دفاع مقدس زوایای پرپیچ و خم و البته مغفول مانده، بسیاری دارد که بخشی از آن تاکنون به قلم راویان و نویسندگان به رشته تحریر درآمده است. جواد کامور بخشایش، نویسنده حوزه ادبیات پایداری معتقد است کسانی که در این حوزه قلم میزنند هنوز به همه آن زوایا نپرداختهاند. او که بهتازگی کتاب «تلخی رهایی» را نوشته میگوید:«جنگ را باید با همه تلخی و شیرینیهایش دید، با همه شکستها و پیروزیهایش. درصورت بیان همه واقعیتهای دوران دفاعمقدس و بازتاب آن در جامعه، آثار تهیه شده با موضوع دفاع مقدس تأثیر بیشتری بر مخاطب خواهد گذاشت». تلخیرهایی که توسط انتشارات سوره مهر چاپ شده، روایت سرگذشت علی بیگلری است که بعد از 4سال اسارت دراردوگاه رژیم بعثی عراق، به امید رهایی تصمیم میگیرد به اردوگاه اشرف منتقل شود اما این تصمیم با مشکلاتی برای او همراه است. بیگلری، سرانجام بعد از 17سال موفق شد به کشور بازگردد؛ بازگشتی که به روایت نویسنده، تلخ و همراه با آسیبهای روحی بود. با جواد کامور بخشایش درباره انتخاب این موضوع گفتوگو کردهایم.
قربانی نفاق
علی بیگلری متولد 1348در کرمانشاه است. 14سال بیشتر نداشت که داوطلبانه به جبهه رفت و 8فروردین 1365به دست نیروهای عراقی اسیر شد. با پایان یافتن جنگ، آزادگان در بلاتکلیفی بودند و دوره سختی را میگذراندند و نمیدانستند قرار است چه اتفاقی برای آنها بیفتد. در این دوره اعضای سازمان مجاهدین که در عملیات مرصاد تعداد زیادی از نیروهای خود را از دست داده بودند، فرصت را غنیمت میشمرند و با حضور در اردوگاهها، تلاش میکنند با دادن وعده و وعید، افراد کم سن و سال را جذب کنند. علی بیگلری با سن کم و به امید اینکه شاید بتواند از اردوگاه اشرف فرار کند، با درخواست مجاهدین موافقت میکند تا از جهنم اسارت در اردوگاه رژیم بعثی فرار کند اما با وارد شدن به اردوگاه اشرف متوجه میشود همه آنچه شنیده بود فریبی بیش نبودهاست و به این ترتیب نخستین تلخی بعد از رها شدن از اردوگاه عراق را تجربه میکند. اظهار پشیمانی از حضور در اردوگاه و جمع مجاهدین موجب شد تا پس از شکنجههای روحی و جسمی توسط مجاهدین ، به زندان ابوغریب منتقل شود. این در حالی بود که آزادگان به ایران بازگشته بودند اما بیگلری همچنان روزهای سختی را در عراق سپری میکرد و سرانجام بعد از 17سال در سال 1382به ایران بازگردانده شد. جواد کامور بخشایش که تاکنون کتابهای متعددی در حوزه دفاع مقدس نوشته است، درباره ویژگی این کتاب میگوید: «بیگلری، بخشی از بهترین سالهای عمرش را در اردوگاه رژیم بعث و بخشی دیگر را در اردوگاه اشرف گذراند و از این منظر، نخستین کتاب در حوزه ادبیات پایداری به شمار میآید که سراغ چنین سوژهای رفته است. مظلومیت راوی کتاب نشاندهنده نفاق و دورویی اعضای سازمان مجاهدین است که چه بلاهایی بر سر یک جوان 19ساله آوردهاند. در بخشی از این کتاب راوی، وقایعی که در اردوگاه اشرف اتفاق افتاده را با جزئیات شرح میدهد که از این نظر هم حائز اهمیت است.»
رهایی همراه با تلخی
کامور بخشایش، در پاسخ به این سؤال که چرا سراغ نگارش این کتاب رفته است میگوید:«معمولا از دل اسناد و مدارک و براساس گفتوگو با افراد مختلف، در حوزه ادبیات پایداری به سوژههای مختلف میرسیم. نام آقای بیگلری را در یکی دو کتاب خوانده بودم، اما رابط اصلی برای آشنایی، شروع مصاحبه و تهیه کتاب، استادم آقای مرتضی سرهنگی بود. با توجه به جذابیتها و اتفاقاتی که در زندگی علی بیگلری افتاده بود، نگارش این کتاب را قبول کردم و بعد از 5سال کار جمعآوری خاطرات راوی (بیگلری)، انجام مصاحبهها از دوستان و نزدیکان و تحقیقات کتابخانهای، نوروز امسال کتاب با نام تلخی رهایی، منتشر شد».
انتخاب نام تلخی رهایی، بیانگر رها شدن از یک زندان و گرفتار شدن در جای دیگر است. کامور بخشایش درباره انتخاب نام کتاب توضیح میدهد؛«تلخی رهایی به این موضوع اشاره دارد که راوی هر جا رهایی پیدا کرده با تلخی همراه بوده است. از زندان رژیم بعثی نجات پیدا میکند و با ورود به اردوگاه اشرف متوجه میشود بهجایی وارد شده که نباید میآمده. پشیمان میشود اما پشیمانی سودی ندارد. او به لحاظ اعتقادی و ایدئولوژی با اعضای سازمان به تناقض میرسد. برای آنکه بتواند خودش را نجات دهد خودکشی میکند اما اعضای سازمان او را نجات میدهند و بعد از شکنجه، به زندان ابوغریب میفرستند؛ جایی که شرایطی بدتری را تجربه میکند. زمانی هم که از زندان رها میشود و به ایران میآید، مجبور است تلخی و سنگینی نگاههای دوستان را به دلیل حضور در اردوگاه اشرف تحمل کند.»
افشای ماهیت فریبکارانه مجاهدین
حضور در اردوگاه اشرف موجب شد تا حتی بعد از برگشتن به ایران نگاههای منفی به بیگلری وجود داشته باشد. با وجود چنین شرایطی رضایت گرفتن از علی بیگلری برای انجام مصاحبه کار آسانی نبوده است. نویسنده کتاب تلخی رهایی میگوید:«30سال از آن دوران گذشته اما علی بیگلری همچنان در تناقض روحی قرار داشت که آیا این خاطرات را بازگو کند یا نه و نگران این موضوع بود که اگر خودش را معرفی کند خوانندگان کتاب او را چگونه قضاوت خواهند کرد. او چندین بار پشیمان و کار متوقف شد اما سرانجام تصمیم به همکاری گرفت برای اینکه مجاهدین که عاملان اصلی قربانی شدنش بودند را معرفی کند. بیگلری که قربانی نفاق بود، اطلاعات و روایات خوبی از دوران حضور در اردوگاه اشرف و فعالیت اعضای سازمان مجاهدین علیه شیعیان و کردها داشت و همه آنچه را میدانست بازگو کرد تا مخاطبان با ماهیت فریبکارانه و منافقانه این سازمان آشنا شوند».
تلخ و شیرین دفاع مقدس
برای اینکه جامعه با ابعاد و زوایای مختلف دفاع مقدس آشنا شود باید جنگ را با همه تلخی و شیرینیهایش دید و با همه شکستها و پیروزیهایش. نویسنده که تجربه نوشتن کتاب «اردوگاه موصل»، «جای امن گلولهها»، «نامی که ماند» و چند کتاب دیگر را در کارنامه خود دارد، دراین باره توضیح میدهد؛ «خیلیها در جنگ قربانی شدند. وظیفه ادبیات پایداری پرداختن به همه این زوایا و ابعاد است. ما باید به بیان سرگذشت افرادی مانند علی بیگلری که قربانی جنگ و نفاق شدند و تمامی هستی و زندگی خود را ازدست دادند بپردازیم. با بیان همه واقعیتها، مطالعه و درک تاریخ دفاع مقدس باورپذیرتر میشود. کاش حمایت از این افراد بیشتر بود و آنها هم میتوانستند مانند سایر آزادگان و به دلیل سختی که در دوران اسارات متحمل شدند از حداقل امتیازها برخوردار میشدند تا بتوانند چارچوب خانوادهشان را حفظ کنند. دیده شدن کتابهایی که نقاط تاریک و بخشهای تلخ دفاع مقدس را بازتاب میدهند اهمیت بسیاری دارد. چه بسا این کتابها همانطور که حضرت آقا فرمودند مصداق بارزی بر جهاد تبیین باشد. روشنگری سازمانی که جوانان را قربانی فریب و نیرنگ کرد، از این منظر قابل بحث و بررسی است و امیدوارم که مخاطبان با خواندن کتاب به ماهیت پلید مجاهدین بیش از پیش پی ببرند.»
*بخشی از کتاب
آن سوی سیم خاردار
هر قدم برمیداشتم حس پوچی و سردرگمی به من دست میداد. گاهی پاهایم سست میشد و میخواستم برگردم اما ندایی از درونم هشدار میداد که علی! تنها راه نجات تو رفتن به آن سوی سیم خاردار است. مگر بوی آزادی را حس نمیکنی؟ قرص و محکم قدم بردار و خودت را به آن سوی سیم خاردار برسان. به آنجا که برسی، خبری از ترس و وحشت و شکنجه و تنهایی نیست. تو آزاد خواهی شد. چند قدم به رهاییات باقیماندهاست. سرم گیج میرفت. مسیر را با قدمهای سست طی کردم و با هر قدم دوباره برمیگشتم و اردوگاه را تماشا میکردم. چندین چشم نگران داشتند مرا بدرقه میکردند. به هر سختی و مرارتی بود مسیر را آمدم و در میان شادی و هیاهوی بچههایی که ورودم را تبریک میگفتند گم شدم. بچهها میگفتند: «خوب کردی آمدی، پوسیدیم توی این زندان لعنتی. میرویم بیرون و بالاخره نجات پیدا میکنیم.» با شنیدن این حرفها کمی آرام شدم. اما همهچیز برایم گنگ و مبهم بود؛ مهمتر از همه آیندهام.
شهره کیانوشراد- روزنامهنگار
همشهری