم مرادی در جمع دیگر اعضا جداشده در آلبانی
ابراهیم مرادی متولد 1336 از استان کرمانشاه شهرستان «روانسر» جدایی رسمی خود را از سازمان مجاهدین اعلام کرد. او که با فریب و دروغ جذب سازمان مجاهدین خلق شده است پس از 17 سال اسارت در فرقه رجوی در سال 1396 در آلبانی از فرقه رجوی جدا شد. ولی همچنان به خاطر نیاز مالی تابع دستورات مجاهدین خلق بود. او می گوید من را مجبور به خبرچینی و جاسوسی از دیگر جدا شده ها می کردند. بعد از 4 سال جاسوسی و خبرچینی دیگر نایی نداشتم و خسته شده بودم و دیگر نمی خواستم بیشتر آلوده شوم و تصمیم به جدایی کامل و تام و تمام از فرقه رجوی گرفتم. خودم را به انجمن آسیلا (انجمن حمایت از ایرانیان مقیم آلبانی) آقای حسن حیرانی معرفی کردم.
*چهارشنبه 20 بهمن
در این روز مجموعاً 9 مطلب دیگر روی سایت نجات قرار گرفت که در زیر مروری مختصر بر تعدادی از آنان را ملاحظه می فرمایید:
انقلاب اسلامی ایران و باج خواهی فرقه رجوی از مردم
… سازمان مجاهدین خلق در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی با استفاده از فضای باز سیاسی به وجود آمده پس از سقوط رژیم ستمشاهی، با طرح مسائل مختلف انحرافی ضمن جذب جوانان پر شور انقلابی باعث گمراهی آن ها شد. خیانت بزرگ سازمان مجاهدین خلق، فریب و گمراهی بسیاری از فرزندان انقلاب اسلامی در همان سال های ۵۸ و ۵۹ و رساندن کار به درگیری مسلحانه با نظام در سال 60 بود. این جوانان از ماهیت مسعود رجوی و ارتباطش با دشمنان ایران و ایرانی خبری نداشتند. سازمان مجاهدین خلق ظاهر خود را اسلامی و انقلابی نشان می داد و بدین شکل افراد را به دام می انداخت. در واقع نسلی که می توانست در خدمت انقلاب اسلامی قرار بگیرد و در مسیر پیشرفت ایران فداکاری کند، ناخواسته به عمله دشمنان منطقه ای و بین المللی ایران تبدیل شد. فرقه رجوی با تظاهر به مبارزه با امپریالیسم آمریکا در خدمت اهداف آمریکا در ایران درآمد که بعداً ماهیت خود را کاملاً رو کرد.
مجاهدین خلق در انتخابات همه پرسی نظام جمهوری اسلامی ایران و مجلس خبرگان و نیز تدوین و تصویب قانون اساسی شرکت کردند. اما طبق اطلاعیه های خودشان، نهایتاً به قانون اساسی جمهوری اسلامی رأی ندادند اما مسعود رجوی خود را کاندید ریاست جمهوری اسلامی کرد….
زنگ های محاکمه فرقه رجوی به صدا در آمده است
… با گذشت قریب به یک سال از تظلم خواهی و حق طلبی جداشدگان، امروز شاهد هستیم که در اقصی نقاط جهان هر آنکس که به نوعی از سوی عوامل فرقه رجوی متحمل آسیب های روحی و جسمی گردیده ملاحظات حاشیه ساز را کنار زده و با شجاعت نسبت به آنچه در تشکیلات ضد انسانی رجوی بر آن ها گذشته، حقایق را یکی پس از دیگری برملا می نمایند. در این رابطه می توان به موضوع کودک سربازی ، تعدی فرماندهان رذل رده بالای رجوی، فریاد رسی برخی از زنان آزاده رها شده از فرقه رجوی استناد نمود…
خاطرات محسن یونسی در کنار پادگان اشرف
پدرم را از کودکی ندیده ام. تا سال ها گمان می کردم پدرم فوت کرده است. بی پدر بزرگ شدن، سخت بود و من با مشکلات فراوانی بزرگ شدم و قد کشیدم. دوست داشتم در مورد پدرم بیشتر بدانم ، اما کسی حرفی در این باره به من نمی زد. از فامیل پرس و جو می کردم. عمویی داشتم که به رحمت خدا رفت و زمانی که در قید حیات بود خیلی به عمویم پیله کردم و کنجکاو بودم بدانم پدرم کجاست. وقتی عمویم دید من خیلی در رابطه با پدرم اصرار دارم، به من گفت که من هم دنبال پدرت بودم و آخرین خبری که از محل زندگی پدرت گرفتم این بود که در پادگانی به نام اشرف زندگی می کند.پادگان اشرف مجاهدین (منافقین) در عراق!
اکنون می دانم که پدرم؛ محمدهادی یونسی سال هاست که در مناسبات مجاهدین خلق در اسارت به سر می برد. آن لحظه ای که بالأخره از زبان عمویم، محل زندگی پدرم را شنیدم و فهمیدم که زنده است سؤالات زیادی به ذهنم هجوم آورد. واقعاً پدرم، پدر من در پادگان اشرف و در کنار منافقین چه می کند؟!…
ظلم مضاعف در حق خانواده های اعضای فرقه رجوی
فرقه مجاهدین خلق با طولانی شدن به اصطلاح مبارزه و قطع شدن از جامعه و همچنین حضور در دامان دشمنی که هر روز از فرزندان ایران می کشت به خوبی پی برد که در ایران حتی خانواده های اعضای خودش را هم از دست می دهد به همین خاطر مسعود رجوی چند سناریو را در یک مقطع زمانی در دستور کار قرار داد تا با آن پل در حال شکل گیری خانواده اعضا با جامعه عادی را خراب کند و همچنین فضای منفوریت خود در جامعه را با اقدامات مخرب خود به مظلوم نمایی تبدیل کند.
اولین سناریوی فرقه این بود که پرسنل تشکیلات فرقه ای از طریق مسعود و مریم رجوی مأمور شدند از تمامی اعضا با ترفند ارسال نامه به خانواده در ایران، دست خط دریافت کنند. بالأجبار به اعضا تحمیل شد که در آن نامه ها شعارهای تند و تیز علیه سران نظام ایران داده شود و همچنین درخواست اقدامات خرابکارانه و اقدام علیه امنیت داخلی از خانواده و اقوام خود بکنند. رجوی برای تکمیل سناریوی خود در همه نامه ها عکس مسعود و مریم را گذاشته و آن ها را به ایران ارسال می کرد و طوری طراحی می کرد که به دست نهادهای امنیتی برسد. تا بعد از مفتوح شدن نامه و مطلع شدن از محتوای متن ها نهادهای امنیتی روی یک استراتژی شکل گرفته بین سازمان و طیف خانواده که مثلاً درحال شکل گیری ست و برای برهم زدن امنیت ملی طراحی شده برنامه ریزی کند و وارد عمل شود و تضاد به وجود آید و این توطئه ایده آل رجوی بود و درمقاطعی هم طبق بولتن های داخلی، موفق هم شده بود.
*پنجشنبه 21 بهمن
7 مطلب حاصل آخرین روز کاری هفته در سایت نجات است. مروری کوتاه بر برخی از آن ها به قرار زیر است:
ارتباط تصویری خانواده های انجمن نجات یزد با انجمن آسیلا در آلبانی
چهارشنبه 20 بهمن ماه 1400 جمعی از خانواده های عضو انجمن نجات استان یزد که سال هاست در هجران دیدن عزیزان دربندشان حسرت به دل دارند، گرد هم آمدند تا ضمن پشتیبانی از اهداف انجمن نجات با اعضای انجمن آسیلا در کشور آلبانی ارتباط تصویری برقرار کنند و از وضعیت عزیزانشان که در بند فرقه رجوی گرفتار هستند خبر بگیرند و در ضمن این دیدار ویدئویی آنلاین حمایت خود را از تشکیل انجمن آسیلا در کشور آلبانی اعلام نمایند.
… در ابتدای این دیدار آقای ابوالقاسم یغمایی مسئول انجمن نجات یزد ضمن خوش آمدگویی به خانواده ها که از شهرستان های دور و نزدیک دعوت انجمن را اجابت نموده، تشکر کرد و برخی از اقدامات انجام شده توسط انجمن نجات یزد از ابتدای تاسیس تا حال حاضر را بیان نمودند و در ادامه ضمن حمایت از اهداف انجمن آسیلا از آن به عنوان پل ارتباطی بین خانواده ها با آلبانی یاد کرده و از طرفی این پل را امیدی برای نجات یافتگان دانسته و از مجموعه انجمن آسیلا که امکان برقراری این دیدار را برای خانواده ها فراهم نموده بودند تشکر کرد.
چی می خواستم و چی شد – قسمت دوم
… هر سال در زمان تحویل سال سران مجاهدین خلق نوید سرنگونی در سال آینده را می دادند و یک بار دیگر دیدن دکل سرنگونی عنوان می شد و باز مراحل فروپاشی، سرنگونی با سین آ و … . سران سازمان عادت داشتند با این شیوه و سیاه بازی افراد را مشغول نگه داشته تا بتوانند کارشان که همانا در قدرت ماندن بود را ادامه دهند.
بعد از عملیات فروغ جاویدان وعده رجوی برای سرنگونی این بود که فروغ دیگری در راه است و با انجام مانورهای بی خاصیت در بیرون قرارگاه اشرف، سعی داشتند فضای نظامی در افراد باقی بماند و یا بعضاً اعلام می کردند که حکومت ایران قصد زدن موشک به قرارگاه اشرف را دارد و این گونه افراد را وادار می کردند در گرمای تابستان و سرمای زمستان شب را در آیفاها به سر ببرند تا فضای نظامی از بین نرود. این در حالی بود که مسئولین باید در قرارگاه و زیر کولر و در کنار بخاری به خواب می رفتند و این فشار فقط روی نیروهای پایین دست بود. در این مقاطع هیچ وقت شاهد زدن حتی یک موشک از جانب ایران نبودیم و متوجه شده بودیم که همه این حرف ها سر کاری است تا به قول رجوی ها افراد به زندگی کردن به یک محل عادت نکنند.. .