سازمان مجاهدین خلق از آغاز پیدایش خود مدعی داشتن ایدئولوژی اسلام و پذیرش بخش های “علمی” مارکسیسم بود. آنان همواره مدعی بوده اند که اسلام آن ها تنها تفسیر واقعی از اسلام است و مدعیان دیگر اسلام دیدگاه التقاطی از اسلام دارند و نظرگاه هایشان بورژوازی یا فئودالی و … است. به این ترتیب مجاهدین خلق مدعی بوده و هستند که تنها اسلام آنان از دیدگاه های طبقاتی مصون بوده و هست و بنابراین آن ها تنها کسانی هستند که می توانند حزب الله واقعی باشند.
در یکی از جزوات مجاهدین خلق که پس از انقلاب اسلامی به چاپ رسید آمده است: “ما با ردّ تکامل خود به خودی، و با اعتقاد به یک ارزش مطلق در سرآغاز و منتهای هستی و پذیرش تکامل هدف دار، از طبقه، الهام نمی گیریم، بلکه از خدا الهام می گیریم، که انسان نیز باید مسیر تکامل را در جهت کمال به سوی او طی کند. لذا ایدئولوژی خود را بیان وحی و زبان گویای آفرینش و در نتیجه اساساً تصویر مطلقی از جهان تلقی می کنیم، که طبعاً از درون طبقه بیرون نمی آید، بدین اعتبار ما خود را اصولاً حزب یکتا پرستان (حزب الله) می دانیم، که در شرایطی با تکیه بر عنصر عینی جامعه شناسانه خود، یعنی محروم ترین و بالنده ترین نیروها و طبقات اجتماعی (مستضعفین)، آرمان های ایدئولوژیک خود را تحقق می بخشیم.”
به این ترتیب تاکنون مجاهدین خلق مدعی این بوده و هستند که ایدئولوژی آنان هیچ چیز نیست به جز اسلام واقعی و خالص. با این حال موضع مجاهدین خلق در قبال انقلاب اسلامی ایران و جمهوری اسلامی ایران، نسبت به شرایط مکانی و زمانی تغییرات بسیاری پیدا کرده است. در بیانیه ای که به مناسبت رفراندوم جمهوری اسلامی دادند، به رغم این که شرایطی برای پذیرش حکومت آتی تحت عنوان اسلام را اعلام نمودند – شرایطی مانند این که حکومت آتی باید ضد امپریالیسم، ضد آمریکا، ضد صهیونیسم و اسرائیل باشد – با این حال از اعضا و هواداران خود خواستند که به رفراندوم پاسخ مثبت بدهند. اما آیا این رأی مثبت به خاطر این بود که آن ها می دیدند که اکثریت مردم ایران به چنین رفراندومی رأی مثبت خواهند داد و هرگونه مخالفتی با آن به معنی از دست دادن حمایت مردمی و مغضوب اکثریت جامعه شدن است، یا این که آنان به واقع به رأی خود مؤمن بوده و با خلوص نیت رأی دادند، چیزی است که جای بحث دارد.
همان طور که خواهیم دید مسعود رجوی و طبعاً هواداران او تحت عنوان سازمان مجاهدین خلق، هیچ گاه اسلام دیگری جز اسلام خود، انقلابی جز انقلابی که رهبریش به رجوی تعلق داشته باشد، و رهبری جز رجوی را نمی توانند با پسوند اسلامی قبول کنند. اما در بهار بعد از انقلاب، آن ها هر سه را با افتخار و سربلندی و البته منافقانه قبول کرده و در انتشارات رسمی خود اعلام نمودند.
در مورد رأی مثبت به جمهوری اسلامی، بیانیه مجاهدین خلق در این مورد به روشنی، آشکار می کند که رأی آن ها جهت از دست ندادن حمایت مردمی بوده و بس. در بخشی از این بیانیه آمده است: “با توجه به واقعیات سیاسی و اجتماعی کنونی جامعه ایران، جای تردید نمی ماند که برقراری جمهوری اسلامی، خواست اکثریت قاطع مردم ما، و لذا موفقیت آن در رفراندوم پیش بینی شده از جانب دولت از پیش محرز است و لذا ضدیت با آن جز سکتاریسم نخواهد بود.” در همان بیانیه مجدداً آمده است که “استقرار جمهوری اسلامی قطع نظر از هر پیشوند و پسوندی که، توضیحاً بر آن متصور شده باشد، طبعاً برای “مجاهدین خلق ایران” به عنوان سازمانی که از آغاز حامل یک رسالت مکتبی بوده است، به خودی خود یک کمال مطلوب است.”
بعد از شکست 30 خرداد، رجوی اعلام کرد که ما به رفراندوم رأی مشروط داده بودیم و هیچ گاه انقلاب را به عنوان انقلاب اسلامی قبول نکردیم. وی در مصاحبه با نشریه ایرانشهر می گوید: “به تمام اعلامیهها و آثار مجاهدین خلق که نگاه کنید چیزی به نام انقلاب اسلامی به رسمیت شناخته نشده و پیوسته از انقلاب رهایی بخش ضد امپریالیستی و اسلامی صحبت می شود. به عبارت دیگر ما انقلاب را فقط به درجاتی که در مسیر رهایی بخش و ضد امپریالیستی گام بردارد، اسلامی می شناختیم.”
البته این گفته مسعود رجوی هم مانند خیلی از ادعاهای دیگر او درست نیست، چرا که مجاهدین خلق هم انقلاب را انقلاب اسلامی نامیدند و هم رهبر انقلاب اسلامی را “امام” خواندند که از نظر مسلمانان و به خصوص شیعیان دارای اعتبار و وزن خاص مذهبی و ایدئولوژیک است. برای نمونه می توانید به مجموعه اطلاعیه های مجاهدین خلق شماره یک صفحه 42 مراجعه نموده و در اطلاعیه ای که در تاریخ 11/12/1357 خطاب به “برادران و خواهران کارگر” دادند چنین بخوانید: “شما به حق شایسته ترین فرزندان انقلاب اسلامی ما به رهبری “امام خمینی” هستید، انقلابی که با دادن ده ها هزار شهید به مرحله کنونی رسیده است.”
بعد از ترک ایران در فرانسه، مسعود رجوی از طرف متحدین جدیدش در شورای ملی مقاومت تحت فشار بود که حکومت آینده ایران را غیر دینی اعلام کرده و جدایی دین از دولت را پذیرا شود. اما تا زمانی که وی هنوز امیدوار بود که ممکن است از حمایت مردمی در داخل کشور برخوردار باشد در مقابل این خواسته مقاومت می کرد. او در جمع بندی یک ساله خود از “مقاومت” که بعداً از طرف سازمان به صورت کتابی به چاپ رسید، در مقابل این فشارها می گوید: “باور کنید، باور کنید، که در ایران سال 1361 و در برابر مجاهدین خلق ایران، شعار جدایی اسلام از سیاست، همان قدر مضحک و خنده دار و گویای کج فهمی است که کسی شعار بدهد «جدایی مارکسیسم از سیاست.»” هم زمان رجوی حکومت آینده ایران را جمهوری دموکراتیک اسلامی نامید.
اما همین رجوی وقتی که متوجه شد که هیچ امیدی به حمایت مردم در داخل کشور نمی تواند داشته باشد و تنها با حمایت کشورهای غربی و هواداران خود در خارج از کشور است که ممکن است شانس محقق شدن آرزوهای دیرینه اش را بيابد، به یک باره آن چیزی که وی آن را «مضحک»، «خنده آور» و شاخص «کج فهمی» می دانست را پذیرفته و خود علمدار شعار «جدایی دین از دولت» شد و آن را به عنوان یکی از اصول برنامه ی شورای ملی مقاومت اعلام نموده و مدعی شد که نام «جمهوری دموکراتیک اسلامی» برای حکومت آینده را هم به این دلیل انتخاب کرده است که حکومت ایران نتواند آن ها را متهم به دشمنی با اسلام کند. اما بین این گفته های متناقض، کدام واقعیت است و کدام حُقه، ریا و نفاق؟
جواب این است: هیچ یک از این ها برای یک فرقه ی مخرب و رهبرش مهم نیستند، چرا که آنچه برای آنان مهم است این است که چه چیزی در چه زمانی و در چه مکانی می تواند به آن ها کمک کند که زودتر به مقصود واقعی خود و محقق شدن آرزوهای کودکانه رهبر فرقه برسند.
کتاب فرقه های تروریستی و مخرب
نوعی برده داری نوین
دکتر مسعود بنی صدر
صفحه های 157 الی 155
تنظیم از عاطفه نادعلیان