BBC Radio
مجری: ساعت 15/10 است. سلام! من گراهام لایف هستم. مهمان بعدی من یک مادر متأهل از لیدز است که از یک خانواده سفید پوست طبقه متوسط بریتانیایی است. چقدر انتظار دارید که روزی از جانب مجاهدین خلق ایران آموزش های نظامی بگیرید؟ این دقیقا همان اتفاقی است که برای آن سینگلتون، بعد از آنکه توسط یک گروه افراطی شستشوی مغزی داده شد، افتاد. حالا سینگلتون فعالیتی را آغاز کرده است تا به هر کس که میتواند در برابر جذب توسط چنین گروه ها و فرقه هایی آسیب پذیر باشد هشدار بدهد. او الان در استودیو درکنار من است:
مجری (خطاب به سینگلتون): شما کاملا معمولی به نظر میرسید!
سینگلتون: متشکرم (همراه با خنده)
مجری: یعنی منظورم اینست که شما به نظر آن کسی نمیرسید که چنین کارهایی انجام بدهید. مجاهدین کجا به شما تعلیمات نظامی دادند؟
سینگلتون: در عراق. آنجا قرارگاهی دارند که قرارگاه اشرف نام دارد که هنوز هم در عراق و در استان دیاله هست و من به آنجا برای آموزش های نظامی رفتم.
مجری: چطور شد که کارتان به آنجا کشید؟
سینگلتون: داستانش طولانی است. من با یک پسر ایرانی، وقتی در کالج درس میخواندم، دوست بودم که همزمان با انقلاب ایران در سال 1979 بود. اوضاع سیاسی آشفته ای بود. در آن دوران اتفاقات زیادی در تمامی جهان در حال رخ دادن بود. مارگارت تاچر تازه انتخاب شده بود مردم در همه جا به شدت سیاسی شده بودند و فضا کلا خیلی سیاسی بود. در دانشگاه دوست پسر من در واقع هدف جذب افرادی از مجاهدین قرار گرفته بود و آنها تلاش میکردند او را عضو گیری کنند.
مجری: در کجا به دانشگاه میرفتید؟
سینگلتون: در منچستر. دانشگاه منچستر. بهرحال متدی که برای جذب او بکار میبردند در مورد من نیز کارساز شد. مهم است مردم بدانند که معمولا نسبت به متدهایی که برای جذب در فرقه بکار گرفته میشود بی اطلاع هستند. قضیه به این شکل نیست که بر فرض یک نفر بیاید و بگوید که آیا میخواهی به یک سازمان تروریستی بپیوندی و عملیات انتحاری انجام دهی؟ آنها به هیچ وجه به این شکل به شما مراجعه نمیکنند. پیامی که من تصور میکنم مرا به خود جذب کرد این بود که ما داریم برای عدالت، حقوق بشر، و حقوق شهروندان معمولی بر علیه رژیم مذهبی آیت الله خمینی میجنگیم. بسیاری از افراد چنین مواضعی را حمایت میکردند و لذا آنها اصلا در نظر من غیر عادی جلوه نکردند و بر عکس افرادی فعال و پر هیجان نشان میدادند که البته ایده آلیست بودند و من فکر کردم که میتوانم کاری در این خصوص انجام دهم و به وضعیت حقوق بشر کمک کنم.
مجری: پس تو و دوست پسرت نهایتا کارتان به عراق کشید؟
سینگلتون: قضیه به این سادگی نبود. در واقع ده سال طول کشید تا به آن مرحله رسید.
مجری: در آن زمان حتما حس کردی که ارزش آنرا دارد؟
سینگلتون: آنها قطعا هر کسی را که در کاری بدردشان بخورد جذب میکنند و اشتباه خواهد بود اگر فکر کنیم که آنها صرفا افراد ضعیف و آسیب پذیر را جذب میکنند. وقتی شما با سازمانی جدی مثل مجاهدین برخورد میکنید آنها افراد ضعیف و آسیب پذیر را نمیخواهند بلکه افرادی را میخواهند که بتوانند برایشان کاری انجام دهند. اگر حسابدار باشید و یا اگر دکتر باشید یا هر چیز دیگر. در واقع افرادی که من در مجاهدین با آنها کار میکردم از تحصیلکرده ترین افراد و خانواده های متوسط ایرانی بودند که برای تحصیل به اینجا آمده بودند و آنها عملا همان کسانی بودند که کارهایی که مورد نیاز مجاهدین بود را انجام میدادند و امور را به پیش میبردند. اگر شما فردی خیلی ضعیف و آسیب پذیر باشید زیاد مورد علاقه آنها نخواهید بود چون باید انرژی زیادی بر روی شما صرف کنند. آنها نمیخواهند کار خیلی زیادی انجام دهند تا کسی را برای کارهایشان تعلیم بدهند و به مرحله ای برسانند که جانشان را بر اساس دستورات داده شده بدهند.
مجری: آموزش ها شامل چه مواردی بود و مقدمتا آنها چه کاری از شما میخواستند؟
سینگلتون: پروسه جذب و عضوگیری مرحله ای است که شما از مکانیزم آن هیچ اطلاعی ندارید. شما از ابتدا توسط یک پیام جذب میشوید. مثلا امروز یک نفر ممکن است بگوید که جنگ در عراق غیر عادلانه است و میخواهیم در این رابطه کاری انجام دهیم و شما به جلسات ما بیائید و ما به شما خواهیم گفت که برای کمک چه کاری میتوانید انجام دهید. این همان مرحله پیام است که به شما میرسد. ولی آن چیزی که نهایتا به شستشوی مغزی شما ختم میشود متدهایی است که آنها برای کشاندن شما به مسیری که میخواهند استفاده میکنند. در پیرامون این پیام اصلی، شما محیطی کاملا کنترل کننده می یابید. منظورم اینست که آنها اول اگر بتوانند شما را از محیط معمولی زندگی تان دور میکنند. مثلا اول یک آخر هفته شما را به جای دیگری میبرند که نامش میتواند آخر هفته مطالعاتی باشد که با فرد در خصوص کاری که انجام میشود صحبت میکنند. در طی آن آخر هفته برنامه هایی را پیاده میکنند. مثلا یک نمونه محروم کردن از خوابیدن است. این یک کار کلاسیک است. و یا رژیم غذایی خاصی اعمال میکنند. یا قهوه فراوان همراه با شکر زیاد می نوشانند و در واقع کاری که میکنند اینست که شما را نرم میکنند بطوری که سیستم اعتراض و انتقاد شما آسیب می بیند و احساس میکنید که قادر نیستید سؤالی بپرسید. و اگر واقعا در خصوص آنچه که انجام میدهند سؤال کنید آنها شما را پس میزنند. آنها میگویند که "ما منتظر یک فرد خیلی ویژه ای هستیم تا بیاید. او فوق العاده ویژه است و شما حتما باید سخنان او را بشنوید و وقتی به صحبت های او گوش فرا دهید به سؤالات شما پاسخ داده خواهد شد". اما در واقع وقتی به این مرحله برسید که پای صحبت فرد مزبور بنشینید، شما گرفتار شده اید و می توان گفت تا نیمه راه را رفته اید. شما به مرحله ای میرسید که دیگر با ذهن خودتان فکر نمیکنید. در این نقطه آنچه که من سیستم اعتراضی یا انتقادی می نامم، یعنی همان چیزی که فرد را وادار میکند تا سؤال نماید به شدت سرکوب شده است. سپس آنها برنامه کار خودشان را به روی شما تحمیل میکنند.
مجری: پس چه زمانی شما شروع به سؤال کردن کردید چون به نظر میرسد که آنها مدت زمان طولانی بر روی شما کار میکردند و حتی در عراق با آنها آموزش نظامی میگرفتید. چه زمانی به این نقطه رسیدید که به آنها بگوئید "صبر کنید من دیگر با همه حرفهایی که میزنید موافق نیستم و این دیگر برای من خیلی زیاد است".
سینگلتون: مردم ممکن است کنجکاو باشند که چطور ممکن است من حتی به ذهنم هم خطور نکرده باشد که در خصوص چیزی سؤال کنم. در خصوص اعمال خشونت و موضوع تروریزم و سایر موضوعات من هرگز حتی یک لحظه هم تردید نکردم که کار آنها که در واقع کشتن افراد بود درست است.
مجری: وقتی از کشتن افراد صحبت میکنید، آیا آنها واقعا گفتند که به عنوان عضو این سازمان از شما نیز انتظار دارند که فلان کار و بهمان کار را انجام بدهید.
سینگلتون: آنها بطور مستقیم نمیگفتند ولی برنامه کار را به صورتی میریختند که شما می دانستید که چه اتنظاری دارند. شما بهرحال پیشاپیش میدانید که با گروهی کار میکنید که از سلاح و خشونت برای رسیدن به اهدافش استفاده میکند.
مجری: آیا شما در کنار کسانی کار کردید که واقعا کسی را کشته باشند؟
سینگلتون: من کسان زیادی را میشناختم که کشته شدند. وقتی تمام وقت شدم با افرادی آشنا شدم که بعدا خبر رسید که کشته شدند و میدانستم که آخر این بازی همین است. اگر صادق باشم باید بگویم که تصور نمیکردم از من خواسته شود که چنین کاری را انجام دهم ولی همیشه احتمال چنین درخواستی از من بود.
مجری: آیا کسانی که عملا خود را منفجر کردند را میشناختی؟
سینگلتون: تصویری که ما امروز از تروریسم داریم همان تصویر 7 ژوئیه است. تروریسم مربوط به کسانی است که عملا آمادگی دارند تا جان خود را براحتی بدهند و احتمالا فرستاده میشوند تا کسی را ترور کنند و انتظار نمیرود که زنده برگردند. من بسیاری از افرادی با چنین آمادگی را میشناختم.
مجری: پس شما به زحمت ممکن بود در خصوص این مسائل سؤالی مطرح نمائید. پس چگونه از این وضعیت خلاص شدید؟
سینگلتون: مشکل اصلی من این شد که سازمان مجاهدین خلق مانند اغلب فرقه ها در جزئی ترین امور زندگی فرد دخالت میکنند. آنها تلاش میکنند تا قواعد خود را بر جزئی ترین مسائل خصوصی و روابط فرد اعمال نمایند. آنچه آنها خواستند این بود که هر کس باید تعهد طلاق ابدی بدهد به این معنی که شما مجبور بودید، چه متأهل و چه مجرد، در ذهن خود هرگونه امید به ازدواج با فرد دیگری را طلاق بدهید. دلیلی که برای آن گفته میشد این بود که به این ترتیب رهبر تمامی تعهدات شما را به خود اختصاص خواهد داد. این مسئله به این صورت توجیه میشد که میگفتند اگر شما در حال مبارزه با رژیم سرکوبگر هستید بنابراین تمامی انرژی موجود خود را در این راه نیاز دارید. این البته یک متد دیگر جهت به کنترل در آوردن اعضا بود. برای من این مسئله به معنی پا را یک گام فراتر گذاشتن بود و من به هیچ وجه نمیتوانستم خودم را قانع کنم که چنین چیزی را قبول نمایم. چیزی که جالب بود این بود که آنها مرا وادار کردند تا باور کنم که اشکال از من است و من کم آورده ام. هرگز به ذهن من یا هر کس دیگر در آن سازمان خطور نکرد که چنین خواسته ای از اساس غلط است. وقتی به این موضوع فکر میکنم واقعا وحشتناک است. در واقع شما پایه ای ترین حقوق انسانی خود را واگذار میکنید بدون اینکه متوجه باشید چکار دارید میکنید.
مجری: من متوجه شدم که فضا به این صورت نبود که در پروسه تعلیمات مثلا یک نفر بتواند بگوید که "برای من کافی است و من دارم به خانه ام بر میگردم". من تصور میکنم که موضوع به این سادگی نبود.
سینگلتون: شما اساسا برای تا آخر عمر عضو گیری میشوید. در واقع تا آخر خط. شما عضوگیری میشوید که قدم به قدم به کسی تبدیل شوید که براحتی فرد دیگری را میکشد. از طرف دیگر افرادی هستند که تمام عمر در چنین سازمان هایی کار میکنند و باعث حیات آن میشوند ولی هرگز این امکان را ندارند که یک قدم به محیط بیرون بگذارند. افراد بسیار زیادی در داخل سازمان مجاهدین خلق هستند که فی الواقع از اینکه قدم به جهان واقعی بگذارند وحشت دارند. سازمانی به این شکل که توهم ترس را در ذهن افراد میکارد، و من مطمئن هستم که سازمانهای مدرن هم به همین شکل هستند، آنها را وادار میکنند تا قویا به این باور برسند که اگر سازمان را ترک کنند به راههایی مانند ارتکاب جرم و جنایت و فحشا و اعتیاد خواهند افتاد. آنها شما را به شدت از دنیای خارج از خودشان میترسانند بطوری که شما واقعا از اینکه جدا شوید وحشت دارید. از طرفی آنها شما را در وضعیتی نگاه میدارند که کاملا به آنها وابسته هستید. بدون پول و بدون پاسپورت و بدون حتی ملیت مشخص بالاخره به نقطه ای میرسید که از هر نظر کاملا به آنها وابسته هستید. شما مانند بچه ای در دستان آنها میشوید.
مجری: پس شما چگونه بالاخره جدا شدید؟
سینگلتون: این کار فوق العاده مشکل بود.
مجری: آیا آنها تلاش کردند که شما را باز گردانند.
سینگلتون: بله دقیقا همین تلاش را کردند. آنها خیلی کار کردند تا بلکه مرا نگاه دارند. من به این دلیل جدا شدم که دیگر نمیتوانستم تحمل کنم و به خانه دوستم رفتم و با او که یکی از هواداران آنها بود زندگی میکردم. آنها مجددا از تکنیک های جذب و عضو گیری خود استفاده میکردند. هم تملق میگفتند و هم سعی میکردند احساس گناه به من بدهند. در ضمن میگفتند که تو با افراد عادی فرق میکنی و باید بیائی و به ما کمک کنی و اگر این کار را نکنی مرتکب گناه شده ای. در واقع مبارزه سختی است که انسان بتواند شرایط عادی خود را خصوصا در ذهن و ضمیر خود باز پس بگیرد.
مجری: تو به واقعه 7 ژوئیه اشاره کردی که البته ارتباط زیادی به اینجا یعنی یورکشایر داشت و ظاهرا اکثریت تروریست ها از اینجا رفته بودند. وقتی که خبر رسید که بمبگذاران و تروریست ها در واقع افرادی بودند که در انگلستان به دنیا آمده و بزرگ شده بودند آیا زیاد شگفت زده نشدی؟
سینگلتون: نه! به هیچ وجه! در حقیقت آنچه که مرا مصمم کرد که در این رابطه صحبت کرده و فعال شوم تماشای ویدئوی سیدیک خان (یکی از تروریست های واقعه 7 ژوئیه) بود که او بسادگی همه چیز را محکوم میکرد و من به او نگاه کردم و با خودم گفتم که من این وضعیت که فردی شستشوی مغزی شده باشد را میشناسم. من افراد زیادی مانند اینها را دیده ام و حتی با لغاتی که وی مورد استفاده قرار میداد آشنا بودم. او یک تبعه بریتانیا بود ولی او از "ما" صحبت نمیکرد و صرفا از "شما"، وقتی بریتانیایی ها را مخاطب قرار میداد، حرف میزد. حس ملی گرایی او توسط سازمانی که با آنها بود با استفاده از تکنیک های کنترل ذهنی از بین برده شده بود. همان تکنیک هایی که بصورت متداول در چنین سازمان هایی مورد استفاده قرار میگیرند.
مجری: پس شما در خلال فعالیت هایتان میخواهید همین موضوع را نشان بدهید.
سینگلتون: دقیقا! من میخواهم پیام خودم را به همه کس، خصوصا افراد جوان که ایده آلیست هستند و مدام فکر میکنند که چکار میتوانند بکنند که جهان را تغییر دهند، بدهم. باید در نظر داشت که این تکنیک های جذب میتواند تقریبا بر روی هر فردی اثر بگذارد مشروط بر اینکه در شرایط و زمان مشخصی قرار گرفته باشند. اگر شما نسبت به نحوه کارکرد آنها آگاهی داشته باشید میتوانید از آن اجتناب نمائید. اما این تکنیک ها آنقدر پیجیده هستند که شما باید کاملا نسبت به آنها هوشیار باشید تا قبل از اینکه دیر شده باشد زنگ های خطر به صدا در آمده باشند. من تصور میکنم که بهتر است آموزش های بیشتری در خصوص فرقه ها بطور عام در مدارس داده شود. همچنین بهتر است که از جانب دولت اطلاع رسانی بیشتری صورت بگیرد. شما اگر یک تروریست که بمب در دست دارد ببینید احساس میکنید که باید او را متوقف کرده و دستگیر نمائید. اما مسئله خیلی عمیق تر از آن است. این یک مشکل اجتماعی است. این مسئله دیگر صرفا یک مشکل امنیتی نیست. این دولت باید نگاه کند که این گروه ها از چه تکنیک هایی برای جذب استفاده میکنند و چه متدهایی را به خدمت میگیرند و سپس منابع آنها را قطع نمایند. وقتی شما بر فرض با القاعده آشنا و همکار شدید دیگر خیلی دیر شده است و شما دیگر عضو شده و جزو آنها گردیده اید. اگر شما یک نفر را دستگیر کنید باید مطمئن باشید که صدها نفر دیگر چون او در راهند که باید قبل از اینکه به چنین مرحله ای برسند متوقف گردند.
مجری: این داستان فوق العاده جالبی بود. خیلی خوب بود که این هفته با ما بودید. آن سینگلتون، از شما برای صحبت امروز با ما تشکر میکنم. خیلی متشکرم.
مجری: این برنامه یورکشایر امروز از بی بی سی – رادیو لیدز است.
2007-05-24
بی بی سی – رادیو لیدز