در قسمت قبل درباره تاکتیک های روند بازسازی فکری مطالبی بیان شد. در ادامه انواع روش های مجاب سازی روانی اعضا در مناسبات مجاهدین خلق مورد بررسی قرار می گیرد:
مقدمه: هیپنوتیزم، شکلی از تمرکز ذهنی بالاست که در آن شخصی به شخص دیگر اجازه میدهد تا ترکیب تمرکز ذهنی او را ساخته ، متناوباً قدرت هوشیاری تشخیصی و دقت قضاوتِ وی را به حالت تعلیق در آورد. استفاده از این روش در گروه های فرقه ای، نهایتاً به یک سواستفاده روحی – روانی و تحمیلی وسیع از اعضای فرقه منجر می شود.
در تشکیلات مجاهدین اما اگر از من بپرسید آیا از خلسه و هیپنوتیزم برای مجاب سازی اعضای فرقه و بازسازی فکری آنها استفاده می شود یا خیر؟ شاید به مفهومی که از آن یک پزشک روانشناس برای درمان و مداوای بیمارش و بعنوان یک روش علمی و کلاسیک ِدرمان استفاده می کند جواب میدهم خیر، ولی وقتی به محتوا و شیوه های عمل آن فکر می کنم می بینم در تشکیلات فرقه ای مجاهدین نیز از این روش بدون نام بردن از اسم آن و به طور وسیع در راستای تحمیل روانی و بازسازی فکری اعضای فرقه ماکزیمم سوء استفاده را می کنند و شاید خیلی غلیظ تر از آن چیزی که در ذهن انسان متصور است. ذیلا شقوق مختلف آن را بررسی می کنیم.
الف – القای خلسه طبیعت گرایانه
خلسه و یا هیپنوتیزم بنا به تعریفی که خانم سینگر می کند؛ “پدیده ای است که در آن وجدان و یا آگاهی ما تحت تاثیر قرار داده می شود ، آگاهی ما به نظر میرسد در حالتی که فکر و قدرت تمیز فعال ما شکاف بر میدارد، کاهش می یابد و ما از یک پروسه وضعیت ذهنی فعال به سمت شرایط غیر فعال حرکت می کنیم. ما بدون داشتن هرگونه واکنش یا قدرت ارزیابی فقط می شنویم و می بینیم. ما قدرت تحلیل منطقی ، قضاوت مستقل، و تصمیم گیری براساس وجدان و آگاهی خود را نسبت به هر آنچه که با آن برخورد می کنیم، از دست می دهیم. ما مرزهای بین آنچه که مایل هستیم واقعیت داشته باشند با آنچه که واقعا حقیقت دارند را گم می کنیم. مجازی و یا حقیقی بودن هر پدیده غیر قابل تفکیک می شود و خویشتن ما و خویشتن دیگران بیشتر به نظر میرسد که خویشتن یک نفر است. اذهان ما عملکرد عکس داشته، روند ذهنی فعال ما به حالت خنثی در می آید.حالات شبه خلسه ای می تواند در طول هیپنوتیزم، در طول غرق شدن کامل در خواندن یا شنیدن یک رمان و یا در خلال تمرکز بر هر موضوعی اتفاق بیفتد.”
آنچه که در مجاهدین نیز اتفاق می افتد دقیقا مصداق تعاریف خانم سینگر است و آن استفاده از شرایطی است که باعث تمکین بیشتر اعضای فرقه از تشکیلات و در رأس آن از شخص رجوی منجر می شود.
شیوه عمل نیز درگیر کردن اعضای فرقه در انبوهی باید و نیاید هایی است که در تمامی پهنه های زندگی عضو فرقه در تشکیلات وجود دارد و خانم سینگر این روش را به زبان روانشناسی علمی، القای خلسه طبیعت گرانه نامیده است. چرا که القای خلسه غیر مستقیم (طبیعت گرانه) جهت عبور از مقاومت طبیعی بیمارانی است که نیاز به کمک دارند، اعمال می گردد و این روش به عنوان الگویی است که در فرقه مجاهدین نیز بغایت استفاده شده و در نهایت نیز به تغییر در برخورد ها و رفتارهای اعضای فرقه در درون تشکیلات مجاهدین منجر می گردد هرچند که سازمان به روشهای بکار گرفته شده چنین اسمی را اطلاق نکند.
باز به اعتقاد خانم سینگر تعدادی از سخنرانی های ایراد شده توسط رهبران فرقه های مشخص، سرودهای گروهی و . . . در طیف تولید سطوحی از خلسه گذرا می گنجند.
در تشکیلات مجاهدین نیز سخنرانی های رجوی برای اعضای فرقه دقیقاً چنین کارکردی داشته است و حالات شبه خلسه ای در طول صحبت هایش در اعضای فرقه ایجاد می کرد. بنحویکه کسی حتی به تناقضات حرفهای او نیز که نوعی ناهمخوانی را بوجود می آورد فکر نکرده و یا شاید کمتر به آن توجه می کند.
بعنوان مثال در تابستان سال ۱۳۷۷ سازماندهی نیروهای ارتش تغییر یافت و مراکز سابق به ارتش های جدیدی تبدیل شدند. رجوی همزمان با انجام این تغییرات سازماندهی اعلام کرد که ارتش وارد مرحله “آمادگی برای سرنگونی” شده است که اصطلاحا آن را “آ۷۷” می نامید. یعنی آمادگی برای سرنگونی در سال ۱۳۷۷ .
حدود یک سال بعد از آن و در سال ۱۳۷۸ طی نشستی رجوی با تحلیل شرایط سیاسی ایران اعلام کرد که ما از مرحله آمادگی عبور کرده و وارد فاز”مرحله سرنگونی ” شده ایم. بنابراین باید دستگاه وارد عملیات منظم و نامنظم شود.
ولی در این میان کسی نبود به رجوی یادآوری کند وقتی شما درخرداد ماه سال ۱۳۶۵ به عراق آمدید ، در پائیز همان سال طی پیامی به نیروها که از طریق مسئولین سازمان در هر پایگاهی به اعضا اعلام گردید و گفتید : ما از مرحلۀ تدارک برای سرنگونی خارج شده و وارد مرحله سرنگونی رژیم شده ایم حال بعد از گذشت ۱۳ سال یعنی در سال ۱۳۷۸ مجدداً اعلام می کنید که ما وارد فاز سرنگونی شده ایم و این تناقض را چگونه پاسخ می دهید ؟
نمونه دیگر: رجوی در سال ۱۳۷۶ وقتی عملیات راهگشایی را اعلام کرد تحلیل می کرد که با اجرای این طرح انبوهی نیروهای هوادار به سوی ارتش آزادیبخش از آن سوی مرز سرازیر خواهند شد ولی هرگز چنین اتفاقی نه تنها نیفتاد بلکه به کشته و مفقود شدن قابل توجهی از اعضای سازمان نیز منجر گردید. ولی رجوی چنان سر و ته قضیه را بهم آورد که کسی دچار پارادوکس و ناهمخوانی در گفته های وی نشد و یا اگر شد بی تفاوت از کنار آن گذشت و او با هنرمندی کامل در ادامه آن و در سال ۱۳۷۷ و به خاطر اینکه فضای شکست قبلی را از بین ببرد تغییرات سازماندهی در ارتش آزادیبخش را اعلام کرد و باز تحلیل نمود که ارتش وارد مرحله “آمادگی برای سرنگونی” شده است و با این کار یک هیجان جدید که محصول آن کار و تلاش بیشتر و امید داشتن به آینده بود در بین اعضای سازمان ایجاد کرد.
رجوی هنر سخنوری خاصی داشت.او خیلی خوب می توانست با کلامش در شنونده اش تاثیر بگذارد و حتی در خیلی از موارد، اعضایی از فرقه که خواستار خروج از تشکیلات می شدند و روی حرف خود مصر بودند نهایتاً و به عنوان آخرین راه حل او را نزد رجوی می بردند تا عضو مخالف با دیدن شخص رجوی و گوش کردن به صحبت های او از نزدیک متقاعد شود که در تشکیلات بماند و این شیوه نیز در خیلی جاها کارکرد داشته و موفق عمل می کرد.
تند صحبت کردن در جایی ، آرام سخن گفتن ، خواندن آیات قران با ترنم خاص و سخنرانی های مطول از جمله ویژگیهایی بود که رجوی با هنرمندی کامل هرکدام از آنها را در جای مناسب خود بکار می گرفت و در هر روشی منظور خاص خود را به شنونده اش القا می کرد.
رجوی آنقدر در ذهن ها آسمانی و خدایی جلوه داده می شد که دیدن او از نزدیک برای هر عضو یک آرزو بود و باعث دگرگونی در درون اعضای فرقه می گردید.
در رابطه با نفوذ کلام رجوی و اینکه میشود او را یک شخصیت کاریزما توصیف کرد باید میزان تأثیر گذاری رجوی را از زبان دوستان نزدیک اش در گذشته نیز شنید. (منبع: مجاهدین از پیدایی تا فرجام – قسمت ۲۲۴)
مهدی خانبابا تهرانی عضو سابق حزب توده و کنفدراسیون واز فعالان و پایه گذاران آن که تجربه زیادی در برخورد با جریان های سازمانی و حزبی دارد و در ابتدای تشکیل شورای ملی مقاومت نیز همراه با دوستانش در این جریان حضور داشته است ، شخصیت رجوی را بدین گونه تحلیل می کند :
” در جریان کودتای درون سازمان مجاهدین در سال ۱۳۵۴ ، رجوی همراه تعداد معدودی از کادرهای سازمان ایستاد و از خط مشی قبلی و ایدئولوژی سازمان مجاهدین دفاع کرد. در میان این گروه رجوی قدیمی ترین کادر و تنها کسی بود که از کمیته مرکزی باقی مانده بود . او در دوران زندان شاه به لحاظ فکر و دوخت و دوز سیاسی برجسته ترین عنصر گروه شد .
با انقلاب بهمن ماه ، مجاهدین در واقع از نیروی سازمان یافته قابل ملاحظه ای برخوردار نبودند، اما به دلیل برخورداری از کادرهای جوان که در دوره زندان جمع کرده بودند، در پناه جو اسلامی انقلاب به سازماندهی مجدد پرداختند .
رجوی در این جریان توانایی های خود را به نمایش گذارد و جلوه کرد . او نسبت به سایر کادرها و اعضای مجاهدین به لحاظ توانایی ها، برتری قابل ملاحظه ای یافت . مثلاً در زمینه سخنوری ، قدرت انتقال سریع در مسائل سیاسی و سازمانی و بیان نظری مواضع سازمان مجاهدین که ناشی از سابقه طولانی او می شود .
در خرداد ۱۳۶۰ بنا به مدارک انتشار یافته از سوی مجاهدین این شخص رجوی بود که تصمیم به حمله مسلحانه علیه رژیم جمهوری اسلامی می گیرد و خوب و بد استراتژی نظامی به او بر می گردد . در واقع این کلام مسعود رجوی است که حرف آخر سازمان می باشد . . . وی شخص هوشمند و با استعدادی است …
ایجاد احساس جهان گرایی و منحصربه فرد بودن در اعضا شگرد دیگر رجوی در بازسازی و تغییر رفتار آنها بود. وی در سخنرانی هایش به اعضای فرقه میگفت : عنصر موحد مجاهد خلق کاکل و گل سرسبد بشریت و تکامل است که با حرکت به سوی جامعه بی طبقه توحیدی سینه ظلم و نابرابری را شکافته و در نوک پیکان تکامل به پیش می رود واگر به آرم سازمان هم دقت شود خطوطی وجود دارند که عرض و طول جغرافیایی را نشان می دهند و به همین دلیل رجوی داعیه رهبری جهان را نیز داشت و مریم او را منجی تمام انسانهای روی زمین می خواند که در حال حاضر کل بشریت از نعمت رهبری او بی بهره اند.
رجوی همچنین مریدان خود را گوهران بی بدیلی می خواند که از انقلاب مریم زاده شده اند . رجوی چنان در این امر تبحر داشت که در تمامی اعضای فرقه یک نوع خودپرستی و اینکه آنها با رهبری مسعود نسبت به بقیه مردم در مدار بالاتری از ایمان قرار دارند و به انسانهای بهشتی تبدیل شده اند، ایجاد می کرد.
ادامه دارد