مصطفی سلام
حالت خوب است؟ در کمپی که زندگی می کنی نمی دانم در چه وضعیتی هستی؟ نمی دانم در شرایط ویروس کرونا چگونه از خودت مراقبت می کنی؟ تماسی با من نمی گیری که از نگرانی در بیام. ذهنم درگیر توست و تا به حال چندین نامه برای تو ارسال کردم. منتظرم تماسی با من بگیری و مرا خوشحال کنی. هر موقع تلفن زنگ می خورد با خودم می گویم حتما مصطفی است. مصطفی چرا با مادرت تماس نمی گیری؟! همه خانواده نگران تو هستند.
دورترین روستا در ایران با تمام نقاط کشور در تماس است. در محلی که زندگی می کنی چرا تو را به بند کشیده اند و نمی توانی با خانواده ات تماس بگیری و احوالی از آنها بگیری. این چه زندگی است که تو داری؟ معلوم است داری چکار می کنی؟ مگر تو بی کس و کاری چرا خودت را نجات نمی دهی و مثل یک انسان آزاد زندگی نمی کنی؟ این همه سال خودت را زندانی کردی بهترین دوران جوانی خودت را از دست دادی بس نیست؟! تا کی می خواهی خودت را شکنجه کنی. تا کی می خواهی با وعده های دروغین خودت را سرگرم کنی. این چه هدفی است که تو داری دنبال می کنی هم خودت را داری از بین می بری و هم خانواده ات را چندین سال نگران کردی. من مادرتم و به تو می گویم تو را به خدا خودت را نجات بده و ما بقی عمرت را آزاد زندگی کن .
مادرت منتهی زهرایی