دخترم شکوه سلام
مطالبی که در این نامه برایت بازگو می کنم داستان و افسانه نیست. بلکه درد دل پدری با دخترش است؛ دختری که سالها پدرش را رها کرده است. برای او نامه می نویسم ولی جواب مرا نمی دهد، و تماسی با پدرش نمی گیرد.
ولی من دخترم را فراموش نخواهم کرد. هر وقت به عکسش نگاه می کنم احساس می کنم پیش من نشسته است. شکوه جان خبر داری من چقدر نگران شما هستم ای کاش شما را برای ادامه تحصیل به خارج نمی فرستادم. فکر کردم به خارج می روی تحصیلت به اتمام می رسد و پیش من بر می گردی. نمی دانستم دخترم توسط یک سری آدمهای خدا نشناس ربوده می شود و حسرت دیدن دخترم را روی دلم می گذارند. شکوه جان خبرهای کمپ آلبانی به دستم می رسد. امیدوارم آسیبی ندیده باشی من کماکان منتظر آمدنت هستم و روز شماری می کنم که به آغوش گرم خانواده برگردی. تنها آرزویم همین است که تا در قید حیات هستم یک بار دیگر تو را در آغوش بگیرم .
پدرت – محمد قاسمی