در قسمت قبل توضیح دادم که مسعود رجوی برای فرار از بن بستی که دران گرفتار شده بود، انقلاب ایدئولوژیک را کلید زد. بدین ترتیب صدها عضو متاهل از یکدیگر جدا و فرزندانشان به خارج از عراق و در نزد خانواده های هوادار به امانت گذاشته شدند و مورد آسیب های روحی و جسمی فراوانی قرار گرفتند.
مسعود رجوی در جریان حمله نظامی نیروهای ائتلاف تحت رهبری آمریکا و سرنگونی صدام از انظار عمومی ناپدید شد. گمانه زنی های مختلفی در مورد وضعیت وی بر سر زبانهاست. احتمالاتی در مورد مرگ او داده میشود و برخی گزارشات هم از زنده بودن او حکایت دارد. ولی واقعیت این است که دیگر حیات و یا مرگ رجوی تاثیری در صحنه سیاسی و اجتماعی مردم ایران ندارد.
مجاهدین خلق تا آنجا که به مسائل سیاسی داخلی و بین المللی برمی گردد به تاریخ پیوسته است، ولی باید در محافل آکادمیک به آن پرداخته و مورد مطالعه قرار گیرد. این جریان از نظر اجتماعی یک تجربه گرانبهایی است که مردم و نسل جوان این میهن بهای سنگینی برای آن پرداخته است. و جا دارد که تجارب و درس های بدست آمده از آن در اختیار نسل حال و آینده قرار گیرد، تا در مقابل این گونه تهدیدات که روز به روز پیچیده تر عمل می کنند مصون بمانند.
مجاهدین خلق در حال حاضر تحت رهبری مسعود و مریم رجوی به خاطر انحراف از اصول و ارزش های انقلابی و ملی به یک برگ سوخته در دست محافل آمریکایی و اسراییلی تبدیل شده اند. و در کشور آلبانی برای گذران چند روز زندگی خفیف خائنانه به بالاترین ارزش ها و منافع ملی خیانت می کنند.
بعد از 25 سال فعالیت و گذشتن از گذران عمر و زندگی و فداکاری تمام عیار برای فرقه رجوی تمامی آرمانها و آرزوهایم همانند تحصیل، تشکیل خانواده و… را به فنا رفته می دیدم. به خودم که مراجعه می کنم می بینم جز آه وافسوس چیزی عایدم نشده است. حال که فارغ از شور و احساس و هیجان جوانی به گذشته برمی گردم تا از گذشته خود یک جمع بندی داشته باشم، لازم می بینم برای ثبت در تاریخ و یادآوری و انتقال این تجارب تلخ به نسل جوان میهنم که ممکن است بدلیل اقتضای جوانی، همانند من در معرض چنین انتخاب و تجربه تلخی قرار گیرند، خواندن خاطراتم را توصیه کنم. تا بدرستی بیاموزند نسلی که با شعار آزادی وعدالت اجتماعی، اسلام راستین و مبارزه با امپریالیزم جذب مجاهدین خلق شد، در صحنه عمل چگونه به خاطر عدم درنگ و تامل در سرنوشت خویش و بررسی تمام جوانب انتخاب با ترورهای کور و انفجارات مهیب و قتل سربازان مدافع وطن در همکاری با صدام دشمن متجاوز دستشان به خون هموطنان آلوده شد.
سالها زندگی با دوستانی که از براداران وخواهران اصلی ام خیلی بیشتر دوستشان داشتم و بودن در کنار آنها در تمامی فراز و نشیب های این سالها، در اشک ولبخندها، در بودن و نبودنها و از همه مهم تر، غرور فردی و شخصیت انقلابی کاذبی که سالها در مجاهدین خلق به من القاء کرده بودند من را برای جدایی وانتخاب مسیر جدید زندگی دچار تردید جدی میکرد.
علیرغم اینکه طی سالهای حضورم در تشکیلات و خاک عراق که بالغ بر 23 سال میشد، در سرفصل های مختلف نسبت به درستی خط و خطوط و استراتژی سازمان و عملکردهای مسعود رجوی دچار شک و تردید می شدم، ولی هر بار بخاطر تعهدم در قبال دیگر اعضا که طی سال ها زندگی مشترک علاقه و عواطف شدیدی به آنها پیدا کرده بودم و همچنین احساس دین نسبت به اعضایی که جان خود را از دست داده بودند، بر تمامی لحظات شک و تردید خاک می پاشیدم و خوش خیالانه از کنار آن عبور می کردم. ولی تلنگری که در جریان خلع سلاح و تسلیم در قبال ارتش آمریکا به من دست داد باعث شد عزمم برای جدایی جزم تر شود. و برای اولین بار بدون اینکه احساس شرمی داشته باشم و یا خود را بدهکار رجوی بدانم در یک نیمه شب بامدادی که مشغول نگهبانی در یکی از برج های نگهبانی ضلع شرق پادگان اشرف بودم به جمع بندی پروسه گذشته پرداخته و بدنبال پیداکردن راهی برای برون رفت از آن وضعیت شدم. آن شب برخلاف سالهای گذشته دیگر سلاحی برای حفاظت از خود و قرارگاه نداشتیم. یک دسته چوب به ما داده شده بود تا از خود و دیگر دوستانمان دفاع کنیم. چماق جانشین سلاحی شده بود که رجوی سالها آن را بعنوان ناموس مجاهد خلق در ذهنمان القاء کرده بود!
ادامه دارد…
علی اکرامی
لعنت به رجوی که در کنار خیانت به وطن در همراهی با کشورها و دشمنان در حال جنگ با کشورمان ، نسلها و خانواده های زیادی را در ایران و حتی خانواده ها و خود اعضای فرقه داغدار و متلاشی کرد . و نخبگانی که می توانستند برای ایران و پیشرفت و سربلندی ایران مفید و تاثیرگذار باشند به نابودی کشاند.