دیکتاتوری رجوی استحاله ناپذیر است

خیانت مسعود رجوی به یارانش در زندان شاه، شروع سقوط او در سازمان و پشت کردن به اصول مبارزاتی محسوب می شود. او که از مرکزیت سازمان بود، در خیانتی آشکار به همرزمان خود، در همکاری کامل با ساواک شاه از اعدام جهید. لغو حکم اعدام او طبق اسناد متقن ساواک، در اثر موازی کاری کامل او در لو دادن دوستان خود از جمله محل خانه بنیانگذار سازمان، شکل گرفت. اما مسعود رجوی با دجالیت خاص خودش، بر آن واقعه خاک پاشید و بعدها با یدک کشیدن عنوان زندانی سیاسی زمان شاه، بسیاری را فریب داد و بر کرسی رهبری سازمان نشست، رقبای خود و برخی یاران نزدیک خود از جمله اشرف رجوی (همسرش)، موسی خیابانی (رقیب اصلی او برای جایگاه رهبری سازمان ) و چندین نفر دیگر را نیز، پس از فرار زبونانه خود از کشور، قربانی کرد و یکه تاز میدان خیانت شد.

بعد از استقرار در عراق و همکاری کامل با صدام حسین، صفحه درخشان! دیگری را در پیمان شکنی و عهدشکنی رقم زد و به ورطه خائنان داخل گشت. در ادامه و در پی بن بست های پی در پی نظامی و سیاسی ، دست به جراحی دیگری در درون سازمان زد و همه اعضای سازمان را مکلف کرد که همسران خود را طلاق داده و زنان خود را تحویل رهبری دهند. چون این سیاست او نیز جوابگو نبود و همه اعضای سازمان و حتی کادر مرکزی سازمان به این مسئله معترض شدند، بساط زندان و شکنجه را ترتیب داد و با پشتوانه حزب بعث عراق و استخبارات و … در تمام قرارگاههای خود در عراق، دست به زندان سازی و حبس مخالفان زد و بحث مشت آهنین در مقابل منتقدین را روی میز آورد.

دیگر در عراق هر نیرویی وارد می شد، خروجش جز با مرگ همان نیرو، خاتمه نمی یافت. خود مسعود رجوی با صراحت تمام می گفت: بمیر و بدم! یعنی هر طور شده و با هر جان کندنی باید در صفوف زور و اجبار رجوی و تا سرنگونی بمانید. بعدها هم اضافه کرد که همه باید تا ابدالدهر مجاهد مانده و از زندگی عادی جامعه، خداحافظی کنید.

بدین ترتیب بود که دیکتاتوری در سازمان، شکل رسمی به خود گرفت و یک مناسبات خشک و تو خالی، در شرایط اجبار شکل گرفت. هر روز در گوشه ای از سازمان، نیرویی خودکشی می کرد و یا در زندان های رجوی به قتل می رسید. جنایتی نبود که به دستور مسعود رجوی در سازمان اتفاق نیفتد.

هر کس هم جرات می کرد و از زندان رجوی فرار می کرد، با همکاری نیروهای صدام حسین دستگیر و زیر شدیدترین شکنجه ها قرار می گرفت و اعترافات اجباری آنها در حضور جمع ، علنی می شد.

دوران زندگی تشکیلاتی در عراق، جزو سخت ترین دوران های هر نیرو محسوب می شود. در اسارتگاه اشرف در کنار خیابان 100، زندانی علنی در انظار عمومی وجود داشت با برج های بلند نگهبانی و این معنی را تداعی می کرد که هر مخالفی در سازمان، زندانی خواهد شد و خروجی متصور نیست. کم کم همه به این نتیجه رسیدیم که مخالفت فایده ای ندارد و انطباق نیروها در سازمان شروع شد، همه منتظر بودیم که خود خدا راهمان را باز کند. همه به امید راهگشایی بودیم که راه خروج ما را باز کند. اما دریغ از فریاد رسی! گویا خدا هم ما را فراموش کرده بود! اما اینطور نبود و خیلی زود سرفصل مهمی فرا رسید، نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکایی ها با قصد دستیابی به نفت عراق، این کشور را از زمین و هوا مورد تهاجم وسیعی قرار دادند، علیرغم سخنان مسعود که می گفت سرنوشت سازمان به سرنوشت عراق ربطی ندارد، همه می دانستیم که ما در شرایطی قرار گرفتیم که امکان دارد، آن لحظه موعود فرا برسد و ما به آزادی برسیم. رهبری سازمان غیب شد و مریم هم سر از زندان های فرانسه در آورد! ما متوجه شدیم که مسعود رجوی بسان سال 1351 باز هم جان بی مقدار خود را برداشته و فرار کرده است. همینطور هم شد که در روزی از روزها ، سازمان مجبور شد به صورت نمایشی هم که شده ، دربهائی را که سالهای سال بسته بود، باز کند. اما همین یک قطره آزادی انتخاب، به برچیده شدن بساط سرکوب و دیکتاتوری رجوی در قرارگاههای بسته اش انجامید. تنها در یک روز، نزدیک به 600 نفر از نیروهای قسم داده شده سازمان، دست به جدائی زدند و از اشرف خارج شدند و در محلی به نام تیف که توسط آمریکائی ها راه اندازی شده بود، منتقل شدند.
دیوار دیکتاتور مقیم عراق، ترک برداشته بود و خودش نیز غیب شده بود. ما هم به این بهانه که تعهداتمان به مسعود رجوی بود و اینک مخفی شده بود، دیگر تعهدی نداریم و خارج می شویم.

زمان گذشت و ما به ایران برگشتیم و سازمان نیز از عراق اخراج شد و تحت حمایت ارباب جدید آمریکا، به کشور فلک زده آلبانی منتقل شد.

در آلبانی نیز نزدیک به 400 نفر پس از گذشتن از هفت خوان رستم، موفق شدند از سازمان جدا شوند. اما باز این پایان ماجرا نبود و در آلبانی نیز سازمان دست از سر جداشدگان بر نداشت، هر روز دست به توطئه چینی جدیدی زد و زندگی راحت را نیز از جداشدگان دریغ کرد، گویا رجوی نمی خواهد آب خوش از گلوی جداشده ها که مسیر دیگری را انتخاب کرده بودند، پائین برود.

اما بیچاره شب پرستان، نمی دانند که همان خدائی که آنان را از عراق با اردنگی بیرون انداخت، در همین آلبانی هم وجود دارد. جداشدگان از این سازمان دیکتاتور، ازدواج کردند و فرزند آوردند، زندگی تک تک جداشدگان در مسیر انتخاب جدید ، شکوفاتر شد و این امر نیز برای رجوی ها قابل قبول نبود و هر روز دسیسه ای تازه تدارک دیدند و با هزینه کردن دلارهای فراوان ، دست از آزار و اذیت جداشدگان بر نداشتند. اما چیزی که مسلم است، این است که دنیای واقعیت ها، بسیار سرسخت تر از آن است که یک فرقه مطرود شده و رهبرانش ، بتوانند خللی در آن ایجاد کنند. حق حیات آزادانه ، حق آزادی ، حق ازدواج و تشکیل خانواده ، حق برخورداری از تمام نعمات الهی از بدیهی ترین حقوق انسانی است و هیچ کس نمی تواند آن حقوق را برای همیشه سلب کند. امروز در زندان های رجوی ، هنوز هستند کسانی که جرات اعتراض داشته و ننگ رجوی را قبول نکردند. دور نیست روزی که مظلومین در فرقه بدنام رجوی، به آزادی دست یابند و صدها خانواده را با خبر جدائی خود و زندگی آزاد ، خوشحال کنند.

فرید

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا