در قسمت اول این مطلب گفتم شرایط به گونه ای برای رهبران فرقه رجوی بغرنج شده بود که با استعانت از تئوری اعتقادی رجوی که هدف وسیله را توجیه میکند!، رهبری سازمان با تمام سرمایه اش یعنی خواهران شورای رهبری برای حل مشکل جنسی رزمندگان معترض به میدان آمد.
این تاکتیک البته مانند تمام روش های کهنه و منسوخ رجوی که همواره برای به اسارت کشیدن نیروها از روش های سوخته و تاریخ مصرف گذشته استفاده میکرد کارساز نبود .
رجوی بعلت اینکه هیچگاه با خود و نیروهایش صداقت نداشت که در این سرفصل ها در نشست های علنی مسئولیت خطاها و اشتباهات خود را بعهده بگیرد و انتقاد پذیر باشد و مجال انتقاد نیز به سایر اعضا و کادرها بدهد، ناگزیر به استفاده از این روش های نا کارآمد و تاریخ گذشته میشد .
غافل از اینکه مشکل اصلی نیروهایی که قصد خروج داشتند نه تنها مشکلات و مسائل غریزی نبود بلکه اساسا خیانت های رجوی به کشور و ملت ایران بود. مشکل بن بست مبارزاتی رجوی و سازمان مجاهدین که روی اسب بازنده ” صدام ” سرمایه گذاری کرده بود . و مشکل مهمتر اینکه علیرغم اینکه از ابتدا با شعار مبارزه با امپریالیسم وارد میدان شده بود اما حالا دقیقا نقطه مقابل آن شعار های ادعایی در عهد و پیمانی نابرابر به نوکری و پادویی آمریکا در آمده بود.
مشکل نیروها تنها با کمک زنان شورای رهبری (این گوهران بی بدیل مریم) حل نمیشد و عمیق تر از این حرفها بود .
اما در این ترفند رجوی و اعضای شورای رهبری نیز اهدافی را دنبال میکردند .
اولا میخواستند به نیروهای خودشان و کادر های باقیمانده القاء کنند که جداشدگان هرگز از رهبری مسعود رجوی رویگردان نشده اند و بقول خودشان ” برادر و خواهر مریم ” کماکان در بین نیروها حتی جداشدگان نیز محبوب هستند .
ثانیا با ورود به بحث جنسی و غرائض جنسی از آنجائیکه این تهمت و برچسب برای مردان نکوهیده و زشت و غیر قابل دفاع است، آنها را ضعیف و خوار و خفیف بشمارند و باز بگویند : دیدید برادر و خواهر مریم درست تشخیص داده بودند که مشکل اصلی برادران، مشکل جنسی است !!!
اما نیروهایی که تصمیم به جدایی گرفته بودند و تعدادشان هم به بیش از حدود 800 نفر در سال 82 و 83 میرسید، عزمشان برای نه گفتن به رجوی جزم بود و بر خیانت او یقین داشتند و حداقل اهدافشان این بود که دیگر نمیخواستند در خیانت رجوی سهیم باشند و میخواستند خودشان برای آینده و سرنوشت خود تصمیم بگیرند. لذا عمدتا به کمپ آمریکایی ها ” تیپف یا تیف ” آمدند .
اگرچه به مصداق ” الغریق یتشبث به کل حشیش ” سازمان مجاهدین و سران تشکیلات از آخرین حربه خود علیه جداشدگان نیز استفاده کردند و با تبلیغ علیه جداشدگان، آنچه لایق خودشان بود به آنها نسبت دادند. از جمله :در کمپ جداشدگان عده ای هستند به بقیه تجاوز میکنند . همدیگر را با چاقو قیمه قیمه میکنند ، دزدی و کشت و کشتار بیداد میکند . و…..
اما نه ، این ترفندها نیز کارساز نبود و نتوانستند مسیر جداشدن نیروهای مخالف رجوی را ببندند و افراد یکی پس از دیگری جدامیشدند و به روش های مختلف خود را به تیف میرساندند .
در بین افراد جداشده و افرادی که فرار میکردند اتفاقات بسیار تحسین برانگیزی رخ میداد . فرارهای جسورانه ! زنان و دخترانی که در دسته های سه و چهار نفره و بعضا با خودرو از تشکیلات فرار میکردند .
در بین این زنان چند نفر بودند که اکثر اعضای خانواده شان در داخل تشکیلات بودند و سازمان همه را بسیج داد تا بتوانند خواهران خود را برگردانند اما موفق نشدند و این موضوع؛ حضور زنان در کمپ تیف برای مسعود و مریم خیلی گران تمام شد .
به این ترتیب کمپ بزرگ شد و بسیاری از نیروهای ناراضی را در خود جای داد .
با وجودی که خود نیروهای حافظ کمپ یعنی ارتش آمریکا معضل و مشکلاتی را برای ایرانیان بوجود می آورد و سازش و پذیرش هژمونی آنها نیز سخت بود اما کمپ به نقطه امید و پایگاهی برای تمرکز و تجمع افراد ناراضی و جداشده تبدیل شده بود .
در همان روزهایی که آمار ورودی به داخل کمپ رو به افزایش بود، روزی چند نفر از دوستان که عمدتا از اعضای قدیمی و با سابقه سازمان در بین جداشدگان بودند در یک تجمع مشورتی آمدند و پیشنهاد دادند که با توجه به اینکه مسعود رجوی به ارمانهای سازمان و راه محمد حنیف نژاد خیانت کرده است ما بیاییم و یک سازمان مجاهدین دیگر حالا با نامی مشابه و انشعابی تشکیل بدهیم و اعلام موجودیت کنیم .
و در این حوزه از این حقیر نیز کمک خواستند ، اما من که از ابتدا نیز مجاهد نبودم و بلحاظ دیدگاه با آنها وحدتی نداشتم با توضیحاتی به آنها مودبانه پاسخ رد دادم و حتی گفتم این کار بیهوده است. زیرا سازمان مجاهدین خلق و شخص رجوی با تاریخچه خیانت بارش چه در همدستی با صدام و آمریکایی ها و چه در خیانت و ضربه زدن به وطن و مردم ایران دیگر جای سفیدی نه در پرونده خود و نه در این نام یعنی سازمان مجاهدین خلق باقی گذاشته است و بنظرم هرشخص یا گروهی دیگر با این نام بمحض تشکیل ، سوخت و منفور خواهد شد .
اما راهی که در آنموقع بنظرم رسید و علیرغم شرایط بسته و محدودیت های فکری، یافته بودم این بود که: از آنجائیکه رجوی درست نقطه مقابل خانواده و زندگی ، احساس و عاطفه ، رشد و بالندگی و هرچیزی از جنس آزادی و آزادگی ، صفا و صمیمیت و زندگی و شادی است لذا آنتی تز رجوی و عامل اضمحلال تشکیلات دقیقا رفتن به همین سمت و سوهاست و جداشدگان هرچقدر بتوانند در انتخاب راه و روش زندگی ، عشق و عاطفه ، رشد و پیشرفت در پیشبرد زندگی ، انس با طبیعت و سرزندگی موفقیت حاصل نمایند و انعکاس این تحولات و زندگی شخصی و پر رونق جداشدگان به داخل تشکیلات و به گوش و چشم رجوی و سران مجاهدین برسد، خود موجب میشود شیرازه تشکیلات از هم بپاشد و این دقیقا نقطه مقابل همه دروغ ها و ترفند و تهمت و نارواهای رجوی علیه جداشدگان است.
امروز دقیق میبینیم که انعکاس و تصاویر و فیلم های پیشرفت زندگی جداشدگان بخصوص اعضای انجمن نجات چگونه بر روی افراد داخل تشکیلات تاثیر بلافصل دارد و بنظرم انجمن نجات کاری کرد که دقیقا در مصاف با کل تشکیلات رجوی هماورد میطلبد و در حال حاضر نیروی پیشرو انجمن نجات در آلبانی حریف سرسخت رجوی و سازمان مجاهدین هستند که با وجود کمیت بسیار نابرابر اما در عمل به هدف اصلی و نقطه تمرکز تمام فعالیت های سازمان مجاهدین تبدیل گردیده است و به لطف خدا و حقانیت راه جداشدگان و به اعتبار راه خیانت بار رجوی ما همه اعضای جداشده و انجمن نجات و خانواده های همراه قطعا موفق و پیروز خواهیم شد .
علی مرادی