چگونه مجاهدین، منافقین شدند

تیرماه 1367، اعضای رده بالای مجاهدین خلق بر آن شدند که عملیاتی را علیه ایران و در مرزهای ایران و عراق ترتیب بدهند. از مدتی پیش، برای این عملیات برنامه‌ریزی کرده بودند. سازمان امید داشت با بهره‌گیری از تحولات سریع رخ داده در جنگ و درگیری مستقیم نظامی آمریکا با ایران و شرایط مساعد منطقه‌ای و بین‌المللی بتواند خود را برای تصرف تهران آماده کند. اما با پذیرش قطعنامه 598 از سوی ایران در 27 تیر 67، غافلگیر شد. به همین علت اجرای عملیات فروغ جاویدان را تسریع کردند.

هشتم تیرماه سال 68 صدام حسین، رئیس‌جمهور سابق عراق طی یک سخنرانی درباره جنگ عراق و ایران ضمن تکرار ادعای صلح‌طلبی خود، از سازمان مجاهدین خلق نام برد و گفت: “روزی خواهد رسید که برای جنگیدن، کسی به کمک آنها نخواهد آمد و بعد از مدتی خواهید دید که چگونه مجاهدین خلق به اعماق خاک خودشان نفوذ خواهند کرد و همین‌طور پیوستن مردم ایران را به صفوف آنها خواهند دید.” (بولتن خبرگزاری جمهوری اسلامی 8/4/67)

30 خرداد سال 67 نیز حدود 138 نماینده کنگره آمریکا و 14 سناتور این کشور طی نامه‌ای به “جورج شولتز” وزیر خارجه وقت آمریکا، از او خواستند که به جنبش‌های مقاومت داخلی در ایران توجه کند و در همین راستا حمایت از سازمان مجاهدین خلق مستقر در عراق را اکیدا توصیه کردند. “مروین دایملی” نماینده کنگره آمریکا یک ماه قبل از عملیات فروغ جاویدان، در یکی از شبکه‌های تلویزیونی آمریکا ظاهر شد و گفت: “نباید دست از تلاش کشید. مطمئن باشید که با کمی صبر و تلاش بیشتر به زودی از مهران به تهران رژه خواهید رفت.”

عصر روز جمعه 31/4/67 حدود ساعت 6 بعدازظهر، به قسمت‌های مختلف مستقر در قرارگاه اشرف و اردوگاه‌های دیگر ابلاغ شد که همه برای سخنرانی مسعود رجوی راس ساعت 8 در سالن عمومی حضور داشته باشند. رجوی در این سخنرانی با اشاره به اینکه “کارهای بزرگ در پیش داریم مگر نگفته بودیم که اول مهران بعدا تهران” خبر از عملیات بزرگی داد. او به تحلیل قطعنامه 598 نشست و گفت: “اگر الان اقدام نکنیم فرصت از دست خواهد رفت. زیرا بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل می‌شویم و دیگر نمی‌توانیم کاری انجام بدهیم و از لحاظ سیاسی تبدیل به فسیل می‌شویم. پس بایستی آخرین تلاش خودمان را هم بکنیم.” (سازمان مجاهدین خلق،‌ پیدایی تا فرجام ص 307) بدین ترتیب مسعود رجوی، رهبر این سازمان، تاکتیک جنگی خود را بر اساس از “مهران تا تهران” پایه‌ریزی کرد. قرار بود نیروهای این سازمان از مرز مهران وارد ایران شوند. سپس به قصر شیرین، بعد سرپل ذهاب بروند. از آنجا به سمت اسلام‌آباد غرب پیشروی کنند. بعد به کرمانشاه بیایند و این شهر را تصرف کنند. از آنجا به همدان و سپس به تهران بیایند. رجوی حتی به زنان سازمان امر کرد که روسری‌های قرمز خود را در کوله‌ها بگذارند تا پیروزی را در میدان آزادی تهران جشن بگیرند.

به همین دلیل، با یک هماهنگی کامل با صدام حسین، عراق پس از آتش‌بس و قطعنامه 598، حمله گسترده‌ای را به مرزهای جنوبی آغاز کرد و تا قطع راه زمینی بین خرمشهر و اهواز پیش رفت. در ایران ذهن مسئولان و اعضای شورای عالی دفاع متوجه محور جنوب و حملات عجیب و سنگین عراق شد. بلافاصله سازمان عملیات خود را ترتیب داد. مادرها در سازمان قرار شد روز یک‌شنبه 2 مرداد 67 فرزندانشان را ببینند و خداحافظی کنند. طی دو روز، افراد پایگاه بدیع به مرور آزاد شده و به قرارگاه اشرف رفتند و در سازمان تیپ‌ها قرار گرفتند. در همین روز، مانور در قرارگاه اشرف برگزار شد. سپس در یک نشست توجیهی به افراد گفته شد روی جاده حرکت کنند و سرعت 70 کیلومتر در ساعت در پیشروی الزامی است و از هر طرف که به شما شلیک شد به همان سمت شلیک کنید.

در همین نشست، برگه‌هایی جهت پر کردن به افراد داده شد که برگه شناسایی محسوب می‌شد. همه ماشین‌ها شماره‌گذاری شده و تیپ‌ها که دسته بندی و نامگذاری شده و به همه ابلاغ شده بود که مدارک عراقی را بگذارند. مقداری پول ایرانی نیز بین افراد تقسیم شد. ظهر روز دوشنبه سوم مرداد عملیات آنها آغاز شد. از آنجایی که ارتش عراق با حجم وسیعی اقدام به حمله گسترده‌ای در منطقه جنوب با تظاهر به قصد تصرف خرمشهر را آغاز کرده بود، نیروهای ایرانی به سمت جنوب رفتند تا از این منطقه حفاظت کنند. پس مجاهدین بی‌هیچ مشکلی در ساعت 4 بعدازظهر روز دوشنبه از مرزهای بین‌المللی عبور کردند و بعد وارد شهرهای قصرشیرین و سرپل ذهاب شدند و از آنجا به سمت اسلام‌آباد غرب پیشروی کردند و حدود ساعت 9:30 شب به اسلام‌آباد غرب رسیدند و شهر را تصرف کردند.

خبر سقوط اسلام‌آباد غرب که در تهران پیچید، مردان شورای عالی دفاع در تردید شدند. آنان گمان می‌کردند با ارتش عراق طرف هستند. علی صیاد شیرازی، روایت می‌کند که در خانه نشسته بود که تلفنی احضارش کردند: “ساعت 8:30 شب از ستاد کل به من زنگ زدند. گفتند که فلان دشمن از سرپل ذهاب، گردنه پاتاق با سرعت به جلو می‌آید. گفتم: کدام دشمن؟ گفت نمی‌دانیم. همین طور آمده.” همان شب ساعت 10:30 شب صیاد شیرازی به کرمانشاه رفت: “دیدیم اصلا یک محشری است. مردم ریختند بیرون شهر از شدت وحشت. پیاده شدیم. ماشین گرفتیم. رفتیم تا رسیدیم. تا ساعت یک و نیم شب دنبال این بودیم این دشمنی که دارد می‌آید. کیه؟ ساعت 1:30 بامداد یک پاسداری سراسیمه و ناراحت آمد و گفت: من اسلام‌آباد بودم. دیدم منافقین آمدند، ریختند توی شهر.” از آن تاریخ وضعیت متفاوت شد. صیاد شیرازی فرماندهان را توجیه کرد و روز دوم عملیات مجاهدین، به سختی گذشت. صیاد شیرازی ساعت 5 صبح روز چهارم مرداد به پایگاه رفت. همه را آماده و مهیا کرد. به آنها و خصوصا خلبانان گفت که وضعیت خیلی اضطراری است. چاره‌ای نداریم. هلی‌کوپترهای کبری باید آماده باشند. یک تیم آتش نیز آماده شد: “خودم ابتدا با یک هلی‌کوپتر 214 برای شناسایی دقیق و هماهنگی به سمت مواضع حرکت کردم و به این ترتیب اولین عملیات را علیه نیروهای مهاجم و منافق آغاز کردیم.”

صبح روز پنج مرداد، عملیات مرصاد با رمز “یاعلی” آغاز شد. مهاجمین، پس از اشغال اسلام‌‌آباد غرب، به سمت کرمانشاه حرکت کرده بودند و در تنگه چارزبر با نیروهای ایران روبه‌رو شدند: “25 کیلومتر که گذشتیم، رسیدیم به گردنه چارزبر که الان اسمش را گذاشته‌اند گردنه مرصاد. من یک دفعه دیدم وضعیت غیرعادی است. با خاک‌ریز جاده را بستند و یک عده پشتش دارند با تفنگ دفاع می‌کنند… اون ور خاک‌ریز، پشت سر هم تانک، خودرو و نفربر همین‌جور چسبیده و همه معلوم بود مربوط به منافقین است و فشار می‌آورند تا از این خاک‌ریز رد شوند… حدود 3 تا 4 کیلومتر طول این ستون بود.”(خاطرات صیاد شیرازی)

اما خلبان‌های ایرانی که قرار بود دستور صیاد شیرازی را اجرا کنند، تمرد می‌کردند. او به خلبان‌ها گفت که ستون مهاجمین را زیر آتش خود بگیرند: “اینها دشمن هستند. بروید شروع کنید به زدن تا بقیه هم برسند… گفتند اینها خودی هستند چی‌چی را بزنیم؟ من هرچه سعی داشتم به آنها بفهمانم که بابا اینها منافقند گفتند نه. خودی را بزنیم؟ برای ما مسئله دارد. فردا دادگاه انقلاب سراغ ما می‌آید. عصبانی شدم… حدود 500 متر ستون زرهی داشتیم… گفتم من با این درجه‌ام مسئولم. آمدم که تو راحت بزنی. مسئولیت با منه. گفت به خدا من می‌ترسم… منافقین متوجه بودند که ما داریم بحث می‌کنیم. سر لوله توپ را به طرف ما نشانه گرفتند… گلوله 50 متری که به زمین خورد من خوشحال شدم. چون دلیلی آمد که اینها خودی نیستند.” (همان) اعضای سازمان در تنگه “چارزبر” گیر افتادند و زمین‌گیر شدند. بسیاری از نفرات آنها کشته شدند و بخش اعظم تجهیزات آنها از بین رفت. آنها عقب‌نشینی کردند و برخی از آنها نیز با خوردن قرص سیانور به زندگی خود پایان دادند. شکست آنها باعث شد که سازمان و خط مشی آن از سوی برخی اعضای آن زیر سوال برود. اما برای جبران این مسئله رجوی علت شکست و ناکامی را در خود پرسنل سازمان و بی‌ایمانی و ضعف آنها دید و گفت: “اگر ایراد و مشکلی هست، در خود شماست. خط مشی ما مشکلی نداشته.” او اضافه کرد: “شما در تنگه چارزبر گیر نکردید. بلکه در تنگه توحید زمین‌گیر شدید. ضعف ایدئولوژیک شما باعث شد تا در تنگه آرزوها و خصلت‌ها و خواسته‌هایتات درجا بزنید.” (سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام، ص 327)

بدین ترتیب آرزویی که رهبری سازمان در ابتدای امر مسلم می‌شمرد در کمتر از چهار روز رنگ باخت و واقعیت دیگری را به آنها نشان داد. در اولین جلسه‌ای که قبل از آغاز عملیات، اعضای سازمان با مسعود رجوی برگزار کردند، زنی دست بلند کرد و به مسعود رجوی یادآور شد: “اینکه می‌گویید مردم با ما هستند، فکر نمی‌کنم چنین باشد. من و شوهرم چند شب قبل از خارج آمدیم و خود من چهار ماه است که از ایران آمده‌ام. مردمی که من دیده‌ام با آنچه شما می‌گویید تفاوت دارند. فکر نمی‌کنم آنها به ما کمک کنند. خیلی‌ها در ایران هستند که حتی رادیو مجاهد را گوش نمی‌دهند و از مجاهدین به کلی بی‌خبرند.”

نویسندگان: اکبر منتجبی
منبع: شهروند 1387 تیر شماره 52

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا