اخیرا پدری از تبریز نامه ای بسیار کوتاه به فرزندش که 33 سال است در اسارت مادی و معنوی رجوی است، منتشر نموده که طی آن از وضع سلامتی فرزندش ابراز نگرانی کرده و درخواست کرده که این فرزند دربندش اقلا یک تماس تلفنی با او داشته و او را که 90 ساله است، در آخر عمری چشم انتظار نگه نداشته و خوشحالش کند.
این پدر پیر نه انتقادی از سازمان کرده بود که حق یک ارتباط تلفنی ساده را آنهم برای 33 سال از او و فرزندش دریغ کرده است و نه اظهار نظری درمورد جنایت های سازمان اعم از جاسوسی برای دشمنان مردم ایران، فروپاشی خانواده های مجاهدین با تحمیل طلاق های اجباری و آنچه که بر سر زنان و کودک سربازان آورد، نموده بود و نه از پسر گرفتارش انتقاد کرده بود که چرا خود را به برده شخص خودشیفته و متوهمی بنام مسعود رجوی تبدیل کرده است.
سازمان اما، تنها چند روزی بعد از انتشار نامه کوتاه این پیرمرد تبریزی، بجای اجازه یک تماس تلفنی به قربانی خود که فرزند دلبند این پیرمرد باشد، بسختی برآشفت و از قول این قربانی نوشته مبسوطی را منتشر ساخت.
در این نوشته، بجای اعلام جواب مثبت به این درخواست کوچک یک پدر، زمین و زمان را بهم بافت و از نظر خودش به تحلیل اوضاع نابسامان ایران – که اتفاقا رجوی یکی از مقصران این نابسامانی ها و مخصوصا تشدید آن به کمک اربابان ریز و درشت خودش میباشد- پرداخت که هیچ ارتباطی با مفاد نامه این پیرمرد همشهری ما نداشت.
آخر او ننوشته بود که تبریز شهر گل و بلبل است و میخواهد پسرش صفوف رجوی ها را ترک کرده و برای استفاده از امکانات بیکران اینجا پیش او بیآید تا رجوی هم بنویسد که تو پیرمرد دروغ میگویی و تبریز و ایران چنین جایی نیست!
اصل قضیه عبارت از این است که این پیرمرد با درخواست تماس خانوادگی که این درخواست از نظر رجوی گناه کبیره تلقی میشود ، ناخواسته پا روی دم رجوی گذاشته و بطور ناخودآگاه دستگاه عقیدتی او را به هیچ شمرده بود.
در نوشته ی مورد بحث ، بطور ضمنی آمده است که دلیل عدم تماس این قربانی با خانواده اش بخاطر این است که او و هم بندهایش مترصد سرنگونی حکومت مستقر ایران است و گویا که این تماس ها ، کار این سرنگونی را لنگ میکند!!!
منطق را مشاهده میکنید خواننده عزیز!
چرا باید بین این تماس های تلفنی که خواست همه خانواده های قربانیان رجوی است و سرنگونی خیالی رجوی تضادی موجود باشد؟!
ترس رجوی ازاین تماس ها چیست؟
آیا بدان معنی نیست که از شدت ظلمی که به این اسرا یا فریب خوردگانش کرده، میداند که آنها میدانند بزرگترین دشمن شان رجوی است و از این رو رجوی اعتمادی به آنها نداشته و میخواهد همواره آنها را جدا از مردم نگه داشته و به ایزولاسیون و تجرید دائمی آنها ادامه بدهد تا تحرکی بر علیه او که نتیجه طبیعی رفتارهای ضد انسانی اش میباشد، انجام ندهند؟
این تجرید با فوت این اسرا خاتمه خواهد یافت ولی مسئله اینجاست که سازمان استحاله یافته مجاهدین قادر به جذب نیروی جدیدی نیست و بعدها که دور نیست، چه خواهد شد؟
ظاهر قضیه نشان میدهد که او از سر درماندگی، سیاست از این در به آن در فرجی است را انتخاب کرده و در این مورد بیشترین امیدش به امداد رسان امپریالیستی است که عملا میبینیم که توازن قوا برعلیه این چشم امید رجوی برهم خورده است.
نوید