در طول سالهای مطالعه و پژوهش درباره تشکیلات مجاهدین خلق روشن شده است که یکی از معدود راههای خلاصی از خفقان و سرکوب تشکیلاتی، خودکشی است. این شیوه فرار از تشکیلات اگر چه مورد تایید نیست اما نشان میدهد که شرایط زندگی در این فرقه چنان سخت و طاقت فرساست که افراد مرگ را بر زندگی در بردگی ترجیح میدهند. شمار افرادی که تحت فشارهای تشکیلاتی مجاهدین خلق دست به خودکشی زدهاند، بسیار است و در مطالب گوناگونی که افراد جدا شده نوشتهاند، به مواردی اشاره شده است. چندین تن از جدا شده ها خود در برهه ای از دوران حضور در سیستم سرکوب مجاهدین خلق اقدام به خودکشی کردند. از جمله این افراد میتوان به سیامک نادری اشاره کرد.
کامران بیاتی یکی از مواردی است که شاید بتوان او را در دسته افرادی که از سوی سران مجاهدین خلق سر به نیست شدهاند نیز قرار داد. روایت کشته شدن او را به شهادت دو تن از اعضای پیشین مجاهدین خلق مرور میکنیم. یکی از این افراد هم مقر او و دیگری دوست و همشهری او بودند.
حیدر بابایی در قسمت شانزدهم از خاطرات مفصلش در گذر از تشکیلات رجوی که این روزها در صفحه خود منتشر میکند، به چند نمونه از مرگهای مشکوک و خودکشیها در فرقه رجوی میپردازد. او در این باره مینویسد: “کم نیستند کسانی که به علت فشارهای روحی در مناسبات مجاهدین، بالاخص بعد از انقلاب ایدئولوژیک، دست به خودکشی زدهاند، از مجتبی میرمیران(نظام) شاعری که خودش را در اسفند ماه سال ۶۵ در پایگاه مجاهد شهید محمد بقائی در بغداد دار زد، تا داوود، کامران بیاتی و شمس الله گلمحمدی و…”!
بابایی در روزهای آغازین حکومت ایران در زندان دیزل آباد کرمانشاه با کامران بیاتی هم بند بود و چند سال بعد در قرارگاه اشرف بار دیگر در کنار او زندگی کرد. او خاطره مرگ تلخ کامران را چنین بیان میکند: “شنیدم که جسد بی جان کامران در تعمیرگاه گاراژ پایگاه یا ”قرارگاه حبیب” پیدا شده بود. در مورد مرگ کامران دو روایت وجود داشت: روایت اول این بود که او به علت کشیدن سیگار زیاد سکته کرده است و روایت دیگری این که کامران به علت تألمات روحی و ذهنی با خوردن قرص زیاد دست به خود کشی زده است! ”
حیدر بابایی، کامران را پسر جوانی توصیف میکند که کم حرف اما سرشار از انرژی و شور انقلابی بود که از قضا قربانی انقلاب ایدئولوژیک مسعود رجوی شد. او عاشق شد، در حالی که عشق در فرقه مجاهدین خلق ممنوع بود. بابایی در ادامه مینویسد:
“کامران مدتی قبل از وقوع فاجعه انقلاب ایدئولوژیک عاشق یکی از دختران مجاهد بنام فاطمه شده بود، وقتی این دو دلداده عاشق درخواست ازدواج خودشان را با مجاهدین در میان گذاشتند، ابتدا با ازدواج آنها مخالفت شد، چون در مناسبات مجاهدین عشق، میوه ممنوعه است و هیچکس حق ندارد با عشق با کسی ازدواج کند. اما با پافشاری کامران و فاطمه سرانجام مجاهدین تسلیم خواست آنها میشوند و میپذیرند که این دو نفر با هم ازدواج کنند. من چند بار کامران و فاطمه را در شام جمعی دیده بودم. هنوز بیاد دارم که وقتی کامران فاطمه را به من و نسرین، به عنوان همسر خود معرفی کرد، از خجالت خیس عرق شده بود، گفتم که کامران خیلی کم رو و خجالتی بود!
“از بد بیاری این دو جوان عاشق، هنوز مدت کمی از ازدواج آنان نگذشته بود و آنها سرمست از عشق خود بودند، که نشستهای انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین شروع شد. مجاهدین کامران را مجبور کردند که همسرش را، که بسیار دوست هم میداشت، طلاق بدهد. من آنزمان خبر داشتم که کامران حال و روز خوشی ندارد و از نظر روحی بیمار و افسرده است. ولی هیچ وقت فکر نمیکردم که روزی کامران تصمیم بگیرد به زندگی خودش خاتمه دهد. از همسر او فاطمه من دیگر خبری نشنیدم !”
فواد بصری، از اعضای انجمن نجات استان مرکزی نیز حدودا دو سال پیش خاطره مرگ مشکوک کامران بیاتی را چنین شرح میدهد:
“کامران بیاتی در مقر ما بود. مسئولیت مقر با زنی بنام شهلا کریمی بود. کامران متاهل بود و همسرش را خیلی دوست داشت. در داستان طلاقها او را مجبور کردند که همسرش را طلاق دهد و از آن به بعد کامران با رجوی و سرانش زاویه داشت. حرف آنها را گوش نمیکرد. حرفش این بود من همسرم را دوست دارم. من و همسرم نمی خواهیم در مناسبات شما باشیم!
یادم می آید سران فرقه در هفته دو الی سه بار نشست انتقادی برای کامران برگزار می کردند و او را می کوبیدند. کامران از مناسبات بریده بود، می خواست قلعه الموت رجوی را ترک کند اما به او اجازه نمی دادند.
یک روز متوجه شدم که از کامران خبری نیست! کجا می تواند رفته باشد؟ با یکی از هم محفلیهایم موضوع را مطرح کردم. گفت به ما ربطی ندارد فقط می دانم که او را دیشب سوار ماشین کردند و بردند. کجا نمی دانم ؟! یک هفته ای گذشت به ما ابلاغ کردند که در سالن غذا خوری نشست است، فلان ساعت در سالن حاضر باشید. ما هم به موقع در سالن حاضر شدیم چند دقیقه ای گذشت مهوش سپهری ( نسرین ) وارد سالن شد و پشت میز بالای سن نشست. طبق معمول اول کمی مزخرف گویی کرد و گفت چه کسی می داند کامران کجاست؟ هیچ کس دست بالا نکرد، فقط یکی از کادرها دست بلند کرد و گفت رفته ماموریت. در جواب او مهوش سپهری گفت خیر الان که ماموریتی نداریم و در ادامه گفت من و ستاد خیلی با کامران صحبت کردیم کامران مریض بود و ما او را به بغداد پیش دکتر متخصص بردیم دکتر به او گفته بود که نباید سیگار بکشی از بین می روی ما هم خیلی به او تذکر دادیم ولی گوش نکرد و الان می دانید کجاست در سرد خانه و می خواهیم او را دفن کنیم. مراسم برای او نمیگیریم. همه ما خشکمان زد کامران سیگاری نبود اگر هم سیگار میکشید روزی یکی دو نخ .”
مزدا پارسی