بدنبال انقلاب به اصطلاح درونی و یا همان ایدئولوژیکی، اصلی در نشست ها حاکم شد که حرف دروغ را باید اثبات کرد! اوایل همه اعضای شرکت کننده در نشست متعجب و هاج و واج مانده بودند که مگر دروغ هم اثبات شدنی است؟! چگونه می توان موضوعی را که در اساس واقعیت ندارد اثبات کرد؟ در ادامه بعنوان یک روال کار و در جریان نشست ها تعداد افراد محدود که ذاتا دروغگو و چاپلوس بودند دروغی را به عضوی که سوژه نشست بود می بستند و بعد مسئول نشست فرد را مجبور می کرد که این دروغ را ثابت کند!
هر قدر فرد سوژه نشست تلاش می کرد که خواهر و یا برادر من چطور مسئولیت کاری را که مرتکب نشده ام برعهده بگیرم؟ گوش شنوایی نبود! در نهایت سوژه نشست مجبور می شد به دروغ مسئولیت گناهی را که مرتکب نشده برعهده بگیرد تا دست از سرش بردارند. و بدین ترتیب این سبک دروغ گویی و القاء دروغ و پذیرش مسئولیت آن بعنوان یک ارزش در تشکیلات مجاهدین خلق نهادینه شد. تحت تاثیر همین ضد ارزش افرادی که با یکدیگر مشکل داشتند برای تسویه حساب های شخصی و خراب کردن وجهه فرد در مناسبات تشکیلاتی به دوستان خود جرم دروغ می بستند. تا بدینوسیله خود را در جایگاه بالای تشکیلات قرار دهند.
بعدها برایم جا افتاد که اصرار مسئولین برای پذیرش و اثبات دروغ بدین دلیل بوده که اعضا حساسیت های خود را به دروغ های مسعود و مریم از دست بدهند و در مقابل آن واکنشی نداشته باشند. واین چنین رجوی سالها بزرگ ترین دروغ ها را در قالب واقعیت به اعضا تحمیل و آنها هم در ضمیر صادقانه خود مجبور به اثبات آن بودند و این شیوه همچنان ادامه دارد.
رستم آلبوغبیش