برای پرداختن به عملیات فروغ جاویدان باید قدری به گذشته برویم و تحلیل های رجوی را مرور کنیم. او می گفت حکومت ایران به هیچ عنوان حاضر نیست تن به صلح بدهد و اگر این کار انجام شود باید سرنگونی را در چشم انداز وی دید.
با این تحلیل سالها همه اعضا و نیروهای هوادار خود و همچنین پیر و پاتال های شورا را سرکار گذاشت و همه دلشان را به این خوش کرده بودند که خدا کند روزی حکومت ایران تن به صلح بدهد و راه به سرنگونی ختم شود.
در این میان فرقه رجوی همچنان به دنبال عملیات بزرگتری بود که نمونه آخرش عملیات چلچراغ بود که با همکاری و حمایت همه جانبه ارتش صدام صورت گرفت وگرنه خود رجوی که نمی توانست حتی به نزدیکی مرز هم برسد.
رجوی بعد از اشغال شهر مهران سرمست از پیروزی بود و نیروهای وی در مهران شعار امروز مهران و فردا تهران سر دادند . او فکر می کرد عملیات بعدی وی حتماٌ به گرفتن شهر تهران خواهید انجامید به همین دلیل پنجم مهر همان سال یعنی 67 عملیات فروغ جاویدان را به راه انداخت. نیروهای فرقه هم سرمست از گرفتن غنائم و آوردن شان به اشرف بودند و خوشحال بودند که توانستند در این جنگ پیروز بیرون بیایند تا اینکه خبری مانند بمب در اشرف ترکید و همه را آچمز کرد و آن قبول آتش بس توسط ایران بود دو روز مانده به سالگرد قطعنامه صلح شورای امنیت در 29 تیر 1366 که برای پایان دادن به جنگ عراق علیه ایران صادر شده بود در تاریخ 27 تیر 67 از سوی ایران پذیرفته شد و دو روز بعد رهبری ایران در 29 تیر 67 رسماٌ این خبر را تائید کرد.
اما این خبر چه حواشی و پیامدی برای سازمان مجاهدین خلق داشت؟ چه بازتابی در مناسبات می توانست داشته باشید؟! رجوی شیاد به مانند همیشه اصلاٌ روی مسئله اینکه صلح طناب دار حکومت ایران است نرفت و هیچ وقت سر این بحث را باز نکرد و سعی کرد با سکوت از روی این مسئله بگذرد.
حتی اعضای شورای بی خاصیت فرقه رجوی هم جرات نکردند از رجوی سئوال کنند اگر صلح طناب دار حکومت ایران است چرا اینگونه نشد؟ چرا روی این تحلیل کشکی که سالیان آنرا نشخوار می کرد نمی رود؟ تحلیل سازمان در مورد صلح چیست؟ رجوی خوب دریافته بود اگر بین عراق و ایران صلح بشود دیگر نمی تواند در شکاف جنگ در عراق باقی بماند و حتی ممکن است مورد معامله قرار بگیرد به همین خاطر تصمیم گرفت دست به کار خطرناکی بزند و آخرین شانس خود را برای ماندن در عراق امتحان کند.
او می توانست ابتدا به تحلیل شرایط بپردازد و عنوان کند خط وی درست نبوده و باید عراق را ترک کند و به کار سیاسی در اروپا ادامه دهد و یا اینکه در عراق بماند و باز دست به عملیات تروریستی بزند.
از آنجایی که رجوی هیچ وقت شکست را قبول ندارد و همه چیز را پیروزی جلوه می دهد این بار نیز راه دوم را انتخاب کرد و اینکه در عراق بماند و دست به قمار بزرگی بزند .
او فکر می کرد با فریب دادن افراد هوادار مقیم اروپا و کشاندن شان به عراق با عنوان اینکه پیروزی نزدیک است ، آنان را به عراق آورده و با دادن سلاح نفرات را به جنگ بفرستد و حتی شاهد بودیم خیلی از همین افراد حتی بلد نبودند چگونه با سلاح کار کنند و به جنگ رفته و دیگر باز نگشتند. چرا رجوی دست به این کار زد ؟ چون رجوی برای جنگ و باقی ماندن درعراق به خونشان نیاز داشت و اصلاٌ برایش جان انسانها مهم نبود .
رجوی که مانند حمار در این جریان گیر کرده بود او تصویر و تحلیل نادرستی از اوضاع داخل کشور داشت این بار نیز دست به دامان صدام شد تا علاوه بر صدور اجازه برای حمله به مرز ایران، از انها پشتیبانی هم بکند و به زعم خود فاتح تهران شود!
در هماهنگی با نیروهای ارتش صدام، قرار شد نیروهای سازمان از سمت قصرشیرین به داخل کشور نفوذ کرده و ارتش صدام هم در جنوب عملیات گسترده ای علیه ارتش ایران انجام دهد تا به این ترتیب ایران نتواند نیروهای خود را برای کمک به سمت شمال یعنی قصرشیرین و سرپل ذهاب بیاورد.
افراد سازمان هنوز نمی دانستند رجوی چه منجلابی برایشان تدارک دیده است. بعد از اعلام آتش بس ذهن همه افراد درگیر سئوالات زیادی بود مانند آیا دیگر نمی توانیم عملیات کنیم؟ آیا چشم انداز سرنگونی از بین رفته است؟ آیا برای همیشه در عراق ماندنی شدیم؟ آیا بعد از صلح مورد معامله قرار خواهیم گرفت؟ و هزاران سئوال دیگر و هیچ کس جوابی برای این سوالات نداشت..