حدود 38 سال پیش، مریم قجرعضدانلو با این ادعا که مسعود رجوی، نه یک رهبر سیاسی، بلکه یک رهبر عقیدتی است، از همسرش مهدی ابریشمچی طلاق گرفت و به ازدواج مسعود درآمد. هرچند در آن زمان مهدی ابریشمچی برجسته شد و در جایگاه دومین مرد تشکیلات پس از مسعود قرار گرفت و برای خود جایگاه ویژه ای پیدا کرد، اما چهار سال بعد، مسعود (که هیچکس را در اطراف خود تحمل نمی کرد) باد گلوی او را کشید و به شیوه رسوا کننده اثبات کرد که او نه تنها برای انقلاب ایدئولوژیک بهایی نپرداخته، بلکه بجای همسر پیشین خود “مریم”، یک دختر جوان و بهتر همچون مینا خیابانی را نصیب خود ساخته و اساساً در جایگاهی نیست که بخواهد دم از انقلاب کردن بزند.
پس از اینکه مسعود با مریم ازدواج کرد، او را در مدار “رهبری عقیدتی” مجاهدین قرار داد و از همه خواست تا از مریم تبعیت کنند. قرار بر این بود که چنین طلاق و ازدواجی فقط در سطح آن دو باقی بماند و پایان راه باشد… از این پس، دفتر سیاسی مجاهدین نیز تعطیل و این نهاد شرک آلود توصیف شد و بجای آن هیئت اجرائی شکل گرفت که به معنای پایان یافتن سانترالیزم دمکراتیک (مرکزیت دمکراتیک) در درون تشکل مجاهدین به حساب می آمد، یعنی از آن پس، تصمیم گیرنده اصلی برای مجاهدین خلق، مسعود رجوی بود و بقیه سران سازمان، اجرا کننده دستورات او بودند.
چهار سال بعد، همزمان با پس گردنی زدن به مهدی ابریشمچی، مریم به خواست مسعود بعنوان مسئول اول مجاهدین معرفی شد و با یکسری فراز و نشیب ها در درون مناسبات جا افتاد. هرچند که در این مرحله (که چند سال به طول انجامید) بسیاری از اعضا و کادرهای تشکیلات، انصراف و تغییر موضع دادند و از مجاهدین جدا شدند. پس از جنگ کویت (که بحران زیادی برای سازمان بوجود آورد و طلاق های اجباری و انتقال اجباری کودکان و جداکردن آنها از والدین را بدنبال داشت)، اولین مبحث مطرح شده از سوی مسعود رجوی که طی آن طلاق و ازدواج را خاص خودش خوانده بود، کمرنگ شد و رسماً اعلام کرد که تمام زنان مجاهد در حریم او هستند و هیچ مرد مجاهدی نباید خود را مجاز به ازدواج کردن بداند، چرا که همه زنان مجاهد، حتی همسران پیشین آنها، هم اکنون در حریم شرعی او قرار دارند (توجه باید داشت که مسعود خود را رهبر عقیدتی مجاهدین خوانده بود و اجرای فتاوی و اوامر او یک اقدام ایدئولوژیک و غیرقابل نفی به حساب می آمد). به این ترتیب، دیگر هیچ مردی در درون مناسبات نمی توانست فکر ازدواج به سر داشته باشد و باید می پذیرفت که تا زنده است مجرد بماند چرا که همه زنان، اعم از زنان مجاهد و یا سایر زنان جهان در حریم خصوصی مسعود قرار دارند. البته وی در این مرحله هیچ بحثی پیرامون مسائل جنسی به میان نیاورده بود و به همین خاطر تمامی مردان و زنان مجاهد تصورشان از ازدواج با مسعود، یک رابطه و پیوند ایدئولوژیک بود نه زناشویی…
این بحث تنها خاص مردان مجاهد نبود، زنان نیز باید می پذیرفتند که به هیچ مردی در جهان جز به مسعود رجوی نباید فکر کنند و تنها مجاز هستند او را همسر خود تلقی کنند (در ذهن). سال ها بعد که خانم بتول سلطانی از اسارت مسعود و مریم گریخت، افشا کرد که صورت مسئله بسیار فراتر از یک ازدواج خیالی بوده و بسیاری از زنان شورای رهبری، به اجبار و به دستور مریم قجرعضدانلو، به عقد مسعود درآمده و رسماً عضو حرمسرای او شده اند… در هر صورت، مجاهدین در این دوران می بایست رهبری عقیدتی مریم را با دل و جان می پذیرفتند و به خواسته های وی تن می دادند. از آنجا که مسعود و مریم خود را تا آن زمان عنصری بسیار عقیده مند و رهاشده از “خود” به حساب می آوردند، و در عین حال ادعای امپریالیسم و صهیونیسم ستیزی داشتند و هنوز مفاسد و خیانت های آنان برای هیچکدام از بدنه سازمان آشکار نشده بود، مجاهدین کمترین شک و شبهه ای به خود راه نمی دادند و مسعود را انسانی والا و فارغ و رها از عناصر جنسی و جنسیتی تلقی می کردند و او را ادامه راه حسین ع به حساب می آوردند.
اما پس از سقوط صدام، و چرخش ناگهانی مسعود به سمت آمریکایی ها و لگد زدن به جسد صدام حسین که عمری خود را متحد او قلمداد می کرد، اوضاع بسیار متفاوت شد و کسانی که خود را جانشین مولا علی، امام حسین و حضرت فاطمه می خواندند، اینک در تناقض و تضادی آشتی ناپذیر، دست به دامان مثلث امپریالیسم، صهیونیسم و وهابیسم شدند و با کمک آنها درصدد تسلیح دوباره و سرنگونی جمهوری اسلامی برآمدند. طبعاً اتحاد یک تشکل مدعی شیعه گری با جنایتکارترین نهادهای امنیتی جهان که عملاً دشمنان سازش ناپذیر پیامبر و اهل بیت هستند، چیزی نیست که بشود ساده گرفت و یا به فراموشی سپرد، بویژه که اساس بنیانگذاری سازمان مجاهدین در راستای مبارزه با آمریکا و ایادی داخلی آنان یعنی شاه ایران بود. سازمانی که رهبران آن در فلسطین اشغالی درس مبارزه گرفته بودند و برای تمرین های نظامی به آنجا سفر می کردند، اینک کنار دشمنان همان ملت مشغول زد و بند برای ساقط کردن جمهوری اسلامی شده اند و پا روی خون هزاران کودک فلسطینی قتل عام شده گذاشته اند.
در سال های اخیر و بویژه طی یکسال گذشته شاهد پیشبرد یک خط صهیونیستی از سوی مریم رجوی بوده ایم (که طی یکماه گذشته از پنهانکاری هم عبور کرده و رسماً علیه زنان و کودکان، به حمایت از رژیم کودک کش مشغول شده اند) و کوچکترین اخباری در رسانه های وی نیست که در حمایت از مردم غزه و محکومیت صریح بچه کش ها باشد. اما از آنسو تمامی اخبار، واکنش ها و مواضع سران این تشکل مافیایی، چرخاندن جنایت صهیونیست ها به سمت جمهوری اسلامی، و تلاش برای کودک کش جلوه دادن نظامی است که سال ها در برای خون آشام های اشغالگر ایستاده است.
اگر فقط به فعالیت های همین دو هفته اخیر ایادی مجاهدین و موضعگیری رسانه های مریم نگاهی بیندازیم، هیچ هدفی جز بیرون کشیدن لاشه صهیونیست ها از زیر آوار جنایت و کودک کشی آنها نیست: از اقدامات تروریستی و انفجاری در برخی شهرها گرفته تا بیرون خزیدن مسعود و مریم از تابوت و مخفیگاه برای درخواست لیست گذاری بازوان مسلح مردم ایران، کشته سازی و بچه کش خواندن نظام، دریوزگی از غربی ها برای حمله به ایران و مقصر دانستن رهبری در کشتارهای غزه بدون اشاره به انبوه جنایت دولت اشغالگر…
بدین ترتیب، مریم رجوی که روزگاری با ادعای خدمتگزارِ اهل بیت و رهروی از امام حسین و مولا علی، به عنوان “رهبر عقیدتی” مجاهدین منصوب شد، اینکه بطور کامل در خدمت دشمنان علی علیه السلام قرار گرفته و چشم بر کشتار زنان و کودکان مسلمان و مسیحی غزه بسته است. آیا اعضای مجاهدین، جدا از همه خیانت ها و جنایت های ثبت شده در پرونده مریم، نباید بخاطر اقدامات یکماه گذشته او را زیر سوآل ببرند که چرا صراحتاً نسل کشی غزه را محکوم نمی کند و کوچکترین تشری به اسرائیل نمی زند و درصدد کمرنگ کردن جنایت فجیع آنهاست که تمام مردم جهان را دچار بهت و خشم کرده است؟ آیا با چنین وضعیتی همچنان او را رهبر عقیدتی خود می خوانند و فراموش کرده اند سازمان مجاهدین بخاطر چه هدفی بنیانگذاری شد و پس از انقلاب هم چرا و با چه انگیزه ای میلیشیای مجاهد را شکل دادند؟ مگر قرار نبود ارتش 20 میلیونی برای مبارزه با امپریالیسم تشکیل شود؟ پس چرا اکنون مجاهدین سربازان بی جیره و مواجب امپریالیسم و صهیونیسم شده اند؟
حامد صرافپور