شهرام بهادری در سال 1381 از ترکیه ربوده شد و به عراق برده شد. او که با برادرش به تور سازمان افتاده بود، در طی 13 سالی که در اسارت بود هرگز نتوانست آزادانه با برادرش دیدار کند. شهرام بهادری که نزدیک به 13 سال از بهترین سالهای عمرش را در بیراهه های سازمان درعراق از دست داده است، خواستار پیگیری مسئولان در مورد پرونده شکایت جداشدگان استان آذربایجان شرقی از رهبران سازمان است و اینکه رای قطعی دادگاه شعبه بین الملل مبنی بر محکومیت سران سازمان و اخذ غرامت مالی، می بایست با جدیت دنبال شود، بلکه قسمتی از رنج و شکنج ما جبران شود.
شهرام بهادری تا سال 1394 اسیر مغزشوئی ها و ترفند های رهبران سازمان شده بود که در نهایت موفق شد بعد از 13 سال ، مناسبات دروغ و فریب سازمان را ترک کند و به دنیای آزاد قدم بگذارد. ایشان اکنون ازدواج کرده است و از تمامی موهبت های الهی برخوردار است.
نکته مهمی که در مصاحبه ایشان خواهید دید، این است که این دو برادر در دو مقر جدا از هم سازماندهی شده بودند که فقط 50 متر از هم فاصله داشتند، اما تا 8 سال موفق نشدند حتی در حد دو کلمه با هم صحبت کنند، حال برخی خانواده ها می پرسند چرا بچه های ما جدا نمی شوند؟ در سازمانی که مناسبات فرقه ای در آن برقرار است، هرگز امکانی نمی دهند که دو برادر تنی با هم صحبت کنند، چه برسد به اینکه موفق شوند با هم طرح فرار اجرا کنند، خصوصیت بارز فرقه ها ایزوله کردن افراد از اجتماع و برخوردهای اجتماعی است، چون از ناآگاه نگه داشتن اعضای خود سود می برند و اسارت را طولانی تر می کنند، اما این حقیقت هم وجود دارد که خورشید آزادی تا به ابد پشت ابرهای فرقه ای گرفتار نخواهد ماند.
در زیر مصاحبه کوتاهی از ایشان که در ویلای شخصی یکی از جداشدگان در دورهمی آنها ، ضبط شده است را از نظر می گذرانیم:
سلام ، من شهرام بهادری گرگری هستم، در سال 1381 به سازمان مجاهدین خلق پیوستم، من و برادرم شهرود ، با وعده کار در کشور آلمان فریب داده شدیم و در نهایت سر از عراق و پادگان مخوف اشرف درآوردیم! از لحظه ورودم به سازمان درد و مصیبت کشیدم تا لحظه آخر که از سازمان جدا شدم ( 13 سال ) ، حرفهای سازمان که به ما می زدند تماما دروغ بود، همه چیز فریب و گول زدن بود، ما را با کارهای پوشال مشغول کرده بودند، از دست ما هیچ کاری برای رهایی خودمان بر نمی آمد، با خانواده هم اجازه تماس نداشتیم، حتی نامه ای هم نمی توانستیم بفرستیم، اجازه هیچ تماس و نامه ای را به ما نمی دادند، من از سال 1381 تا سال 1394 در اسارت سازمان بودم، هیچ راه فراری برایم نبود، چون ما دو برادر بودیم و من را از برادرم جدا نگه داشته بودند، نمی توانستیم از آنجا خارج شویم، من هر بار تصمیم به خروج و جدائی که می گرفتم ، بدلیل اینکه برادرم را در یک مقر دیگر نگه داشته بودند، نمی توانستم تنهایی از سازمان جداشوم، می ترسیدم بلایی سرش بیاورند، یک رعب و وحشتی در دل ما بوجود آورده بودند، نمی توانستم خارج شوم، من تا 8 سال نتوانستم برادرم را که 50 متر با من فاصله داشت را ببینم!!! فاصله بین ما 50 متر بیشتر نبود، اما اجازه ملاقات با یکدیگر را هر بار با بهانه مختلف نمی دادند، هر جا می رفتم همیشه مسئولین سازمان تعقیبم می کردند، نمی گذاشتند تکان بخورم، سئوال می کردند، کجا می روی؟ چکار می کنی؟ من در سازمان حق نداشتم با برادر تنی خود صحبت و دیدار کنم، چون نمی خواستند ما با هم هماهنگ شده و از سازمان خارج شویم ، یا به طریقی فرار کنیم.
الان به دوستان سابقم پیام می دهم:
عمر خودتان را بیهوده هدر ندهید، خود را نابود نکنید، در سازمان نمانید، هیچ چیز در سازمان وجود ندارد، تمام حرفهای سازمان دروغ است، جوانی خود را در سازمان هدر ندهید، من و برادرم در طی آن 13 سال که در سازمان ماندیم ، در حسرت یک دیدار با خانواده خودمان بودیم، در حسرت نوشتن یک نامه برای خانواده مان بودیم، در حسرت یک تماس تلفنی با خانواده بودیم، همه شما که چندین سال در سازمان بودید همه چیز را به چشم دیدید، همیشه در حسرت بدلی ماندید، از سازمان خارج شوید، به هر کشوری که دلتان می خواهد بروید، من از وقتی که به ایران آمدم، ازدواج کردم، برای خودم مغازه دارم، ماشین خریدم، مشغول یک زندگی آزاد هستم، هیچ کس کاری به کارم ندارد، هر بار که یک نفس آزاد می کشم ، احساس جوانی می کنم، شما هم بیائید و از زندگی آزاد بهره ببرید، اصرار ندارم بیائید ایران، بروید به هر کشور خارجی که می خواهید، ایران هم خواستید بیائید . . .
شهرام بهادری گرگری – عضو نجات یافته از سازمان جهنمی رجوی ها
تنظیم و مقدمه از محمدرضا مبین