وزارت امورخارجه ی امریکا بیش از 30 دلیل برای قرار دادن سازمان مجاهدین خلق در فهرست سازمان های تروریستی ارائه داده است. در میان این دلایل بر " توانایی و خواست اعضا و رهبران مجاهدین خلق جهت پیشبرد عملیات های تروریستی در سراسر جهان " تأکید می کند. هنوز ارتش امریکا از پایگاه های این سازمان در عراق حفاظت می کند و عبور و مرور و خروج و ورود کالا به این پایگاه ها را کنترل می کند. این همکاری /محکومیت در موازات هم از مدت ها پیش توسط خبرگزاری هایی چون الجزیره مورد انتقاد قرار می گرفته است و در سال 2003 به اوج خود رسید. در آن سال، بسیاری گفتند که CIA حملاتی را با حمایت مجاهدین در مرزهای ایران – عراق راه اندازی کرده اند.
به نظر می رسد که پنتاگون و کاخ سفید از بهره بردن از این گروه در راستای هدف خودشان خوشحال باشند. در سال 2002، شورای ملی مقاومت ایران، شاخه ی عمومی مجاهدین خلق، به عنوان منبع اصلی افشای برنامه ی هسته ای ایران ذکر شد. درآن هنگام، بوش و دیگر مقامات تحسین کردن شورای ملی مقاومت را انکار کردند و مجاهدین خلق متوجه تغییری در موضع ایالات متحده نسبت به سازمانش شد. اما این تغییر آن تحسین را متوقف نکرد.
البته این چیز تازه ای نیست. حمایت گروه هایی چون اتحاد شمال افغانستان و کردهای شمال عراق از مدت ها پیش فرمول کاملاً اثبات شده ای برای برقراری سیاست خارجی استواری بدون آلودن دست های مان تلقی می شده است. با این وجود، به نظر می رسد برگزیدن سازمان های تروریستی مان نابخردانه و بی باکانه باشد. تنها به دلیل این که سازمانی از تاکتیک های تروریستی جهت براندازی قدرت در ایران بهره می برد، از تروریست بودن آنها نمی کاهد.
چه کسی یک تروریست را از یک مبارز آزادیخواه جدا می کند؟
به نظر من بستگی به کل موضوع دارد. کاخ سفید مملو از دانشجویان کیسینجر است؛ بنابراین اصلاً شگفت آور نیست که کاخ سفید و پنتاگون از مکتب کیسینجر بهره می برند تا از لیموهای جنگ عراق خود، لیموناد بسازند. درست هنگامی که امریکا روابطش با چین را عادی می کند (که به نحو مؤثری جنگ سرد در شرق زمین را خاتمه می دهد)، سرانجام روابط با ایران نیز دوستانه می شود (به ویژه اگر امریکا بتواند بر همکاری مشابهانی چون ترکیه و عربستان سعودی حساب کند). اگر سیاست خارجی ما از تاریخ پیروی کند، اولین کسانی که از آن روابط عادی شده رنج خواهند برد، مجاهدین خلق در جنوب ایران (شاید) و کرد ها در شمال عراق هستند.
این پیش تر هم رخ داده است:
هنگامی که کیسینجر وارد چین شد،یکی از تقاضا هایی که مطرح شد آن بود که همه ی حرکات نظامی مخفیانه علیه چین فوراً متوقف شود. شاید برای تسلی خاطر خانواده ها ی استفن گیب کاسارد بود. وی جان خویش را در راه حمایت از مأموریت های CIA در تبت از دست داده بود چرا که در تبت بسیاری از تبتی هایی که در " فورت مک هیل"، "کولورادو" آموزش دیده بودند علیه چین به جنگ چریکی پرداخته بودند. احتمالاً کوچکترین تسلی خاطری برای تبتی ها نبود،درعین حال، امریکا فوراً از حمایت رسمی خود دست کشیدند و ارتش چین به بسیاری از مناطقی که توسط مبارزان آزادیخواه تبت گرفته و نگهداری شده بود، لشکر کشید.
چند سرباز و عامل امریکایی دیگری " مبارز آزادی خواه" قربانی شده خواهند بود؟ چند گروه دیگر که سال ها بر حمایت امریکا حساب کرده اند در صورتی که امریکا در جهان به توافقاتی برسد مطرود و فراموش خواهند شد؟
سیاست خارجی موضوع پیچیده ای است و بدون تردید بسیاری از کسانی که جان خود را بر سر آن گذاشتند،دریافتند که امکان زیادی بوده است – شاید حتی ضمانتی بوده است. با این وجود، آیا نباید جنگ ایالات متحده ی امریکا علیه تروریسم، شامل همه ی گروه ها و سازمان های تروریستی بشود؟ اگر خیر،چرا خیر؟ و چه کسی سامانه ی رتبه بندی را برای ما فراهم می کند تا افراد خوب را از افراد بد باز بشناسیم؟
5 ژوئن 2007
Independentreport.org