محمد جعفر برادر عزیزم سلام .
چقدر دوست داشتم می توانستم از نزدیک ببینمت و با هم خاطرات گذشته را مرورکنیم. و داستان این سالها که کنارم نبودی را برایت بازگو کنم. سالهای زیادی است که در حسرت دیدنت هستم. غم دوریت سالهاست که با من است.
امسال برف زیادی آمد و خدا را شکر کردیم. بیرون از خانه کلی برف بازی کردیم . همش به یادت بودم با خودم می گفتم چی می شد برادرم محمد جعفر در کنار ما بود همیشه احساس می کنم در کنار ما هستی همیشه در شادی هایمان یادت می کنم.
چند روز پیش جشن تولدت را گرفتیم. آرزو کردیم سال دیگر در روز تولدت خودت حضور داشته باشی و از ته دل شاد شویم. نمی دانم چرا سرنوشت تو را به آنجا کشاند! تو که چیزی کم نداشتی.
اگر راهی برای من باز شود حتما برای دیدنت می آیم. برادر جان من و همه خانواده نگران شما هستیم. نمی دانیم چه زمانی می خواهی تصمیم بگیری و خودت را از آن کمپ بسته آزاد کنی. ما لحظه شماری می کنیم خبر آزادیت بهمان برسد. مراقب خودت باش امیدوارم هر چه زودتر به آغوش خانواده برگردی.
خواهرت – شهین