ضرب العجل دیماه 1387 و راه حل سوم

مجاهدین خلق در ادامه قول و قرارهای خود، این بار شماره معکوسی تا دیماه 1387 را اعلام کرده و از چندین ماه پیش تعهد دوساله گرفتند تا نیروها در این فرجه اعلام شده طعمه نشوند و با مجاهدین باقی بمانند ؛ تعیین ضرب العجل برای سرنگونی رژیم و تعهد ایدئولوژیک برای ماندن تا دی ماه سال آینده برای کسانی که در اشرف و اورسورواز نگه داشته شده اند و یا مانده اند بعنوان یک اصل می باشد ولی عده ای علیرغم تعهد سپاری راه به بیرون پیداکرده و پرده از آخرین نمایش مجاهدین برداشتند.  

دیماه 1387 مصادف با ژانویه 2009 یعنی پایان دوره ریاست جمهوری جرج بوش در آمریکاست ؛ این را همه کسانی که تعهد سپرده اند می دانند و شاید هم بهمین دلیل کسی سئوال نکرده است که دیماه 87 را از کجا آورده اید؟! ؛ پر واضح است که سازمان مجاهدین خلق بعد از اشغال عراق و سرنگون شدن صدام حسین و خلع سلاح شدن ارتش آزادیبخش ملی، تمامی استراتژی آینده خود را بر پایه این فرضیه که آمریکا تحت ریاست بوش به ایران حمله کند و نظام را سرنگون نماید بنا کرده است.  

مطالب سایت های سازمان هم بخوبی این موضوع را نشان میدهند. همه جا صحبت از طرح پنتاگون برای حمله به ایران است و به این شکل به نیروهای به شدت سرخورده امیدواری داده میشود تا در خصوص ناکامی های سازمان زیاد سؤال نکنند. آنطور که پیداست سازمان اینطور حساب کرده است که حمله به ایران تنها تحت ریاست بوش امکانپذیر است و اگر بوش تا پایان دوره ریاست جمهوری خود این حمله را محقق نسازد دیگر شانس آن برای همیشه از دست رفته است و به همین دلیل پایان ریاست جمهوری نو محافظه کاران در آمریکا بدون اینکه حمله این به ایران صورت گرفته باشد پایان تمامی آمال و آرزوهای رهبری سازمان هم خواهد بود.  

بعد از عزیمت رهبری سازمان مجاهدین خلق به عراق در سال 1365 و تشکیل ارتش آزادیبخش ملی، استراتژی سازمان بر مبنای جنگ مسلحانه به کمک خارجی شکل گرفت. در واقع سرنگونی رژیم قرار بود با حمایت و پشتیبانی صدام حسین که دشمن ایران بود محقق شود و سازمان حساب جدی روی جنگ ایران و عراق باز کرده و روی این جنگ و دشمنی صدام با ایران سرمایه گذاری کرده بود.  

بعد از سقوط دیکتاتوری صدام حسین و خلع سلاح شدن ارتش آزادیبخش ملی توسط نیروهای آمریکایی، سازمان به دنبال جانشینی برای صدام حسین و البته این بار در غرب می گشت. از نظر سازمان آنچه در عراق اتفاق افتاده بود تنها عوض شدن صاحب خانه بود و سازمان قصد داشت همان تنظیم رابطه قبلی را با صاحب خانه جدید نیز داشته باشد. این بار سازمان تلاش میکرد تا با تشدید تضادهای غرب و خصوصا آمریکا با رژیم ؛جای خالی صدام حسین را پر نموده و به دامان دشمن دیگری از دشمنان ایران پناه ببرد.  

سیاست غا لب غرب و خصوصا اتحادیه اروپا در برابر ایران تاکنون بیشتر بر مبنای حل و فصل مسائل به شیوه دیپلماتیک بوده است که اصلا به مذاق سازمان خوش نمی آید. حل شدن مناقشات غرب با ایران – همانند برقراری آتش بس در جنگ ایران و عراق – استراتژی سازمان را بار دیگر با بن بست جدی تری روبرو خواهد کرد. از این رو سازمان تنها یک امید دارد و آنهم حمله نظامی آمریکاست و این حمله احتمالی دیگر محال است که بعد از پایان دوره ریاست جمهوری آمریکا محقق شود.  

پس روشن است که چرا سازمان مجاهدین خلق دیماه 1387 را موضوع مرگ و زندگی خود اعلام کرده و از همه اعضا تعهد گرفته است که تا آنزمان در سازمان بمانند چون بعد از آن چنانچه حمله ای اتفاق نیفتد سازمان در چنان بن بستی قرار خواهد گرفت که برای نیروهای ایزوله شده در اشرف نیز واضح و روشن خواهد بود که سازمان استراتژی مشخصی در برابر رژیم ندارد و دیگر کسی را نمیتوان در سازمان نگاه داشت.  

راه حل سوم  

موضوعی که سازمان در تبلیغات خود بسیار بر روی آن تأکید میکند بحث راه حل سوم است. تا جایی که توانسته ام از مطالب سربسته سازمان در این خصوص درک کنم این استراتژی به این صورت است که راه حلهای حمله نظامی به ایران و همچنین برخورد دیپلماتیک را رد کرده و راه حل دیگری را ارائه میکند که بد نیست آنرا از نوشته های آقای بیژن نیابتی که البته خود از هواداران سازمان مجاهدین خلق است بخوانیم. ایشان در مقاله ای با عنوان "یادداشت هفته! راه حل سوم!" که در تاریخ 27 فروردین 1384 منتشر شده است می نویسد: "ترجمه این سیاست (یعنی راه حل سوم) به فارسی دری میشود تسلیح دوباره ارتش آزادیبخش ملی و حرکت آن به قصد سرنگون کردن رژیم و صد البته با پوشش هوایی تعیین کننده آمریکاییها! بی تعارف و شوخی!". آقای نیابتی سپس اینطور ادامه میدهند که: "این همان چیزی است که مجاهدین قویا بر روی آن حساب باز کرده اند".  

عرض و طول ارتش آزادیبخش ملی را آمریکایی ها در حال حاضر بهتر از هر کس دیگری میدانند و شک ندارند که این ارتش با توجه به کمیت و کیفیت فعلی آن با بالاترین حد تسلیح و پشتیبانی هوایی هم نخواهد توانست وارد خاک ایران شده و بیش از هزار و پانصد کیلومتر مناطق دارای عوارض طبیعی فراوان را تا تهران بجنگد و پیش برود. بنابراین روشن است که آقای نیابتی هم باز مقداری تعارف و شوخی را در نوشته خود لحاظ نموده اند و گرنه اگر صراحت لهجه داشتند باید میگفتند که راه حل سوم کوچکترین فرقی با حمله نظامی آمریکا به خاک ایران، یعنی همان کاری که در افغانستان و عراق انجام شد، ندارد. آقای بیژن نیابتی البته در نوشته خود در دو سال و نیم پیش پذیرفته است که استراتژی سازمان قویا حداقل روی کمک و حمایت آمریکا حساب باز کرده است.  

بنابراین در حال حاضر ظاهرا برای سازمان مجاهدین خلق راهی به غیر از درگیر شدن آمریکا با ایران وجود ندارد و تمامی تبلیغات سازمان حول این موضوع متمرکز شده است. تمامی سرمایه گذاری مجاهدین بر روی جنگ احتمالی ایران و آمریکاست. کما اینکه در گذشته نیز تماما روی جنگ ایران و عراق استوار بود. کاملا روشن است که سرمایه گذاری روی جنگ دیگران و وارد کردن پارامتر آمریکا به استراتژی معنایی جز بن بست ندارد. سازمان حرکت خطرناکی را آغاز کرده است. مردم هنوز قرار گرفتن سازمان مجاهدین خلق و رهبری آن در کنار دشمن متجاوز به خاک میهن را فراموش نکرده اند. سازمانی که حمله به کشورش را راهگشای کار خود بداند به این معنی است که رابطه خود را با مردم بطور کامل قطع کرده و تکیه خود را تماما بر عنصر خارجی قرار داده است ولی این بار کج هرگز به منزل نخواهد رسید.  

اگر این فرضیه را قبول کنیم که حمله نظامی آمریکا علیه ایران همانطور که خواست سازمان و رهبری آن است صورت پذیرد. در این صورت سازمان مجاهدین خلق و رهبری آن کجا می ایستند و چه خواهند کرد؟ آیا در چنین حالتی میتوانند اساسا حرفی از استقلال به میان آورند؟ سازمان همیشه میگفت که وابسته شدن کشوری مثل ایران به کشوری مثل عراق محال است. در مورد آمریکا چطور؟ سازمان مجاهدین خلق در چنین حالتی با نیروی اشغال گر چه برخوردی خواهد کرد؟ آیا توان جنگیدن در برابر آنرا خواهد داشت یا کاملا تسلیم آن خواهد بود؟ آیا سازمان مجاهدین خلق نگران ان نیست که تصاویر روابط آن با پنتاگون بمانند تصاویر نشست هایشان با استخبارات رژیم سابق عراق بر ملا شود؟  

اما در فرضیه دوم نمیدانم آیا سازمان مجاهدین خلق در خصوص راه سوم پیشنهادی خود، حساب اینکه دوره ریاست جمهوری بوش تمام شود و به خواست سازمان عمل نشود را هم کرده است یا خیر؟ چرا که در چنین استراتژی که پارامتر اصلی و تعیین کننده آن عنصر خارجی است و در واقع گره آن کلا به دست آمریکا باز میشود باید این حساب را هم باز کرد که آمریکا به خواست سازمان عمل ننماید؛ یعنی اگر مقطع 1387 سر برسد و جرج بوش برود و حمله ای رخ ندهد تکلیف چیست؟ در این فرضیه سازمان یا باید به چپ روی بیفتد و یا به راست روی شدید و یااینکه شاید انقلاب دیگری را مد نظر قرار دهد و با باقیمانده های بعد از تعهد ؛ زندگی فرقه ای خود را در متروکه ای و به دور از مسائل روز دنبال نماید!

 

 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا