بابا جان سلام ، امیدوارم که خوب باشید.
من هیچ تصویری از شما ندارم چرا که وقتی کوچک بودم تو از ایران رفته بودی و گرفتار سازمان مجاهدین خلق شدی. مادرم من و خواهرم را با مشکلات زیادی بزرگ کرد. من وقتی فهمیدم تو در سازمان مجاهدین خلق گرفتار هستی پیگیر کارت شدم. بابا جان من خیلی دلم می خواهد برای یک بار هم شده تو را از نزدیک ببینم و در آغوش بگیرم. خیلی دوست دارم بدانم علتش چه بوده که من و خواهرم را تنها گذاشتی؟ بابا جان می خواهم بدانم در طی این سالها چه چیزی بدست آوردی؟ اگر می گویی که می خواهی آزادی به ارمغان بیاوری من و خواهرم این نوع آزادی را نمی خواهیم چون زمانی که به تو نیاز داشتیم، در کنارمان نبودی .
من حرفهای زیادی برای گفتن دارم. درد دل های زیادی دارم که می خواهم فقط و فقط به تو بگویم. ولی متاسفانه سران سازمان مجاهدین حتی اجازه یک تماس تلفنی کوتاه را به تو نمی دهند و این بسیار دردناک است.
باباجان من تا زمانی که زنده هستم برای رهایی تو اقدام خواهم کرد و امیدوارم که مقامات دولت آلبانی اجازه ورود من و سایر خانواده ها به کشورشان را بدهند که بتوانم برای یک بار هم شده از نزدیک پدرم را در آغوش بگیرم .
کسی که همیشه به یاد توست – پسرت علی اصغر – ساری