تصمیم و جسارت رهایی برای رسیدن به دنیایی نو

زمانیکه در تشکیلات بودم، هرگز این تصور را به ذهن راه نمیدادم که روزی بخواهم لغزشی از خود نشان دهم؛ به معنای خروج از تشکیلات و پشت کردن به آرمان و رهبری و انقلاب درونی، یعنی با فهم الان که آزاد هستم میتوانم این را بگویم که خودم را در قبری با سنگ قبری قطور دفن کرده بودم. و برای هر گزینه ای مبنی بر خارج شدن از سازمان و تشکیلاتش تابلوهای مختلفی در ذهن ترسیم میکردم با استنباط از صحبتها و بحث هایی که در نشست ها بر سر خروجی های سازمان در ذهن داشتم .

بنابراین همواره حس میکردم که در بیرون از تشکیلات نمیتوانم زندگی کنم و یک حس کودکانه که نمیتوانم گلیم خودم را از آب بکشم در ذهن داشتم و از دنیای بیرون حتی به لحاظ اجتماعی و روابط اجتماعی اش میترسیدم و بهتر بگویم مرا ترسانده بودند . حس میکردم همیشه باید یکی باشد که مرا تر و خشک کند لذا از این افکار دوری میکردم، ما 30 سال با پول سرو کار نداشتیم. از پول گریز داشتیم چه برسد به خرج کردنش و شیوه های ولخرجی در دنیای آزاد. در سن 44 سالگی شمارش پول بلد نبودم و در سن 44 سالگی یارای ابراز احساسات به خانواده و غیره را نداشتم. هرچه بود در ذهنم اشرف بود و کانون فروپاشیده اشرف و انقلاب ایدئولوژیک درونی ضد انسانی و مسعود فراری مخفی شده !

همه علائق و آرزوهای من در تشکیلات فرقه ای مجاهدین خلق محبوس و زندانی بود ، تشکیلات اجازه نمیداد که من بفهمم که دنیایی زیباتر هم هست.

دوست خوبم آقای اکرامی که در رابطه با گذشته اش درون تشکیلات و الان در کانون گرم خانواده اش و تولد شیرین دخترشان در مقاله ای با نام ” در آستانه هجدهمین بهار آزادی و ششمین سالگرد تولد دخترم “ خیلی مرا در فکر فرو برد و مدتها مرا در خودم به کند و کاش انداخت. البته که خیلی سپاسگزارم از ایشان که تابلویی زیبا و امیدبخش غیراز تابلوهای گذشته را برایم ترسیم کردند .

در تشکیلات من دوست داشتم بچه ها را ببینم و نوازش کنم و ابراز عاطفه کنم اما نه بچه خودم ر. دوست داشتم ابراز علاقه و عاطفه کنم به همه دوستانم و رهبر پوشالی ام در تشکیلات اما این عاطفه را ذره ای نثار خانواده خودم نمیکردم .

همانطوریکه سال 83 پدرم برای دیدن من به اردوگاه اشرف آمد و بعد از 24 سال دیدمش. او با دستان باز و اشک به سمت من آمد و من زدم به سینه اش و گفتم شما چطور مزدور و پاسدار شدید؟! عکس مادرم و خواهرم و برادرانم را روی میز گذاشت که گفتم این آشغالها را نشان من نده من خانواده ای به بزرگی مجاهدین دارم و 4000 خواهر و برادر دارم و او با گریه بعد از 3 ساعت رفت . من هم در نشست جمعی بخاطر حفظ ارزشهای انقلابم مورد تشویق حضار قرار گرفتم .

در حال حاضر وقتیکه به همان روزها فکر میکنم از خودم میپرسم من چرا اینکار را کردم؟ جوابش برایم مشخص است اما به جواب فکر نمیکنم زیرا که تعادلم را از دست میدهم. زیرا که جوابی طولانی دارد . اما یک چیز از جواب استخراج میکنم. هر روز و هر شب در سازمان بوی تعفن می داد؛ بوی تعفن مناسبات و انقلاب درونی که من هم در آن غوطه میخوردم!

به هر حال از گذشته عبور کردیم و این جسارت رها کردن گذشته و تصمیم برای ساختن آینده، زیبایی خاصی دارد. زیبایی تشکیل خانواده و هدیه ای از طرف خداوند که خط بطلانی است بر همه خاطرات تلخ در اسارت اردوگاه های اسرای جنگی بمدت 9 سال و اردوگاه اشرف مجاهدین خلق، بمدت 20 سال. هدیه ای از طرف خداوند که مرا بابا صدا میکند، باور کنم یا در رویا هستم ؟؟ نام این هدیه خداوند را روزبه گذاشتیم، 2 فروردین 96 به دنیا آمد. همان روز مادرم و همسرم به بیمارستان رفتند، مادر گفت محمود برویم؟ گفتم من نمی آیم، نمیتوانم و رفتم در پارکی و از ته دل گریه کردم و فریاد کشیدم.

اصلا موضوع بابا شدن واینکه کودکی بابا صدایم کند برایم غیرعادی بود ، رفتم به بیمارستان و اولین بار که دیدمش و نوازشش کردم خیلی گریستم تا جاییکه پرستارها گفتند که آقا بچه سالم است چرا ناراحتی؟ مادرم گفت : شما نمیدانید محمود از کجا آمده!
در اون لحظه دنیا برایم زیر و رو شد و حس کردم که خودم هستم، گذشته ها در ذهنم نبود و هر چه بود زیبایی زندگی بود. اینقدر زیبا و اینقدر با طراوت و اینقدر شکوفا که همه خستگی ذهن و بدنم را از من گرفت. زخمهای زیادی بر تن و جان و ذهن داشتم، اما به یکباره مثل مرهمی بر قلب و جانم نشست. مخصوصا زمانیکه در گوش روزبه در حالیکه 2 ساعت بود متولد شده بود، گفتم سلام بابای من! دیگر محمود سابق نبودم. دیگر از زندگی و جامعه نمی ترسیدم و از آن پس پدر بودم و مسئول زندگی خود و خانواده ام. اما یک چیزی دیگر در مقابل این زیبایی در ذهنم آمد و آن، لعن و نفرین بر هر آنکسی بود که زیبایی های نوجوانی و جوانی مرا گرفت و زخم های زیادی بر روح و روان و قلبم ایجاد کرد.

خانواده من در حال حاضر طنابی برای عبور از افکار و زخمهای گذشته من شده اند و با مستمسک قرار دادن علاقه و عشقی که به آنها دارم از زشتی های گذشته دور و هر روز به زیبایی های بیشتری میرسم و این زیبایی ها لایتناهی هستند زیرا که هدیه پروردگار است .
به امید رهایی همه اسیران در تشکیلات رجوی و تجربه زندگی زیبا و آزاد در کنار خانواده.

محمود دشتستانی

منبع

3 نظر

  1. هر یک از جداشدگان وقتی قلم به دست گرفته و احساسات درونی خود را بر صفحه کاغذ می نگارند امواج این احساسات، بر عمق جان خواننده اثر می کند و ناخودآگاه اشک بر چشم جاری می شود. این همه زندگی های که در اوج جوانی و ناخواسته به یغما رفته و این همه قربانی که هیچ جای دنیا صدایشان شنیده نشده و فریادرسی نداشته اند. شجاعت جداشدگان در گسستن زنجیرهای اسارت و گام نهادنشان به عرصه ی زندگی عادی با همه تنش ها و سختی ها، قابل تحسین است آنگونه شجاعانه قدم برداشته اند که کاشانه ای را برپا کرده و ستون آن کاشانه شده اند و با نور عشق و محبت، کاشانه را روشن می کنند و گرما می بخشند.
    آقای دشتستانی شجاعت شما قابل تحسین است.

  2. محمود عزیز مطالب شما بسیار تاثیر گذار و دل نشین بود به رغم تنفر فرقه منحوس رجوی از کانون گرم خانواده شما و همه جدا شدگان ثابت کردند که زندگی آزاد دست یافتنی است و پیام روشنی به اعضای گرفتار در این فرقه مخرب ارسال کردید که در مقابل اراده انسانها هیچ قدرتی امکان ایستادگی ندارد . انشاالله در کنار خانواده محترم شاد و سلامت باشید .

  3. یار و همکار گرامی جناب آقای محمود دشتستانی. شخصا از بابت مقاله تأثیرگذار شما که با شجاعت و درایت نوشته شده است تشکر نموده و به شما بابت چنین جایگاهی تبریک می گویم. امیدوارم همراه با خانواده محترم همیشه شاد و تندرست بوده و عمر با عزت داشته باشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا