رجوی ها از این که آنچه درون فرقه مخوف آنها اتفاق افتاده و بلاهایی که بر سر اعضای گرفتارش آورده اند بیرونی شود بسیار هراسان هستند. روابط و مناسبات در فرقه رجوی بسیار مخوف و بسته است و هیچ عضوی از آنچه در یگان بغلی می گذرد، اطلاعی ندارد ، چرا که مناسبات فرقه رجوی مثل پازلی است که هر کس تنها می تواند اطلاعات خانه ای که در آن است را داشته باشد و به هیچ وجه امکان ارتباط با خانه های دیگر پازل وجود ندارد. ای بسا اتفاقاتی که در داخل یک مرکز یا مقر می افتد اما تنها تعداد محدودی از افراد آن مقر از آن مطلع می شوند.
اخیرا راز یکی از قتل های درون فرقه یعنی قتل آقای قربانعلی ترابی در حال بازگو شدن است و ابعاد بیشتری از آن در حال افشا شدن است.از این رو رجوی ها و سران فرقه به تکاپو افتاده اند تا مانع بر ملا شدن راز این جنایت شوند. اما حقیقت تا ابد پوشیده نیست و خورشید همیشه پشت ابر نمی ماند. در واکنش به افشاگری های انجام شده درباره به قتل رساندن قربانعلی ترابی، سران فرقه شروع به سوء استفاده از نام اعضای خانواده وی و افرادی از فرقه که به نوعی با او در ارتباط بودند،کردند تا با سوء استفاده از بی خبری آنها، این جنایت را بپوشانند. یکی از کسانی که از نام او سوء استفاده شده «اسماعیل شهسوار» است. نام او را در زیر یک بیانیه که به احتمال بسیار زیاد خودش هم از محتوای آن بی خبر است گذاشته اند تا بلکه حقیقت قتل قربانعلی ترابی را لاپوشانی کنند!
دیدن نام اسماعیل شهسوار خاطراتی از او را برایم زنده کرد که در اینجا یکی از آنها را بیان می کنم.
در اواخر دهه هفتاد اسماعیل در محور ما بود. چون از قبل او را نمی شناختم و به لحاظ تشکیلاتی هم ربطی نداشتیم، رابطه مان در حد سلام و علیک بود اما مسئولین با او رابطه بدی داشتند و او را «حلقه ضعیف» معرفی می کردند. حلقه ضعیف در تشکیلات فرقه به کسی گفته می شد که از نظر مسئولین وصلش به تشکیلات بسیار ضعیف است و باید تحت برخورد قرار بگیرد تا مشکلش به بقیه اعضا سرایت نکند.
یک شب به ما گفتند که نشست عملیات جاری ما با نفرات هم رده مان در قسمتی که اسماعیل در آن است مشترک برگزار می شود. مشخص بود که یک خبری هست. چرا که معمولاً این کار را برای رده ما نمی کردند مگر در مواقعی که فرمانده یک قسمت غایب باشد و در نتیجه برگزاری نشست او را به مسئولی هم رده با او می سپردند. حالت بعدی این بود که بخواهند فردی را سوژه کرده و تعداد نفرات را زیاد کنند تا فشار بر سوژه بیشتر شود.
مسئول نشست آن شب «فریده ماحوزچی» نام داشت. هنوز نشست شروع نشده بود که ناگهان مسئول نشست، اسماعیل شهسوار را صدا زد و گفت فاکت هایت را بخوان. مشخص بود که از قبل برنامه داشتند تا وی را سوژه کنند. با خواندن نام اسماعیل بقیه افراد حاضر در نشست نفس راحتی کشیدند چرا که فهمیدند آن شب سوژه نیستند. اما در عین حال برای اسماعیل ناراحت بودیم چرا که آن شب می بایست سوژه شود.
اسماعیل گفت فاکت هایم را ننوشتم. بدنبال این جواب، مسئول نشست شروع به اهانت به اسماعیل کرد و به تحریک جمع علیه او پرداخت. اسماعیل ساکت بود و جوابی نمی داد و چند دقیقه طولانی به این منوال گذشت. یعنی مسئول نشست بر علیه اسماعیل وراجی می کرد و اسماعیل سر به زیر انداخته بود و حرفی نمی زد.
ناگهان چند نفر که همیشه در نشست ها چاپلوسی کرده و پاچه همه را می گرفتند و معلوم بود که از قبل توجیه شده اند شروع کردند به داد و بیداد علیه اسماعیل و می گفتند: “این چه وضعی است. چرا حرف نمی زنی. چرا کارت رژیم را بازی می کنی”، “چقدر خواهر مسئول برای تو از خودش مایه بگذارد، چقدر حق رهبری را می خوری” و . . . وقتی هجمه خیلی زیاد شد اسماعیل قصد داشت صحبت کند که ناگهان طبق معمول نشست های آن زمان، چند نفر شروع به داد و بیداد کرده و در حالی که از صندلی های خود بلند شده بودند سر اسماعیل فریاد می زدند: «ساکت باش. چطور جرات می کنی جواب خواهر مسئول را بدهی؟ چقدر بی حیا و دریده شده ای؟» و اباطیلی از این دست.
بار دیگر اسماعیل ساکت شد اما خیمه شب بازی به اوج خود رسیده بود و باز گروه اول بر سرش ریخته و با داد و بیداد می گفتند: “خجالت بکش، خواهر مسئول از خودش برایت مایه گذاشته، جمع دارد از خودش برای تو مایه می گذارد، اما تو حاضر نیستی حرف بزنی؟ خوردن حق رهبری را تمام کن تا کی باید به تو پرداخت شود.”
بار دیگر اسماعیل خواست حرفی بزند که افراد گروه دوم مانع از حرف زدنش شدند و طبق سناریو باز داد و بیداد راه انداختند و می گفتند “ساکت باش. به چه جرأتی می خواهی جواب خواهر مسئول را بدهی، به غیرت ما بر می خورد و این اجازه را به تو نخواهیم داد.”
وضعیت دردناک ولی مضحکی شده بود. اسماعیل نه راه پس داشت و نه راه پیش. نه به او اجازه می دادند حرف بزند و نه اجازه می دادند ساکت باشد. خلاصه یک بلبشوی عجیبی شده بود. تا می خواست حرف بزند می گفتند جواب نده و وقتی سکوت می کرد می گفتند خواهر مسئول و جمع این همه مایه گذاری می کنند اما تو حاضر نیستی فردیتت را بشکنی. تو در حال تقابل کردن هستی. مثل سیب زمینی بی رگ شدی. در این وسط اسماعیل بیچاره گیج شده بود و نمی دانست چه باید بکند.
در نهایت آن شب مسئول نشست وقتی دید اوضاع خیلی مفتضح شده ، تلاش کرد نشست را جمع و جور کند. به معترضین گفت ساکت باشند و به اسماعیل گفت: ” دیدی جمع چه نظری دارد، امشب برو و اعمالت را پروژه کن و برای نشست بعدی بیاور”. به این ترتیب نشست آن شب تمام شد اما همه متوجه شدند که مسئولین فرقه چقدر از اسماعیل کینه دارند.
نتیجه این که اگر کسی در فرقه مانده به این معنا نیست که دل خوشی از فرقه دارد. دلایل مختلفی برای ماندن فرد وجود دارد که بیشتر آن حصارهای ذهنی است که افراد برای اعضا ساخته اند تا آنها را قفل نگه دارند و احساس کنند به محض اینکه بخواهند خودشان را نجات بدهند، به بالاترین آرمان ها خیانت خواهند کرد. اسماعیل شهسواری نیز یکی از این افراد است که بر سر او بلاها آوردند و دل خوشی از رجوی ها ندارد و سرانجام روزی خودش را نجات داده و حقایق را افشا می کند هرچند امروز رجوی ها از نام او سوء استفاده می کنند.
صالحی
متاسفانه شکنجه های روحی افراد بسیار زیاد هست و میطلبد که افرادی همچون شما آقای صالحی و سایر عزیزانی که توانستند از چنگال رجویسم نجات پیدا کنند در این مورد افشاگری کنند تا ماهیت پلید آنها بر همگان آشکار شود . ممنون از خاطره ایی که درد و رنج عناصر فرقه را بازگو نمودید .