این روزها بحث در مورد سرنوشت غریب به ۱۰۰۰ کودک مجاهدین که در جریان جنگ خلیج فارس از پدر و مادران خود جدا شدند و به کشورهای اروپایی و آمریکایی منتقل شدند زیاده. لازم دیدم به عنوان یکی از آن کودکان، حقایقی رو در این رابطه روشن کنم.
این کودکان در سالهای دهه ۶۰ و بخصوص پس از تاسیس ارتش آزادیبخش ملی (بال نظامی مجاهدین) در سال ۱۳۶۶ به همراه والدین خود به عراق آمدند. والدینشان به مجاهدین و صفوف ارتش پیوستند و کودکان در پانسیون و مهدکودک های مجاهدین در کمپ اشرف نگهداری میشدند.
در طول هفته کودکان در پانسیون نگهداری میشدند و والدین در یگانهای جدا آموزش نظامی دریافت میکردند. بطور معمول والدین بچههای خود را جمعه عصر از پانسیون تحویل میگرفتند و تا یکشنبه صبح در خانه های کوچکی تحت عنوان “اسکان” با آنها بودند.
یکشنبه صبح دوباره تحویل پانسیون داده میشدند. با آغاز “انقلاب ایدئولوژیک” درونی و پس از شروع طلاق های اجباری در مجاهدین، خانوادهها دیگر به شکل قبل وجود نداشتند. یک آخر هفته پدر کودک را با خود میبرد و آخر هفته بعدی مادر.
با شروع جنگ خلیج فارس و به دستور مسعود رجوی، کودکان به طور کامل از والدین خود جدا شدند و به اردن منتقل شدند. ماها در هتلها و خانههای مختلف نگهداری شدیم تا اینکه در کشورهای خارجی برای تک تک مان خانواده های موقت و دائمی پیدا کردند.
اکثر کودکان به خانههای هواداران مجاهدین و یا پانسیونهایی که توسط مجاهدین در چند کشور اروپایی ایجاد شده بود منتقل شدند. شرایط این پانسیون ها در سالهای اول خیلی بد بود. کودکان با کمبود غذا مواجه بودند. اکثر کودکان به طور غیر قانونی و قاچاق به این کشورها منتقل شدند.
برای بسیاری از آنها، از جمله خودم، بعدها مشکلات قانونی زیادی بوجود آمد. لازم به ذکر است که کنترل خاصی از سوی مجاهدین وجود نداشت و بسیاری از ما کودکان در خانواده هایی که بودیم مورد آزار و اذیت های فیزیکی، روحی و حتی جنسی قرار گرفتیم.
در برخی موارد مجاهدین تلاش کردند این جنایات را بپوشانند و صدای بچه ها را خاموش کنند. در اواخر دهه ۷۰ تعدادی از این کودکان، از جمله خودم، با وعده های توخالی و دروغین و سواستفاده از عواطف انسانی و خانوادگی به عراق منتقل شدیم تا دوباره در کنار پدر و مادرانمان باشیم.
علت اینکه امروز از این بچهها نمیشنوید این است که صحبت در مورد این وقایع و درد و رنجی که متحمل شدیم آسان نیست. اکثر بچهها فصل های جدیدی از زندگی خود را شروع کردند و گذشته خود را فراموش و پشت سر گذاشتند. اکثر آنها حتی نمیخواهند کسی بداند که آنها جزو کودکان مجاهدین هستند.
آیا میدانید چقدر سخت است که من بطور علنی بگویم که در دوران کودکی در کمپ اشرف و بعد در پایگاه مجاهدین در کانادا توسط یک عضو و یک هوادار مجاهدین مورد آزار جنسی قرار گرفتم؟ بچه های دیگر حاضر به بیان این چیزها نیستند. حق هم دارند. باید به این حق آنها احترام گذاشت.
ما تعداد انگشت شماری هستیم که علنی صحبت میکنیم. من از گذشته خودم عبور کردم. خودم رو مقصر حوادث و بلاهایی که بر سرم آمده نمیدانم. مجاهدین را مقصر میدانم. این قدرت را پیدا کردم تا با اعتماد به نفس و با تکیه بر حقیقت تمام گذشتهام را بطور علنی بیان کنم.
مردم ایران باید به عمق جنایت و شیادی و دجالیت مجاهدین پی ببرند. تجربه ۷ سال گذشته زندگی ام، یعنی پس از خروج از مجاهدین نشان میدهد مردم شناخت سطحی از مجاهدین دارند. من تمام تلاشم را میکنم تا ماهیت پلیدشان را افشا کنم. از هیچ کسی هم ترسی ندارم. اگر راست میگویید بفرمایید دادگاه.
محمدرضا ترابی